انوش راوید

انوش راوید

مجموعه دیدگاه های انوش راوید درباره تاریخ و جغرافیا
انوش راوید

انوش راوید

مجموعه دیدگاه های انوش راوید درباره تاریخ و جغرافیا

تاریخ عالم ‌آرای عباسی بخش چهارم

تاریخ عالم ‌آرای عباسی بخش چهارم

تصویر تعدادی از کتابهای تاریخ عالم ‌آرای عباسی اسکندر منشی،  عکس شماره 3835.

 این برگه بشماره 1544 پیوست لینک زیر است:

کلیک کنید:  فهرست بخشهای تاریخ عالم ‌آرای عباسی

تاریخ عالم ‌آرای عباسی اسکندر منشی

ذکر توجه موکب همایون بییلاق اشکنبر و کلنبر و قشلاق نمودن در قراباغ و مراسلات سنان پاشا وزیر اعظم و حوادثی که در آن اوان ظهور یافت‌

اشاره

چون ایام نزهت آثار بهار سپری گشته هوای تبریز روی بگرمی آورد از مآثر قحط و غلا بقدر وبائی در شهر پدید آمد موکب همایون پادشاهی بجانب ییلاق در حرکت آمده اردوی ظفر قرین در اشکنبر و کلنبر نزول نمود در اینسال خواندگار روم سنان پاشا را سردار کرده بامداد عثمان پاشا بتسخیر بقیه ممالک شیروان و آنحدود فرستاد و مشار الیه با لشکر بیحدومر بارز الروم آمده نخست ایلچی بپایه سریر اعلی شاهی فرستاده کتابتی بمیرزا سلمان وزیر نوشته بود و لافهای گزاف زده ماحصل آنکه بهر ولایت عساکر عثمانی وارد شده و در آنجا خطبه پادشاهی خوانده شود دست از آن داشتن خلاف قانون عثمانی است و چون ولایت شیروان و شکی و بعضی محال آذربایجان و گرجستان بحیطه تسخیر منسوبان آل عثمان درآمده اگر من بعد از جانب قزلباش تعرضی بآن محال نرود آن ولایت را بتصرف گماشتگان اسلام پناه گذاشته ترک مناقشه نمایند و از افعال سابقه در مقام اعتذار بوده نامه دوستانه بحضرت خواندگار نوشته ایلچی معتبر کاردان ارسال دارند این خیرخواه وسیله شده حضرت خواندگار را بمصالحه راغب میسازم و الا عساکر روم دست از تسخیر ممالک ایران باز نخواهند داشت امراء خودرأی قزلباش خصوصا شاهرخ مهردار با وجود آنکه مقابله با لشکر بیقیاس روم در حیز قوت و قدرت خود نمیدیدند و مع ذلک با یکدیگر کمال نفاق و بی‌اتفاقی داشتند راضی باین مقدمات نشده در جواب کتابت او نوشتند که اگر مصالحه بطریق زمان شاه جنت مکان مینمایند قبول داریم و الا نیم ذرع زمین برضای خود نمیگذاریم و تا یک نفس از صد هزار قزلباش در حیاتست بر سر آن تلاش مینمائیم و از آمدن تووده مثل تو باک نداریم و آن صاحب سعادت حال خود را بحال لله پاشا قیاس نکند که در وقتی که او آمد پادشاه ما در عراق بود و امراء آذربایجان با یکدیگر اتفاقی نداشتند حالا جمیع لشکر قزلباش در

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 262

آذربایجان در موکب شاهی حاضر و مستعد رزم و پیکارند و آنکه نوشته‌اند که الکاء شیروان بتصرف آل- عثمان درآمده غلط است و شیروان بدستور در تصرف امراء قزلباش است و سوای قلعه دربند که چهار دیواری بیش نیست در تصرف رومیه درنیامده و فی الواقع اگر در آنوقت اتفاقی در میان قزلباش میبود مخالفان را قدرت دست درازی بمالک محروسه نبود بالجمله سنان پاشا از جواب کتابت مذکور فی الجمله احتیاطی کرده در آمدن متوقف شده دیگر باره حکایت صلح بمیان آورده در این مرتبه مکتوب ملایمت آمیز نوشته اعلام نموده بود که عثمان پاشا بپایه سریر حضرت خواندگار عرض کرده که مملکت شیروان را تسخیر نموده‌ایم اگر چنین باشد صلاح دولت آنست که دیگر بملک شیروان از جانب قزلباش تعرضی نرود و هر گاه در این باب نزاع نداشته باشند من متعهد صلح میشوم ازین طرف جواب کتابات نوشته بمصلحت وقت سخنان مرغوب درج نمودند و سنان پاشا قرار داد که در این سال هر دو لشکر در جا و مقام خود قشلاق نمایند و یک کس معتمد از رومیان و یکی از قزلباش بشیروان رفته الکاء بالکاء ملاحظه نمایند که در تصرف رومیه است یا قزلباش عمر آقا نامی را بدین مهم ارسال نموده خود در ارزروم قشلاق کرد و موکب همایون شاهی نیز از ییلاق نخجوان متوجه قراباغ شدند و چون اخبار موحش از جانب خراسان میرسید و مرتضی قلیخان متواتر عرایض فرستاده عصیان و طغیان علیقلی خان شاملو و مرشد قلیخان استاجلو [191] و اتباع ایشانرا عرض مینمود محمد خان ترکمان را که مرد مدبر کاردان بود با فوجی از امراء مثل اسمعیل قلیخان شاملو و قورخمس خان شاملو که معاند علیقلیخان بودند و غیر ذلک بخراسان فرستادند که بامراء خراسان گفت و شنید نموده در تسکین نایره فتنه و فسادی که فیما بین ایشان و مرتضی قلیخان پدید آمده کوشند و ایشانرا از طریق مخالفت و عصیان باز آورند در خلال این احوال غازیگرایخان وصفی گرای خان تاتار با لشکر طرار جرار بطریق ایلغار بشیروان آمدند و هنوز سلمان خان بیگلر بیگی قزلباش و امراء در یورت خود نشسته بشیروان نرفته بودند چون در شیروان از قزلباش اثری ندیدند تفحص حال قزلباش نموده شیروانیان نااعتماد خاطر نشان کردند که بیگلر بیکی قزلباش و امرائی که بشیروان منسوب شده‌اند در فلان موضع اقامت دارند لشکر تاتار بی‌تأمل بقلاوزی طاغیان شیروانی از آب گذشته در وقتی که شش هفت شبانروز باران بیقیاس بر سر قزلباش میبارید و از کثرت بارندگی و گل و لای ملاقات دو کس با یکدیگر میسر نبود بی‌آنکه قزلباش را خبری باشد از راه غیر متعارف عبور نموده بر سر اردوی امراء ریختند لشکریانرا فرصت جبه و یراق پوشیدن و یکجا جمع شدن نشد بی‌آنکه فیما بین محاربه و مقاتله واقع شود پراکندگی بمیان لشکر قزلباش افتاد و دست از اموال و اسباب و یراق بازداشته بقصد تشویش پیاده و سوار راه فرار پیمودند قلیلی که بجنگ ایستادند مردانه شربت شهادت چشیدند و ما یعرف آن گروه بالتمام بغارت و تاراج رفت از امراء استاجلو علیقلی سلطان چاوشلو ولد ایشیک عوض بقتل آمد و دیگران بسلامت بیرون رفته در کمال پریشانی و بیسامانی در حدود قزل آغاج رحل اقامت انداختند و تاتاران در همانروز با غنایم موفور مراجعت نمودند و عثمان پاشا باستظهار لشکر تاتار جمعی از رومیه را بقلعه بادکوبه فرستاد آن حص حصین را استحکام داده اسباب قلعه داری ترتیب دادند و در هنگام وصول قراباغ این اخبار باردوی معلی رسیده و موجب اکراه خاطر شاه و سپاه گردید چون در سلطان بود قزل آغاج که یورت قشلاق بود نزول اجلال واقع شد میرزا سلمان وزیر و امیر خان و قورچی باشی و شاهرخ خان و پیره محمد خان استاجلو و سایر امراء و قورچیان و عساکر نصرت نشان بمدافعه خوانین تاتار بجانب شیروان توجه نمودند و جماعت رومیه و تاتار آوازه

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 263

 

محاربه جمعیت رومیه و تاتار با قزلباش‌

 

ورود لشکر قزلباش شنیده در مقام محاربه شده در یورت ملا حسن میانه ایشان و چرخچیان لشکر ظفر اثر قزلباش محاربه اتفاق افتاد چون مدد عساکر منصوره پی در پی میرسید مخالفان مقابله با سپاه منصوره در حیز قوت و قدرت خود ندیده دست از محاربه کشیده رومیه بدستور بقلعه دربند رفتند تاتاران بطرف داغستان بدیار خود شتافتند و سلمان خان بیگلر بیکی و امراء رفیق او چون از ورود موکب ظفر نشان و رفتن امراء بشیروان اطلاع یافتند در کمال پریشانی و بیسامانی از آب کر گذشته متوجه شیروان شدند و بتدارک شکستگی که از تاتاران بایشان رسیده بود تسخیر قلعه بادکوبه را پیشنهاد همت ساخته متوجه آن صوب شدند و قلعه را محاصره کردند امیر خان و امراء قزلباش نیز از شابران بازگشته بامداد سلمان خان بر سر قلعه بادکوبه آمدند هیجده روز در پای قلعه بادکوبه نشسته در تسخیر آن اهتمام نمودند اما اثری بر آن مترتب نشد و بجهت خرابی الکاء و اختلال احوال رعایا آذوقه در میانه لشکر نایاب گشت روزی چند آرد جو بسنگ تبریز بششصد دینار که شش مثقال نقره مسکوک باشد خرید و فروخت میشد در اواخر آن هم مفقود و توقف نمودن متعذر گردید بالضروره ترک محاصره کرده کوچ نموده بقراباغ آمدند و از امراء قزلباش در آن زمستان کسی در شیروان نماند و این معنی باعث آن شد که رومیه در بعضی محال شیروان استقامتی یافته عثمان پاشا که در دربند توقف داشت بهر ولایت از ولایات شیروان دست یافت مال گرفت اهالی شیروان طوعا او کرها اطاعت مینمودند درین سفر پیره محمد خان بیمار شده رخت هستی بر راحله نیستی بسته سفر آخرت گزید بعد از فوت او فتور تمام باحوال استاجلو راه یافته اگر چه پیره مراد خان ولد او بجای پدر بایالت و خانی منصوب گشت اما زیاده اعتباری نیافت و روز بروز آوازه اقتدار مرشد قلیخان- یکان استاجلو که در خراسان بود موجب انحطاط احوال این طبقه که در درگاه معلی بودند میشد و امیر خان و امراء ترکمان و تکلو بیشتر از پیشتر زبان اعتراض و سرزنش به آن طایفه دراز کرده ایشان را مفتن و فتنه انگیز میگفتند و در کسر عزت و اعتبار بلکه انعدام ایشان [192] میکوشیدند از جمله شاهقلی سلطان قارنچه اغلی استاجلو که از خراسان عود نموده باردوی معلی میآمد در ورامین ری جماعت تکلو ملازمان مسیب خان اشرف الدین اغلی بسرکردگی محمد بیک نداقی نواده قراجه سلطان اراده قتل و غارت اموال او و جماعت استاجلو ملازم او نموده با سیصد نفر سوار یراق بسته بر سر او رفتند و از آمدن ایشان اطلاع یافته راه نجات و خلاص مسدود یافت بالضروره پای ثبات و قرار استوار کرده بمدافعه قیام نمودند آثار جلادت و مردانگی بظهور آورده محمد بیک نداقی از آن فوج قلیل منهزم گردید و جمعی کثیر از جنود تکلو مقتول گشته شاهقلی سلطان بحسن تدبیر و رأی صایب مردانه خود را از ولایت ری که مملو از طایفه تکلو بود بیرون انداخته در یورت قشلاق قراباغ باردوی معلی رسید و این حرکت ناهنجار که از طایفه تکلو بظهور آمده بود ناپسند افتاد جمعی از مفسدان مسیب خان را اغوا نمودند که از شاهقلی سلطان انتقام کشد اما چون مسیب خان مرد فتنه انگیز نبود در مقام انتقام نشد ریش سفیدان استاجلو از نواب سکندر شأن استعانت جسته حسب الامر اشرف شاهقلی سلطان را بمنزل مسیب خان بردند اگر چه تکلویان که اقرباء و خویشان ایشان در آن معرکه مقتول شده بودند تهدیدات نموده در مقام پرخاش بودند اما چون تکلویان بادی نزاع گشته بر سر او رفته بودند و دفع صایل بر جماعت استاجلو واجب شده حق بجانب شاهقلی سلطان بود مسیب خان جانب حق رعایت کرده منع جهل نموده بملاحظه خاطر پادشاه با کمال قدرت و اقتدار از خون دویست نفر تکلو

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 264

گذشته متعرض مشار الیه نگردید چه طایفه ترکمان و تکلو که با یکدیگر متفق بودند در درگاه معلی کمال عزت و اعتبار و شوکت و اقتدار داشته و طایفه استاجلو را بنابر اموری که بتحریر پیوست زیاده آبروئی نمانده بود آنچه از جانب مسیب خان بسبب شاهقلی سلطان قارنچه و اولاد و اقربای او واقع میشد بازخواست نداشت و الحق این حقانیت از حال مشار الیه پسندیده بود.

 

ذکر بعضی قضایا که در آخر این سال در یورت قشلاق سلطان بود قراباغ روی داد و بیان فرستادن ابراهیم خان ترکمان برسالت پادشاه روم‌

 

چون پیره محمد خان که باعث و بانی معاملات استاجلو بود فوت شده سلمانخان و امراء رفیق او را آنقدر حالت نمانده بود که محافظت شیروان توانند نمود از شیروان بیرون آمده بودند و عمر آقا که از جانب سنان پاشا قرار یافته بود که بولایت شیروان رفته مشخص نماید که هر ولایت در تصرف کیست باردوی معلی رسید امراء و ارکان دولت قاهره صلاح دیدند که از طوایف جلیله قاجار و ایل و اویماق اتوزایکی و غیر ذلک جمعی کثیر و جمعی غفیر در قراباغ اقامت دارند محافظت ولایت شیروان را در عهده ایشان نمایند و نیک و بد آنرا برقبه غیرت امام قلیخان اندازند و با نواب سکندر شأن و نواب جهانبانی قرار داده امام قلیخان را طوعا او کرها بدین خدمت مأمور و مجبور ساختند و حسب الصلاح مشار الیه پیکر بیک زیاد اغلی قاجار را برتبه ایالت و خانی سرافراز فرموده بیگلر بیگی شیروان کردند و چند نفر از امراء قاجار را در شیروان الکاء داده همراه او بجانب شماخی فرستادند و بعد از رفتن ایشان کس همراه عمر آقا کرده روانه شیروان نمودند و همچنین جمعی را بتسخیر قلعه تفلیس و معاونت سمایون خان والی آنجا مأمور گردانیده مراد بیک توپچی باشی را با عمله توپخانه و یراق توپ- ریزی فرستادند که در تسخیر قلعه اهتمام نموده شاید نوعی شود که در محل معاودت عمر آقا آن قلعه بلند اساس در تصرف منسوبان این درگاه گردون مماس باشد اما اثری بر آنها مترتب نگشت و کاری ساخته نشد بالجمله پیکر خان و امراء شیروان هر یک بولایتی که نامزد ایشان بود رفته اقامت نمودند و عمر آقا ایشان را در آنجا دیده خاطر نشان او شد که سوای چهار دیوار قلعه دربند و بادکوبه محلی در تصرف عثمان پاشا نیست و شاهقلی سلطان تبت اغلی ذوالقدر را از جانب نواب سکندر شأن در مرافقت عمر آقا برسم رسالت نزد سنان پاشا فرستادند که حقیقت حال خاطر نشان او نموده در باب مصالحه سخن گوید محضری از جانب اهالی شیروان درست شده بود که چون در ولایت شیروان بعضی محال اوقاف حرمین شریفین است و حضرت خواندگار [193] خادم الحرمین‌اند اهالی شیروان قبول دارند که موازی چند خروار ابریشم بدان علت بدان ولایت فرستند که در مصارف حرمین شریفین صرف شود مشروط بر آنکه آنچه تا غایت بتصرف رومیه درآمده باشد متعرض نشده بقزلباش گذراند و تبت اغلی با تحف و هدایاء لایقه روانه ارزروم شد چون میانه سنان پاشا و عثمان پاشا شیوه نفاق مسلوک بود سنان پاشا متعهد معامله صلح بر وجه مسطور گشته تبت اغلی را با مکاتیب مرغوب مصالحت اسلوب بازگردانید قرار داد که یکی از امراء عالیقدر قزلباش با مکتوب محبت آمیز فرستاده شود که در مرافقت پاشای مزبور بخدمت

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 265

خواندگار رفته قواعد مصالحه را استحکام دهد بعد از آمدن تبت اغلی ابراهیمخان ولد حیدر سلطان چاپوق ترخان ترکمان حاکم قم که مرد عاقل صلاح اندیش کاردان بود برسالت روم تعیین یافته با تحف و هدایاء لایقه روانه نمودند.

اما چون مشار الیه باستنبول رفته بخدمت سلطان مراد خواندگار فرمان فرمای روم رسید ارباب غرض خصوصا عثمان پاشا که در دربند شیروان بود سنان پاشا را بتقصیر متهم داشته سخنانی که مشعر بر عدم قبول مصالحه باشد عرض نموده بود بدین جهت مهم ابراهیمخان در استنبول تمشیت نیافت و در سال دیگر فرهاد پاشا را سردار کرده ولایت چخور سعد و قراباغ و اکثر محال آذربایجان بسعی او از تصرف قزلباش بیرون رفت و ابراهیمخان قریب بهفت سال در استنبول توقف نموده بود تا آن که در زمان خجسته نشان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی رخصت یافته معاودت نمود و شرح آن احوال هر یک در محل خود از مساعدت بخت مأمول است.

 

در بیان وقایع متنوعه و سوانح اقبال که در این سال باراده مهیمن متعال روی نمود

 

اشاره

 

از سوانح عبرت فزا که درین سال بوقوع پیوست کشته شدن جمشید خان نواده مظفر سلطان والی گیلان بیه پس است که داماد شاه جنت مکان بود بدست میرزا کامران کوهدمی بغدر و اغوای بعضی از ملازمان حرام نمک.

مجملی از این سانحه غریبه آنکه میانه جمشید خان و خان احمد والی گیلان بیه- پیش بنابر عداوت قدیم که فیما بین این دو سلسله مسلوک بوده غبار فتنه و فساد در هیجان بود و پیوسته لشکر بمملکت جانبین فرستاده در هدم بنیان دولت میکوشیدند و میرزا کامران والی کوهدم که در میانه هر دو الکاء واقع بود بمصلحت وقت در رعایت خاطر خان احمد که بعلو نسب و سمؤ حسب ستوده و حمیده سیر بود کوشیده الفت و آشنائی بیشتر میکرد و هر یک از ولات مذکور طالب موافقت و دوستی او بودند در این سال جمشید خان با مشار الیه ابواب ملایمت و مردمی مفتوح ساخته بیشتر اظهار خصومت و اتحاد نموده استدعاء تشرف حضور او کرد و تملقات دوستانه و تواضعات برادرانه بظهور آورده متواتر بارسال تحف و هدایاء قواعد محبت را استحکام میداد تا آنکه معتمدان از طرفین آمد شد نموده خاطر از کید و غدر یکدیگر بایمان مغلظه جمع نمودند و در مکان معین میانه ایشان ملاقات واقع شده جمشید خان او را همراه خود برشت برده تواضعات ملوکانه بظهور آورده غرض اصلی جمشید خان آن بود که لشکر کوهدم و بیه پس با یکدیگر متفق بوده خان احمد را بر ایشان قدرت و استیلا نبوده باشد و تا میانه ایشان طریقه محبت و موالات مرعی و مسلوک بود جمشید خان آثار تسلط و اقتدار ظاهر ساخته الکای کوچسفهان را که ما به النزاع بود بتصرف درآورده خان احمد از بیم مضرت ایشان در لاهیجان بفراغت نمیغنود و میرزا کامران چون با مردم بیه پس آمیزش نمود جمعی که از جمشید خان خائف بودند او را بنوید سلطنت الکاء بیه پس فریب دادند و او با جمشید خان در مقام غدر درآمده در این اثنا قرابهادر نامی را که سپهسالار لشکر او و خمیر مایه آن فساد بود رفیق میرزا کامران کرده بر سر خان احمد فرستاد و چراغ سلطان نامی

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 266

از امراء او که در آن اوقات تربیت یافته داعیه سپهسالاری داشت صورت کید و غدر ایشان با خان در میان نهاده جمشید خان از غایت وثوق و اعتمادی که بعهد و پیمان میرزا کامران داشت باو اظهار این مقال نمود و او بسخنان مرغوب دلنشین خاطر جمشید خانرا از خود مطمئن ساخت.

اما خود از او خائف و هراسان گردیده بفکر کار افتادند و در وقتیکه میرزا کامران با لشکر بیه پس در کوچسفهان بود قرابهادر و بسیاری از عظماء بیه پس که دوستان او بودند از خوف [194] جان با میرزا کامران متفق شده در دفع جمشید خان با او یک جهت گشتند و انتهاز فرصت نموده چراغ سلطان را در کوچسفهان بقتل آورده و از آنجا بازگشته برشت آمدند لشکریان فراغت دوست عافیت طلب اینمعنی را از مخاطره جنگ فوز عظیم دانسته اصلا از سبب مراجعت نپرسیده روانه شدند.

القصه میرزا کامران و قرابهادر و اصحاب مواضعه بر خلاف معتاد و بیمحابا بوثاق جمشید خان درآمدند و او از غایت ساده لوحی و اعتماد از غدر و نفاق ایشان غافل و زاهل افتاده بازگشتن ایشان را حمل بر امری از امور ضروری کرد میرزا کامران همان ساعت بخلوت او درآمده او را گرفته مصحوب معتمدان بکوهدم فرستادند که در محلی مضبوط نگاه دارند جمشید خان هر چند بچشم عبرت بین ملاحظه نمود احدی از ملازمان نمک حرام آن سلسله در مقام استخلاص او در نیامدند ناچار بآن حادثه غریبه دل نهاده میرزا کامران محمد ابراهیم میرزا و محمد امین میرزا پسران او را که دخترزادهای شاه جنت مکان و در صغرسن بودند نزد خود نگاه داشت و جمیع مردم بیه پس‌

 

قتل جمشید خان‌

 

بسعی قرابهادر بسلطنت میرزا کامران راضی شده سپهسالاران و خواص آن ولایات با او عهد و پیمان بستند و او خاطر از موافقت ایشان جمع کرده بعد از دو ماه بملاحظه آنکه مبادا فتوری در پیمان ایشان واقع شود بقتل جمشید خان فرمان داده او را در کوهدم مقتول ساختند اما عاقبت بمطلوب خود فایز نگشته در عرض اندک زمانی قاتلان آن پادشاه بیگناه بجزای عمل گرفتار آمده از عمر و دولت بهره نیافتند بالجمله میرزا کامران بعد از آنکه خاطر از مهم جمشید خان جمع کرده در ولایت بیه پس لوای حکومت و اقتدار برافراخت همچنان با خان احمد در مقام نزاع و جدال درآمده آثار تسلط و استیلاء بظهور میرسانید و کسان معتمد بپایه سریر اعلی پادشاهی فرستاده عرض کرد که چون جمشید- خان عصیان و طغیان ورزیده بخلاف حکم متعرض مملکت دیگران میشد و انقیاد او امر پادشاهی نمینمود این دولتخواه او را گرفته دفع شر او نمودم اگر شفقت شهریاری شامل حال این دولتخواه گشته حکومت مملکت بیه پس را تفویض فرمایند مبلغ کذا برسم پیشکش بپایه سریر اعلی فرستاده هر ساله باج و خراج ملتزم میگردم و از نقود اموال جمشید خان مبلغی معتد به ارسال داشته میرزا سلمان و امراء و ارکان دولت تقبلات کرده توقع آن داشت که صبیه شاه جنت مکان را که در حباله جمشید خان بود بحباله او درآورده بیه پس را باو ارزانی دارند.

اما خان احمد از میرزا کامران که مرد دلیر عاقل با رأی و تدبیر بود زیاده از جمشید خان خائف گشته از سلوک ناهموار او متشکی بود متواتر عرایض بدرگاه معلی فرستاده در رد ملتمس او مبالغه تمام نمود و عرض کرد که مملکت بیه پس جای هفت هشت نفر از امراء عالیقدر قزلباش

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 267

است و بمیرزا کامران نسبتی ندارد و هر گاه امراء قزلباش آیند من متقبل و متعهد میشوم که آن ولایت را از ید متغلبه انتزاع نموده بتصرف قزلباش دهم و بهیچوجه من الوجوه تربیت و اقتدار میرزا کامران موافق مزاج خان احمد نبود.

چون نواب سکندر شأن شفقت تمام بخان احمد داشت و بامری که مکروه خاطر او باشد رضا نمیداد و از جرأت و جسارت میرزا کامران که در قتل جمشید خان نموده بود اغماض نمودن مناصب رتبه سلطنت نبود ملتمسات میرزا کامران شرف قبول نیافت سلمان خان و امراء استاجلو نیز در اردو بی‌الکاء مانده بودند حسب الصلاح ارکان دولت قاهره سلمانخان را که هم داماد جمشید خان بود بحکومت رشت نصب نموده بیه پس را بامراء استاجلو و غیرهم قسمت نمودند و شاهقلی سلطان قارنچه استاجلو را لله و ریش سفید سلمانخان کرده کوچسفهان را که ما به النزاع حکام بیه پس و بیه پیش است باو دادند و امرائی که از استاجلو تعیین شده بودند حسین قلی سلطان ولد نظر سلطان لله و مصطفی شرفلو و مهدی سلطان چاوشلو ولد ایغوث بیک و احمد سلطان آسایش اغلی و بیکرلوردی خلیفه کنگرلو ولد جعفر سلطان روملو و شاهویردی سلطان جلال اغلی چکنی بودند و زری که میرزا کامران از مال جمشید خان برسم پیشکش فرستاده بود بمدد خرج امراء داده روانه گیلان کردند و احکام مطاعه باسم بایندر خان طالش و امیر حمزه ولد او و امیر سیاوش حاکم گسکر عز اصدار یافت که امداد و اعانت امراء مذکور بتقدیم رسانیده چون سلمان خان و رفقای او بحدود گیلان قریب شد شاهقلی سلطان قارنچه بلاهیجان نزد خان احمد رفت که با او کنگاش نموده در مهمات بیه پس آنچه مصلحت داند باتفاق بعمل آورند اما چون آوازه توجه لشکر قزلباش بگیلان رسید شیرزاد نامی از اعیان ولایت فومن قلندر پسری را پسر جمشید خان نامیده او را [195] باسم پدر جمشید خان سلطان محمود خان موسوم ساخته سرمایه خود کرد و با میرزا کامران در مقام خلاف درآمده جمعی از سپاهیان فومن را با خود متفق ساخته از آنجا علی الغفله بر سر میرزا کامران برشت آمد و میرزا کامران از این قضیه آگاه گشته و برای آنکه مبادا میان او و مردم رشت مواضعه بوده باشد و به استظهار ایشان این دلیری از مردم رشت سرزده باشد در مقام مدافعه بر نیامد و فرصت آن نیز نیافت پسران جمشید خان را مصحوب خود گردانیده سراسیمه و مضطرب الحال احمال و اثقال انداخته از راه غیر متعارف بکوهدم آمد و قرابهادر و جمعی که با او یک جهت بودند باتفاق میرزا کامران بکوهدم آمدند و شیرزاد مظفر و منصور برشت درآمده سلطان محمود خان را بملازمت علیا جناب شاهزاده حرم محترم جمشید خان برد که شرف دستبوس دریابد شاهزاده هر چند میدانست که جمشید خان سوای دو پسر او دیگر پسری نداشت اما بملاحظه مصلحت وقت اذعان قول شیرزاد نموده او را بضبط و ربط گیلان بیه پس ترغیب نمود شیرزاد مذکور کس بخدمت خان احمد فرستاده بر خلاف حکام سابق دم از اطاعت و انقیاد زده باو متوسل گشت و چون خان احمد از اختلال حال میرزا کامران خبر یافت این معنی را فوز عظیم دانسته از طلب لشکر قزلباش پشیمان گشت و خود در مقام انتقام و استقبال او درآمده لشکر بر سر او فرستاد لشکر بیه پیش بر قصبه کوهدم که مسکن میرزا کامران بود آمده خرابی بسیار کردند و تا رستم آباد و حوالی طارم متعاقب او نمودند اما در این اثناء سلمان خان بمنجیل رسیده بود میرزا کامران از آمدن سلمان خان اطلاع یافته مخلص خود را از لشکریان خان احمد در موافقت با قزلباش دیده کس نزد او فرستاده اراده ملاقات او نمود محمدی بیگ سارو سولاغ که وکیل حسینقلی سلطان بود با دویست سیصد نفر قزلباش بکوهدم رفته او را با قرابهادر و رفقاء بمنجیل آوردند و

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 268

او ملاحظه بسیار داشت که مبادا لشکر خان احمد در همانشب بر سر خانه او روند استدعای توجه سلمان خان کرده همان روز بمبالغه تمام خانرا کوچانیده و بکوهدم برد و خان احمد از آمدن سلمان خان و رفتن میرزا کامران نزد او خبر یافته مردم خود را بمراجعت امر فرمود.

اما بسلمان خان اعلام نمود که میرزا کامران مرد محیل فتنه اندوز غدار است بسخنان او فریب نخورد و اولی آنست که او را بخون جمشید خان مواخذه کرده محبوس سازند و اول الکاء او را متصرف شوند و در آنجا رحل اقامت افکنده در هنگام پائیز که درختان از برگ و بار عریان گشته و متجنده بیه- پس را مجال مدافعه و منازعه نبوده باشد باتفاق بالکاء مذکور رفته بحیطه تصرف درآوریم چون میرزا کامران مرد عاقل سخندان و بذله گوی چرب زبان بود بچرب زبانی سلمان خان را فریفته خاطر نشان او کرد که خان احمد از بیم اقتدار و استقلال من استدعای لشکر قزلباش کرد حالا که مرا ضایع تصور نموده راضی بآمدن شما نیست و هرگاه شیرزاد و سلطان محمود که تهمت پسری جمشید خان دارند و صاحب گیلان بیه پس باشند هر دو حکم ادنی ملازم او دارند و فی الحقیقة هر دو گیلان باو تعلق خواهد گرفت شما را اصلا بمدد او احتیاج نیست بی‌آنکه او را منتی بر شما باشد من الکاء بیه پس را جهت شما مفتوح و مسخر میسازم سلمان خان پسران جمشید خان را از دست او گرفته بقزوین فرستاد و چون شاهقلی- سلطان نزد خان احمد رفته بود تا آمدن او و جمعیت امراء تابین انتظار کشید و بعد از چند روز شاهقلی- سلطان آمده نمود که خان احمد میگوید که حالا که بیشه‌های پربرگ و بار و هر پای درختی قلعه‌ایست وقت رفتن گیلان نیست صبر میباید کرد که زمستان شود این معنی فی الجمله قوت سخن میرزا کامران گردید و امراء عظام که جمع شده بودند همگی صلاح در رفتن دانسته از رحمت آباد کوچ کرده مهدیقلی- سلطان چاوشلو را چرخچی کرده پیکرلو بردی خلیفه کنگرلو را جند اول نموده پیش رفته شیرزاد و سلطان محمود خان باتفاق علی بیگ و محمد بیگ ولد کار کیا احمد فومنی که در زمان شاه جنت مکان لله و وکیل جمشید خان بود بمدافعه لشکر قزلباش از راه بیجار پس که طریق متعارف شهر رشت است بیرون آمدند و میرزا کامران راه غیر متعارف اختیار نموده با فوجی از لشکر قزلباش روانه رشت شدند و شیرزاد چون اطلاع یافت که قزلباش از راه دیگر متوجه رشت شده‌اند از احتیاط لشکریانرا در موکب پسری که بخانی برداشته بود گذاشته خود با معدودی برشت آمد که خبری از شهر بگیرد و مقارن رسیدن او بمیدان سیاه گوراب که در جنب خانه جمشید خان بود چند نفر از چرخچیان لشکر قزلباش برشت رسیدند و شیرزاد در میدان [196] مذکور چند نفر قزلباش دیده بر سر ایشان جلو انداخته میان غازیان‌

 

گرفتار شدن شیرزاد

 

چرخچی و ایشان محاربه اتفاق افتاده و یکی از غازیان بی‌آنکه بحال او آشنا باشد او را بطعن سنان از صدر زین ربوده بخاک بوارانداخت و قزلباش متعاقب یکدیگر رسیده او را گرفتند اظهار نام خود کرده دستگیر گشت و ده پانزده نفر از رفقای او بعضی دستگیر و بعضی مقتول شدند و سلمان خان و امراء قزلباش از دستگیری شیرزاد آگاه شده مظفر و منصور برشت درآمده در میدان سیاه گوراب فرود آمده خیمه اقامت نصب نمودند.

اما لشکر گیلان که از راه بیجار پس انتظار ورود قزلباش می‌کشیدند آخر روز از ورود وصول ایشان بشهر و گرفتاری شیرزاد خبر یافته از آنجا بعزم جنگ بشهر آمدند چون آواز سفید مهره ایشان بگوش غازیان رسید سلمان خان و امراء خود در همانجا توقف نموده جمعی را بمقابله ایشان فرستادند

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 269

و بین الجانبین محاربه اتفاق افتاد و گیلانیان اندک زمانی تلاش کرده روی بوادی فرار آوردند چون میان بیشه و جنگل بود شب بمیان درآمد سواران قزلباش تعاقب نتوانستند نمود پیاده‌های کوهدم تعاقب نموده جمعی کثیر را بدست آورده بفرموده میرزا کامران بر متنفسی ابقا نمیکردند مجملا خلق بسیار که گرفتار شده بودند بقتل رسیدند و گیلانیان پراکنده شده محمد بیگ و علی بیگ بفومن رفتند سلمان خان و امراء حقیقت حال بدرگاه معلی عرض کردند حسب الامر الاشرف شاهزاده حرم جمشید خان را باردو فرستادند و سلمان خان در منازل جمشید خان فرود آمده امراء هر یک در منازل مناسب نزول نمودند و قرابهادر را وکیل سلمان خان کرده بمقام استمالت رعایا درآمدند.

اما رعیت گیلان بهیچوجه با قزلباش رام نمیشدند و در بیشه و جنگل بسر برده با مخالفان میبودند و هر شب یکی از امراء با جمعی از مردم کوهدم بقراولی رفته لوازم حزم و احتیاط مرعی میداشتند یکمرتبه محمد بیگ و علی بیگ نردبان بسیار ترتیب داده شبی رو بشهر آوردند که با نردبان بمنازل جمشید خان داخل شده سلمان خان را بقتل آورند قرابهادر و ملازمان سلمان خان که مواظب‌

 

قتل شیرزاد

 

بودند بیکدیگر باز خورده چند نفر از یاغیان گیلانی بدست درآمدند و بقیه آن مردم چون دانستند که لشکر قراول آگاه و در سر راه است نردبانها را انداخته فرار نمودند روز دیگر امراء نگهداشتن شیرزاد را مصلحت ندیده او را بقتل آوردند و بایندر خان طالش و امیر سیاوش و امیر حمزه خان از طرف گسکر و طوالش برشت رسیده سلمان خان را ملاقات نموده ظاهرا اظهار بشاشت و خرمی نموده اما باطنا هیچ راضی نبودند که امراء قزلباش در گیلان دخل و تصرف داشته باشند و کارشکنی میکردند و چون رعایا در بیشه و جنگل پراکنده شده بازگشتی بحکام نمیکردند و منافعی بامراء عاید نشد ملازمان که بهوس تاخت و غارت آمده بودند روی بتفرقگی آوردند و از جانب ارکان دولت قاهره نیز معاونتی بظهور نیامد و امراء از قراولی و کشیک بتنک آمده مهم گیلان را بر وفق دلخواه مشاهده ننمودند دل از حکومت آنجا برداشته قرار بیرون آمدن دادند اگر چه سلمان خان باینمعنی راضی نبود و بهیچوجه رضا ببیرون آمدن نمیداد شاهقلی سلطان قارنجه که مرد عاقل کار دیده بود درین باب غلو نموده بیرون آمدن از گیلان بحال خود و طایفه استاجلو صواب و اولی دانسته با میرزا کامران و بایندر خان و امیره سیاوش صلاح دیده ایشان نیز مرغبات گفتند این مرتبه مقدمه میانه امراء تمهید یافته صبح روز موعود پیاده‌های گسکر و کوهدم را از پیش و پس و چپ و راست انداختند که در میانه جنگل و بیشه سواران قزلباش را صیانت نمایند که مبادا گیلانیان دستبردی نمایند و از رشت بیرون آمدند مردم گیلان همانشب اطلاع یافتند چنانچه صبحی که قزلباش سوار میشد از یکطرف ایشان بیرون رفته از طرف دیگر گیلانیان بشهر درآمدند و تعاقب قزلباش نموده دست درازی چند کردند و امراء عظام دو سه فرسخ راه جنگ کنان رفته آخر روز بکوهدم رسیدند در همانروز میرزا کامران و بایندر خان و امیره سیاوش و قرابهادر بملاحظه پیش و پس از امراء جدا شده آخر روز بی‌آنکه وداع یکدیگر نمایند هر یک از دیگری خوفناک از راهی که میدانستند بجا و مقام خود رفتند و امراء قزلباش پریشان و بیسامان بدار السلطنه قزوین آمدند چون مسود این اوراق درینسفر رفیق سلمانخان بود مقدمات مذکور برأی العین مشاهده نموده بود از اطناب احتراز نکرده بتفصیل در قلم آورد.

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 270

 

گفتار در قضایای آذربایجان و شیروان و گرفتار شدن غازیگرای خان تاتار بدست [197] غازیان ظفر نشان بتقدیر ملک منان‌

 

اشاره

 

چون در یورت قشلاق زمستان لوی ئیل بپایان رسیده شاهد نوروز عالم افروز ئیلان ئیل ترکی بفرخی و فرخندگی جلوه ظهور نمود و نسیم عنبر شمیم بهار طراوت بخش گلشن روزگار و لشکر غارتگردی از هجوم جنود فرخنده ورود ریاحین و ازهار راه انهدام و فرار پیمودند و ابراهیمخان ترکمان چنانچه بتحریر پیوست جهت تمهید بساط مصالحه روانه جانب استنبول شد چون الکسندر خان والی گرجستان کاخت که همیشه از منسوبان این دودمان ولایت نشان بود با رومیه مدارات و مواسات نموده اظهار ایلی و انقیاد نموده بود در میانه او و سمایون خان والی گرجستان کارتیل که خود را در سلک هواخواهان ایندولت ابد بنیان میشمرد شیوه کلفت و عناد مسلوک بود الکسندر خان را نیز باطنا بدوستی و موافقت رومیان متهم میداشت هر چند سمایون خان ازین تهمت مبرا بود چه در اول حال که لله پاشا بشیروان آمد و با رومیه خصومت و عناد بنیاد نهاد مکررا میانه او و عساکر عثمانی درین آمد و رفت محاربات عظیم روی داد و در این سال که رومیه ذخیره بقلاع تفلیس و گوری و غیره میفرستادند باتفاق امام قلیخان بیگلر بیگی قراباغ سر راه برومیه گرفته محاربات نموده اموال و اسباب بی‌نهایت بدست آورد.

اما بمصداق و لیطمئن قلبی اراده خاطر نواب سکندر شأن و ارکان دولت ابد بنیان بدان تعلق گرفت که صبیه سمایون خانرا جهت نواب جهانبانی خواستگاری نموده خاطر از دوستی او بالکلیه جمع دارند و مهم الکسندر خانرا برأی و صلاح او فیصل دهد مسیب خان شرف الدین اغلی تکلو را بدین خدمت نزد سمایون خان بگرجستان فرستادند مشار الیه ظاهرا بدین مواصلت افتخار نموده اظهار بشاشت و خرمی بی‌اندازه کرده اما باطنا گرجیان بجهت مغایرت دین و دیگر مصلحتها راضی نمیشدند و ببهانه سامان و سرانجام یراق و اسباب ضروری دفع الوقت نموده بلیت و لعل میگذرانیدند درین اثناء خبر آمدن غازیگرایخان تاتار و صفی گرایخان بشیروان متواتر شد و امام قلیخان قبل از ورود لشکر تاتار کومک بسیار بجهت بیکر خان بشیروان فرستاده بود و عثمان پاشا نیز دلدوانجی رومی را با جمعی از لشکر روم از بیگلر بیگی قراباغ دربند همراه تاتاران نموده بر سر قزلباش فرستاد و چون ایشان بحوالی شماخی رسیدند ازینطرف بیکر خان و امراء قاجار و جاکرلو و فرامانلو و غیرهم که در شیروان بودند بمدافعه لشکر تاتار و رومیه شتافته مابین شماخی و شابران بین الجانبین محاربه اتفاق افتاد غازیگرای خان که در محاربه قزلباش دلیر شده حسابی ازیشان نمیگرفت اسب جلادت در میدان کارزار بجولان درآورده آثار مبارزت و دلاوری بظهور میآورد و در اثناء کر و فر بجمعی از غازیان قاجار دوچار شد و راه خلاص و نجات مسدود یافته از تقدیرات ایزدی دستگیر و اسیر پنجه تقدیر شد و از گرفتاری او نسیم فتح و ظفر بر پرچم رایات بیکر خان و امراء قزلباش وزیده بظفر و نصرت اختصاص یافتند و مخالفان شکسته و پریشان حال پی سپر جنود ادبار گشتند و روی بوادی فرار آورده صفی گرای خان بصد تشویش جان از آن مهلکه بیرون برده تا یورت اصلی خود عنان باز نکشید و بیکر خان بدینخدمت نمایان در میانه اقران سربلندی یافته مورد نوازشات و الطاف پادشاهی

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 271

گشت اما چشم زخم روزگار باو رسیده در همانسال پهلو بر بستر ناتوانی نهاده باجل طبیعی فوت شد چند گاه خلیفه انصار قراداغلو بایالت شیروان منصوب گردید.

 

گرفتار شدن غازیگرایخان تاتار بدست غازیان قاجار

 

اما چون اراده ازلی بدان متعلق گشته بود که ولایت شیروان بتصرف رومیه قرار گرفته بساط حکومت آن طبقه مدتی در آن دیار گسترده شود اثری بسعی و اهتمام لشکر قزلباش مترتب نشد و خلیفه انصار در شیروان کاری نساخته عنقریب طبل ارتحال کوفته متوجه عالم بقا گردید، «رفت تا ملک آن جهان گیرد»، و بجهت فوت خلیفه انصار و بازگشتن موکب همایون بعراق و سفر خراسان که در سال دیگر اتفاق افتاد دیگر کسی از امراء قزلباش در شیروان اقامت نتوانست نمود و عثمان پاشا از دربند بشماخی آمده قلعه را استحکام داده در حکومت آن ولایت استقلال یافت چنانچه بتفصیل آن حالات هر یک در محل خود رقم پذیر کلک بیان خواهد گشت بالجمله چون غازیگرای را باردو آوردند او را مصحوب جمعی از معتمدان بقلعه الموت که در مابین قزوین و گیلان واقع است و از قلاع مشهوره روزگار است و سالها مقر [198] سلطنت ملوک اسمعیلیه بود فرستاده بحاکم قلعه سپردند و چون مدافعه سمایون خان در فرستادن صبیه خود از حد اعتدال تجاوز نمود میرزا سلمان با بعضی از امراء عظام تا موازی بیست هزار کس متوجه گرجستان شدند که مهمات الکسندر خان و سمایون خان را بر وجهی که صلاح دولت قاهره باشد فیصل دهند حکام گرجستان از ورود لشکر قزلباش خایف و هراسان گشته در مقام اعتذار درآمدند الکسندر خان ترجمان اطاعتی که برومیه نموده بود و خراج بقزلباش نداده بود تقبلات نموده بمیرزا سلمان و امراء توسل جست و ایشان نیز صلاح دولت در آن دیدند که صبیه او را نیز بحباله نکاح شاهزاده نامدار کامکار در آورده او را بدوستی این دودمان خلافت مکان و مخالفت رومیان قسم دهند فیما بین آمد شد وقوع یافته الکسندر خان بعد از آن که خاطر از کید و غدر میرزا سلمان و امراء قزلباش جمع کرده نزد ایشان آمده فیما بین ملاقات روی نمود سمایونخان نیز باتفاق مسیب خان بدانجا آمده و امراء عظام بعد از شرایط عهد و پیمان که فیما بین وقوع یافت سمایون خان را آورده ایشانرا بیکدیگر صلح داد و موافق ملت مسیحا بخاج که خاج باصطلاح گرجیان صلیب است و انجیل قسم خوردند که بعد الیوم در دوستی این دودمان ولایت نشان راسخ بوده باتفاق در دفع لشکر رومیه رفیق لشکر قزلباش باشند و میرزا سلمان و امراء بآوردن دختران تنها راضی نشده اراده نمودند که هر کدام یکی از پسران خود را در موافقت امراء باردوی معلی فرستند که در خدمت نواب جهانبانی بوده ملازم رکاب عالی بوده باشند و خوانین گرج چاره بجز اطاعت و انقیاد نیافته الکسندر خان کستندیل میرزای پسر خود را که در آنوقت دوازده ساله بود و سمایون خان لوارصاب میرزا نام که در همان سن بود بملازمت عالی فرستادند و میرزا سلمان و امراء از جانب نواب سکندر شأن و نواب جهانبانی خلعتهای فاخر پادشاهانه بایشان دادند و الکسندر خان التزام ادای باج و خراج چند ساله که نداده بود نمود مبلغ سه هزار تومان رایج شاهی عراقی بجهت سرکار خاصه شریفه و یک هزار تومان بجهت نواب جهانبانی و یک هزار تومان جهت اقامت میرزا سلمان و امراء و ارکان دولت قبول نموده خواجه یعقوب نام وزیر خود را که مرد یهود متمول صاحب مکنت و اعتبار بود همراه کرد که در بلده گنجه وجوه مزبور را مؤدی ساخت و التماس نمود که عیسی خان برادر او را در گرجستان گذارند که خود معاش داده نگاه دارد و همچنین سمایون خان داود خان برادر خود را که نزد الکسندر خان بود طلب داشته هر دو متعهد شدند که با برادران سلوک پسندیده نموده

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 272

غدر ننمایند و هر کدام محلی از الکاء خود مخصوص برادر خود نمایند که بفراغت معاش گذرانند و عسرت معاش نکشند اما هر دو در باب برادران بعهد و میثاق وفا ننموده در اندک زمانی بدفع ایشان پرداخته شهرت فوت دادند و چون وقت مقتضی آن نبود کسی ایشانرا بدین حرکت مواخذه ننمود.

القصه میرزا سلمان و امراء عظام مهمات گرجستانرا بقاعده که مسطور گشت ساخته و پرداخته خاطر از مهمات حکام گرجی جمع نموده عنان عزیمت بصوب مراجعت انعطاف دادند و با پسران و دختران مذکور و زر کم جاهی باردوی معلی رسیده حقیقت مهماتی که ساخته و پرداخته بودند بعرض نواب سکندر شأن و شاهزاده عالمیان رسانیده موجب ابتهاج خاطر شریفشان گردید و از آنجا بییلاق میدانجوق رفته چند گاه در ییلاق کامیاب عشرت و فراغت بودند و چون خبر مراجعت سنان- پاشای سردار بجانب استنبول بتحقیق پیوست در آن سال از جانب رومیان دغدغه نبود و ابراهیمخان جهت امر مصالحه رفته مهم گرجستان بر وجه مسطور فیصل یافته بود و در آنوقت لشکر قزلباش در شیروان اقامت داشت و از خراسان اخبار عصیان و طغیان امراء شاملو و استاجلو میرسید و دغدغه آن بود که مبادا امراء استاجلو که از گیلان بیرون آمده‌اند بجانب خراسان رفته فتنه انگیزند معاودت موکب همایون بمقر سلطنت مناسب حال نموده در هنگام پائیز که هوای ییلاقات بسردی کشید رایات منصوره متوجه عراق گشته در ضمان سلامت بمقر سلطنت رسیدند و در آن زمستان قشلاق در دار السلطنه قزوین واقع شد.

 

ذکر خروج قلندر در کوه گیلویه و مآل حال آن بد اختر باقتضای قضای ملک داور

 

اشاره

 

[199] از سوانح اینسال خروج قلندر است که در کوه گیلویه بوقوع پیوست مجملی از اینواقعه غریبه آنکه در اوایل این سال شخص قلندری که باسمعیل میرزا فی الجمله مشابهتی داشت و بطریق اسمعیل میرزا دو دندان بیش نداشت یا بجهت رفع اشتباه العلم عنداللّه خود کنده بود بمیانه الوار کوه گیلویه رفته ابواب حیله و تزویر گشود و اظهار کرد که من اسمعیل میرزایم که جمعی حرام نمک با یکدیگر متفق شده قصد قتل من داشتند بنابر مصلحت چاره جز غیبت و فرار ندانستم در شبی از شبهای ماه رمضان که در وثاق حلواجی اغلی خوابیده بودم دیدم که جمعی که عداوت من در دل داشتند بر دور خوابگاه من درآمده اراده دخول داشتند من در پنجره آن خانه را شکسته خود را بیرون انداختم و از رخوت سلطنت و پادشاهی عریان گشته ملبس بلباس درویشان و قلندران گشته در گوشه مختفی گشتم آن جماعت غلامی را که بمن مشابهتی داشت آنجا آورده خبر کردند و شهرت دادند که شاه اسمعیل فوت شد و من دو سال در کسوت قلندران از ملک ایران بیرون رفته در اطراف و جوانب عالم خصوصا ولایت روم سیر میکردم و نیک و بد آن ملک را بنظر احتیاط درآوردم و تا غایت این راز سربسته بکسی اظهار نکردم و صبر میکردم که اکثر اعادی من یک یک بجزای عمل رسیدند و چون وقت ظهور آمد و خاطر از کید اعادی و مکر اضداد فی الجمله جمع شد خود را ظاهر ساختم و انشاء الله تعالی از بقیه اعداء انتقام کشیده با هواخواهان صادق و یکجهتان موافق که در اطراف و جوانب ممالک روم‌اند عزیمت تسخیر ملک روم خواهم کرد و چنین و چنان خواهم نمود و در طلوع نشاء بنگ لوتهای بنگیانه بکار برده خیالات فاسد بکاخ دماغ راه داده لافهای گزاف میزد و همه کس را وعده‌های جمیل داده به ایالت و دارائی یکی از بلاد ایران و توران و روم نامزد

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 273

میکرد آن نادانان صحرائی بسخنان واهی آن ابله طراز از جاده عقل منحرف گشته فریب خوردند و چون قضیه فوت اسمعیل میرزا بی‌گمان وقوع یافت مردم دور دست که از ته کار خبردار نبودند آن هذیانات و حکایات دروغ بیفروغ محتمل الوقوع پنداشته رفته رفته خبر او در میانه قبایل الوار اشتهار یافت و از مرتبه خفا بدرجه ظهور رسیده مردم آن حدود از اطراف و جوانب هجوم کردند و نذر و پیشکش میآوردند قلندر مذکور رواج کار خود را در میان آن گروه بیعقل دیده اساس پادشاهانه و بساط خسروانه گسترد هر کس بملازمت میرسید سجده و پای‌بوس بطریق معهود وقوع مییافت و دختران صاحب جمال که در هر قبیله بود بر سبیل نذر میآوردند که شرف فراش او دریابد مجملا آن دیوانه عاقل نما از کربزت و ابله طرازی دکان سلطنت و پادشاهی آراسته خواص هر طبقه را مناصب عالی نامزد نموده بترتیب لشکر فرمان داد چنانچه عدد لشکریانش که از قبایل جاکی و جوانکی و بندانی و سایر قبایل و عشایر الوار جمع آمده بودند به بیست هزار رسیده با لشکر عظیم که بر سر داشت بر سر دهدشت که حاکم نشین کوه گیلویه است آمد طوایف افشار حقیقت خروج قلندر را بخلیل خان حاکم آن ولایت که در اردوی معلی بود اعلام نمودند جهت دفع قلندر بر سر اولاد خلیل خان که سرکرده ایشان رستم بیک بود جمع شدند بین الفریقین مکررا محاربات عظیم روی داده اصحاب قلندر گاهی غالب و گاهی مغلوب میشدند جمعی کثیر از افشار و الوار در این معارک بقتل آمده از قضای الهی رستم بیک پسر خلیل خان مقتول شد و قتل او بسبب تسلط و استیلاء قلندر گشته طبقه افشار از مقاومت عاجز آمدند و بسیاری از آن طبقه درین قضیه راه عدم پیمودند و اصحاب قلندر بسیاری از نساء و صبیان آن طایفه اسیر نمودند و احکام و مناشیر باطراف و جوانب فارس و خوزستان فرستاده باحضار هواخواهان امر مینمودند چون موکب همایون اعلی پادشاهی دور و در سرحد آذربایجان بمشاغل عظیمه مشغول بودند حکم او بهر جا رفت مردم اکثر محال قریبه چاره جز اطاعت ندیده بمصلحت وقت پیشکش فرستادند اما چون قلندر مرد بیعقل ابله طراز بود بمدلول این مصراع که:

«چراغ کذب را نبود فروغی» روز بروز سخنای کذب آمیز او بر الوار ظاهر شدن گرفت و عقلای آن قوم درباره او متردد خاطر گشتند و آوازه آمدن خلیل خان نیز اشتهار یافت قلندر ببعضی از الوار بدگمان و بی‌اعتماد گشته دست از محاربه کشیده بجانب حویزه و دزفول رفت که از سید شجاع الدین که پدران مشعشعی در آنوقت والی حویزه و توابع از اعمال عربستان بود استمداد نماید و الوار را رخصت خانه‌های خود داده امر کرد که در وقت استحضار حاضر شوند اما خلیل خان افشار حاکم کوه گیلویه که در درگاه معلی بود از آوازه خروج [200] قلندر رخصت یافته متوجه آن صوب شد و چون بآن حوالی رسید بیدولتان جماعت الوار سمایندانی بهواخواهی قلندر بر سر راه او آمده بمحاربه مشغول شدند و در دره کوهی که یک راه پیش نداشت کمین کرده در وقت عبور خلیل خان از بالای کوه سنگ عظیم سر میدادند و تیر و تفنگ میانداختند از قضا

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 274

الهی تیری بر خلیل خان آمده کشته شد و از کشته شدن او غازیان افشار پریشان حال گشته جماعت الوار دست بقتل و غارت برآوردند و این معنی باعث زیادتی طغیان و دلیری الوار گشت چون خبر قتل‌

 

محاربه خلیل خان با لشکر قلندر و کشته شدن او

 

خلیل خان بقلندر رسید از دزفول باز متوجه کوه گیلویه شد و دیگر باره جمعیتی عظیم بر سر او واقع شده بر سر دهدشت آمد و خواست که چند روزی که پرده از روی کار او نیفتاده از لذات نفسانی کام ستانی کرده گروی از روزگار گیرد اما چون آوازه قتل خلیل خان و استیصال دودمان افشار منصور بنزدیک و دور رسید و قرع سمع همایون گشت اسکندر خان برادر زاده خلیل خانرا بایالت کوه گیلویه منصوب ساخته روانه آن صوب نمودند و امت خان بیگلر بیگی فارس و امراء ذوالقدر حکام فارس بدفع فتنه قلندر و امداد اسکندر خان نامزد گشتند و در سال دیگر که رایات جلال متوجه خراسان شده بود امت خان جمعی از لشکر فارس را بسرکردگی دوراق خلیفه بجانب کوه گیلویه فرستاد اسکندر خان و طایفه افشار بدیشان پیوسته باتفاق روی بدهدشت آوردند و آن جمعیت و ازدحام که در اول بر سر قلندر واقع شده روی بتفرقه و پراکندگی آورده بود درین هنگام که لشکر فارس بمدافعه او شتافتند چون فی الجمله پرده از روی کار او افتاده بود و عقاید خواص الوار درباره او نقصان پذیرفته کسی از اطراف و جوانب بامداد او نیامد لاعلاج در دیوار بست آن قلعه تحصن اختیار نموده اندک مردمی که با او بودند دو سه روز حرکة المذبوحی کردند از این طرف غازیان ذوالقدر هجوم آورده داخل دیوار بست شده جمعی را که بجنگ مشغول بودند بقتل آوردند و قلندر را در همان خانه که میبود گرفته کشان کشان بیرون آوردند طایفه ذوالقدر میخواستند او را زنده بدرگاه معلی فرستند غازیان افشار هجوم نموده او را بخلاف رضای ذوالقدران بقتل آوردند

 

قتل اسکندر خان حاکم کوه گیلویه‌

 

سر او را بدرگاه والا فرستادند و در هنگامیکه موکب همایون در تربت حیدریه خراسان نزول نموده بمحاصره قلعه تربت مشغول بودند بنظر اشرف رسانیدند و آتش فتنه آن بنگی ابله طراز در کوه گیلویه منطفی گشت و اسکندر خان در ایالت کوه گیلویه مستقل شده اما بعد از اندک زمانی جمعی از مفسدان افشار بر سر شاهقلی بیک ولد خلیل خان جمع شدند او بهوس حکومت کوه گیلویه علی الغفله بر سر اسکندر خان آمده او را بقتل رسانیده خود را شاهقلیخان نام نهاده لوای حکومت برافراشت اما حسن بیک ولد عبداللطیف بیک افشار که از اقرباء خلیل خان و میرزاده‌های سلسله افشار بود با او در مقام خصومت درآمده خود را حسن خان نامیده جمعی از طوایف افشار ایالت او را پذیرفته با شاهقلی خان خصومت آغاز نهادند و بین الجانبین کلفت و عناد قایم بود و از یکدیگر هراسان در ولایت مزبور اقامت نموده آن ملک در میان هر دو مبعض و منقسم گردید تا آنکه در زمان دولت حضرت اعلی که هر دو در

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 275

شیراز بملازمت رسیدند شاهقلی بدست حسنخان مقتول گشته حکومت کوه گیلویه باو انتقال یافت القصه بعد از قضیه قلندر مذکور دیگر قلندران بنگی را هوس اسمعیل میرزائیت در سر افتاده در چند محل این غوغا و شورش بهمرسیده در هر چند روز اسمعیل میرزائی در هر ولایت پیدا میشد و مردم بر سر او جمع شده باز پراکنده میشدند یکی در لرستان و چمچال پیدا شده بیدولتان اکراد و الوار قلمرو علیشکر بر سر او جمع شدند و لشکریانش بده هزار رسید و امراء و ارباب مناصب تعیین نموده در آن سرحد آغاز فتنه کرد و کس نزد سولاغ حسین تکلو فرستاد و او را باطاعت و انقیاد دلالت کرد و حکم وکالت بجهت او فرستاد که بجای جوهه سلطان تکلو وکیل و رکن- السلطنه باشد سولاغ حسین بمقتضای عقل دفع او را بدایة در اطاعت و انقیاد اولی و انسب دانسته سخنان او را بقدم قبول تلقی نمود تصدیق اسمعیل میرزائیت او نمود و اظهار اخلاص و خواهش تمام کرده بارخانه‌های پی در پی فرستاده التماس تشریف حضور او کرد و خیمه و یراق و اسباب پادشاهانه فرستاده خود نیز استقبال کرد و قلندر بیچاره باور کرده در کمال شوکت و اقتدار متوجه چمچال گردید سولاغ حسین و اعیان تکلو بملازمت رسیده سجده و پای بوس وقوع یافت و از روی عقل و دانش آن کثرت و ازدحام را از هم پاشیده در هنگام فرصت او را گرفته محبوس ساخت و در وقتی که رایات نصرت آیات از سفر خراسان عود نموده در دار السلطنه [201] قزوین نزول اجلال واقع شد او را بدرگاه معلی فرستاد و نواب جهانبانی در خیابان میدان اسب قبای باروط در او پوشیده آتش زدند و با وجود آن موجب تنبیه قلندران بی سر و پا نشده دیگری در طوالش این آرزو کرد جمعی نادان بی‌عاقبت بر سر او جمع شده بدارالارشاد اردبیل آمده در آنجا بجزای عمل رسیدند و دیگری در غور و حدود فراه خراسان ظهور کرد و خلقی کثیر از خرد مفلسان فتنه طلب آن سرحد بر سر او جمع آمده آغاز فتنه کردند.

 

کشته شدن حسین سلطان و برادرش علیخان سلطان در جنگ قلندر فراه خراسان‌

 

حسین سلطان افشار حاکم فراه متوجه دفع فتنه او گشته بین الجانبین محاربه بوقوع پیوست و غوریان غالب آمده از قضای ربانی حسین سلطان در معرکه کشته گردید و طایفه افشار منهزم بفراه آمدند و حقیقت بپایه سریر اعلی عرض شده علی خان سلطان برادرش که در درگاه معلی یوزباشی زمره قورچیان افشار بود بجای برادر منصوب گشته بفراه آمد و بانتقام خون برادر بر سر قلندر بغور رفت اتباع قلندر آهنگ محاربه ساز داده بعد از سعی بسیار که از جانبین بوقوع پیوست او نیز بقتل رسیده طایفه افشار در این مرتبه نیز کاری نساخته یکان سلطان قوم ایشان حاکم فراه شده چون بآنجا رسید در اندیشه دفع او بود که کذب قلندر بر اتباعش ظاهر شده عاقبت بقتلش پرداختند.

مجملا تا چهار پنج سال آغاز دولت نواب سکندر شأن زمزمه و گفتگو جناب اسمعیل میرزا بر زبان مردم بود.

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 276

 

ذکر قضایای خراسان و جلوس حضرت اعلی بر تخت سلطنت آن ولایت بتقدیر فرمانده کشور کون و مکان که در سنه ئیلان ئیل تسع و ثمانین و تسعمائة وقوع یافت‌

 

اشاره

 

در قضایای سال گذشته مرقوم کلک بیان گردید که چون مرتضی قلیخان پرناک حاکم مشهد مقدس عصیان و طغیان علی قلی خان شاملو بیگلر بیگی هرات و مرشد قلیخان یکان استاجلو و اتباع و آمدن ایشان بر سر مشهد مقدس و نیشابور متعاقب و متواتر بدرگاه معلی عرض نمود امیر خان و امراء ترکمان بجهت تعصب اویماقیت در آن باب بگفتگو درآمده امداد و معاونت مرتضی قلیخان پیشنهاد همت ساخته بودند ارکان دولت قاهره انتظام مهمات خراسان را در عهده اهتمام محمد خان ترکمان نموده او را باتفاق اسمعیل قلیخان شاملو که طالب خون پدر بود و قورخمس خان و بعضی از امراء و لشکریان بخراسان فرستادند که از روی عقل و دانش آتش آن فتنه را منطفی گردانیده امراء خراسان را از مخالفت نواب سکندر شأن و شاهزاده عالمیان سلطان حمزه میرزا منع نموده کلفتی که میانه ایشان و مرتضی قلیخان روی داده اگر قابل اصلاح باشد باصلاح آورند و الا بنوعی که مقتضای وقت و مصلحت دولت باشد عمل نموده نوعی نمایند که شیوه دو هوائی که در میانه قزلباش پدید آمده مفقود گشته همگی سر از یک گریبان برآورند و ایشان بر حسب فرمان روی براه آورده روزی چند در عراق ترتیب قشون و لشکر خود داده عنان عزیمت بصوب خراسان معطوف داشتند و چون آوازه آمدن ایشان در خراسان شیوع یافت علیقلی خان و مرشد قلیخان نیز عزیمت مشهد مقدس در خاطر تصمیم داده اتباع خود را اخبار نموده در موکب همایون شاهزاده کامکار نامدار اعنی حضرت اعلی شاهی ظل اللهی از دار السلطنه هرات بیرون آمدند و امرائی که با آن طبقه همعهد بودند همگی با لشکرهای آراسته باردوی عالی جمع آمده در کمال شوکت و اقتدار تا حدود مشهد مقدس آمدند و مرتضی قلیخان خواست که بآوازه داد و دهش قشون و لشکر موفور فراهم آورده با آن گروه انبوه مقاومت نماید زیاده از حاصل و مداخل مشهد مقدس اخراجات ملوکانه بر خود لازم آورده انعامات غیر مقدور میداد و بطوایف اویماق و سپاهیان صلای زر دادن داده از متمولین مشهد مقدس و تجار و سوداگران که در طول ایام جمع آمده در آن بلده متبرکه مسکن گرفته بودند توقعات عنیف کرد و چون شیوه مصادره و مؤاخذه او از حد اعتدال تجاوز نموده هیچ در یمین و یسار نگذاشت دست جسارت بخزانه معموره سرکار آستانه مقدسه و حلی و زیور آن روضه متبرکه دراز کرده جمیع قنادیل و شمعدانهای طلا و نقره را مساعده گویان تصرف نموده صرف علوفه و مرسومات لشکریان کرد و از این جهت بود که مطالب او بحصول نمی‌پیوست و آنچه با خود میاندیشید بر عکس مطلوب نتیجه میداد و تأئید نمییافت.

القصه [202] محمد خان و اسمعیل قلیخان با امراء و لشکریان که برفاقت ایشان مأمور بودند بمشهد مقدس رسیده و بعد از وصول بدان بلده متبرکه میانه محمد خان و علی قلیخان مراسلات موعظت آمیز واقع شد.

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 277

اما ایشان بمظنه آنکه محمد خان بجهت تعصب اویماقیت ترکمان و اسمعیل قلیخان بجهت قصاص خون ولی خلیفه سر شورش و فساد دارند و میانه ایشان و مرتضی قلیخان کار از صلاح گذشته بود هیچ اثری نکرد مدعای علی قلیخان آن بود که میانه ما و مرتضی قلیخان آتش فتنه و نزاع بنوعی اشتعال یافته که بآب موعظت و نصیحت منطفی نمیگردد و بهیچ وجه موافقت ما و او ممکن نیست اگر او را تغییر نموده حکومت مشهد مقدس را بدیگری از امراء عظام دهند که با پادشاهزاده کامکار که بجکم پدر عالیمقدار درین سرحد است موافقت نموده در وقایع و حوادث از سخن و صلاح لله و بیگلر بیگی بیرون نرود بصلاح و صواب اقرب است ما همان بنده دولتخواهیم که بودیم.

محمد خان و مرتضی قلیخان که مست باده نخوت و غرور بودند بکثرت طایفه ترکمان و مراتب علیا که در درگاه معلی داشتند مغرور گشته راه اینگونه حکایات ندادند و قطع رسل و رسایل کرده اتباع خود را از اطراف و جوانب جمع آورده در مشهد مقدس معلی نیز جمعیت عظیم واقع شد.

اما علیقلیخان و مرشد قلیخان صرفه در رفتن مشهد مقدس ندیده چون از اطوار درویش محمد خان که در سال گذشته بظهور آورده بود آزرده خاطر بودند صلاح وقت در آن دانستند که نخست متوجه تنبیه و تأدیب درویش محمد خان شوند اگر امراء مشهد بکومک او بیرون آیند در صحرا فیما بین صورت ملاقات اتفاق افتاده آنچه در مکمن غیبت مستور باشد بحیز ظهور آید و الا خاطر از مهم نیشابور جمع نموده بر سر مشهد مقدس آیند بدین عزیمت عنان از طرف مشهد پیچیده متوجه جانب نیشابور شدند بظاهر آن بلده رسیدند.

 

آمدن علی قلیخان بعزم تسخیر قلعه نیشابور

 

درویش محمد خان باستحکام و ترتیب اسباب قلعه‌داری پرداخته و دروب شهر را مسدود ساخته سپر ممانعت در روی کشیده ایشان قلعه را مرکزوار در میان گرفته سرانجام یراق قلعه گیری مشغول شدند محمد خان و مرتضی قلیخان که از رفتن ایشان به نیشابور مطلع شدند برأی خطا اندیش و تدبیر ناصواب خالی گذاشتن مشهد مقدس را صلاح ندیده دفع این حادثه را آسان شمردند و خود در شهر توقف نموده جمعی از لشکربان بسرکردگی اسمعیل قلیخان چکنی بامداد و کومک درویش محمد خان مأمور ساخته روانه آن صوب کردند و در حدود نیشابور بین الفریقین محاربه بوقوع پیوست و نسیم اقبال بر لوای دولت امراء عباسی وزیده منسوبان حضرت اعلی بفتح و ظفر اختصاص یافتند و اسمعیل خان و بداغ خان و اتباع ایشان راه انهزام پیموده شکسته و بدحال بمشهد مقدس رسیدند این معنی ازدیاد شوکت و قدرت امراء عباسی گردیده محمد خان و مرتضی قلیخان و امراء مشهد فی الجمله خفیف گشته آن طبقه دلیر شدند و لشکر مشهد بعد از واقعه مذکور قدرت مقابله ایشان نیافتند در شهر خزیدند و رفته رفته آن کثرت و ازدیاد روی در کمین نهاد و امراء عباسی خصوصا طایفه استاجلو بعد از شکست لشکر مشهد و ظهور عجز و زبونی ایشان اراده نمودند که چون بر حسب اقتضای قضا اینگونه مقدمات بظهور پیوست و ارکان دولت قاهره نواب سکندر شأن رقم خلاف و عصیان بر ناصیه حال این طبقه کشیده‌اند یکبارگی دست توسل بدامن اقبال حضرت اعلی شاهی ظل اللهی زده آن حضرت را بسمت والای پادشاهی موسوم گردانیده بر تخت سلطنت خراسان متمکن سازند و بر همگنان ظاهر شود که سعی و خدمتی

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 278

که مینماید در راه آن حضرت است و دوست از دشمن متمیز گردد در این باب با علی قلیخان لله گفتگو کرده چون رقم خلافت و پادشاهی آن حضرت بقلم تقدیر بر لوح قضا ثبت بود همگی نیک خواهان این رأی را مستحسن شمرده بحصول این مطلب اعلی عازم و جازم شدند.

 

ذکر جلوس حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بر تخت سلطنت خراسان‌

 

اشاره

 

در ئیلان ئیل ترکی موافق تسع و ثمانین و تسعمائة در روزی که قمر در بیت الشرف و مسعود ناظر کواکب منحوسه در حضیض و بال بودند مجلس پادشاهانه ترتیب داده مسند رفیع سلطنت و پادشاهی آراستند و آن شاهنشاه کشور اقبال را بتور و قاعده سلاطین بر آن مسند جلوس فرموده و اسم سامیش را که تا غایت بین الجمهور عباس میرزا مشهور بود شاه عباس نامیدند هر چند آن حضرت را بجهت خردسالی و حداثت سن مدخلی در این امور [203] نبود و رضا بامری که خلاف رضای پدر نامدار و برادر بزرگوار باشد نمیدادند اما بدستیاری کارکنان قضا و قدر این امر عظمی بی‌اختیار بوقوع پیوست مضامین و احکام بطغرای پادشاهی مزین گشته سکه و خطبه در خراسان باسم و لقب همایونش آرایش یافت وضیع و شریف زبان بتهنیت و مبارکباد گشاده اکثر اشراف و اعیان و ارباب و اهالی خراسان بدرگاه عالی روی آورده آثار اطاعت و متابعت و جانسپاری بظهور میرسانیدند و زیاده از دیگران میر محمد یوسف نیشابوری ولد میر شاه حسین که از عظماء آنولایت و پدرش در اردوی معلی منشی الممالک بود در مراسم دولتخواهی کوشیده بمرتبه امارت ترقی نموده میر محمد یوسف خان لقب یافت و فی الحقیقة تاریخ سلطنت و پادشاهی آن حضرت «این سال فرخنده فال است» و چون این خبر بمشهد مقدس معلی رسید موجب دلتنگی و پریشان حالی محمد خان و لشکر مشهد شده حقیقت این حال بدرگاه معلی عرضه داشت نموده مصحوب قاصدان صبا رفتار بآذربایجان فرستادند چون اللّه سبحانه و تعالی جوهر وجود آن حضرت را در مشیمه خلقت درخشان و اختر بختش را مسعود و تابان آفریده از بدو حال و اوان کودکی و لای آن حضرت در دلهای کافه انام قرار گرفته خلایق بالطبع خواهان دولتش بودند آوازه جلوس بهرجا رسید موجب مسرت و شادکامی میگشت آثار علامات غیبی عالمیان را از جلوس همایونش مژده میداد بالجمله چون این خبر سعادت ثمر در اردو شایع گشت همگنانرا موجب استعجاب میگردید چه تا غایت در دودمان صفوی چنین امری وقوع نیافته بود راقم حروف از صدر اعظم قاضی خان الحسینی استماع نمودم که در سالی که نواب سکندر شأن در قراباغ قشلاق داشت خواجه ضیاء الدین کاشی مشرف الکسندر خان باردو آمده بود از من سؤال نمود که خبر پادشاهی شاهزاده کامران در خراسان وقوع دارد یا نه من در جواب گفتم بلی بافواه چنین مذکور میشود اما هنوز بتحقیق نه پیوسته دیوان کمال اسمعیل در میان بود خواجه مشار الیه احوال شاهزاده را از آن کتاب تفأل نمود در اول صفحه یمنی این قطعه برآمد:

قطعه

خسرو تاج بخش و شاه جهان‌که ز تیغش زمانه بر حذر است

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 279 تحفه چرخ سوی او هر دم‌مژده فتح و دولت دگر است

رأی او پیر و دولتش برناست‌دست او بحر و خنجرش گهر است

آسمان دوش با خرد میگفت‌که بنزدیک ما چنین خبر است

که بگیرد بتیغ چون خورشیدهر چه خورشید را بر آن گذر است

خردش گفت تو چه پنداری‌عرصه ملک او همین قدر است

نه که در جنب پادشاهی اوهفت گردون هنوز مختصر است

باش تا صبح دولتش بدمدکین هنوز از نتیجه سحر است بالجمله بعد از وقوع این حال امراء عباسی بجد و جهد تمام متوجه قلعه گیری گشته سعی و

 

رجوع علی قلیخان از نیشابور بی‌نیل مقصود

 

اهتمام بسیار بظهور میآوردند اما درویش محمد خان بوفور عقل و مردانگی و حسن تدبیر در لوازم محافظت و قلعه داری کما ینبغی کوشیده بیرونیان هر- چند سعی مینمودند گشادی نمییافت تا آنکه مدت محاصره بامتداد کشید و وقت قشلاق نزدیک آمده آوازه وصول لشکر عراق نیز میرسید بالضروره صلاح در کوچ کردن دیده بی‌نیل مقصود از پای قلعه نیشابور برخاسته روی توجه بجانب دار السلطنه هرات آوردند و امراء عظام رخصت یافته هر یک باقطاع خود رفتند اما چون اخبار خراسان چنانچه گذشت در میدانجوق قراباغ باردوی نواب سکندر شأن رسید و با سنان پاشای سردار گفتگوی صلح بمیان آورده ابراهیم خان ترکمان چنانچه سبق ذکر یافت برسم رسالت روانه استنبول نموده بودند عزیمت جانب عراق تصمیم داده کوچ بر کوچ بمقر سلطنت آمدند و زمستانرا در دار السلطنه قزوین گذرانیده در اول سال یونت ئیل بجهت فتنه خراسان بسرانجام اسباب آن سفر پرداخته قورچیان را باحضار امراء و لشکریان باطراف و جوانب فرستادند چنانچه در ذیل این اوراق وقایع آن سال مرقوم کلک شیرین مقال میگردد.

 

ذکر توجه موکب ظفر نشان نواب سکندر شأن بجانب خراسان بجهت انطفاء نایره فتنه و فساد خراسانیان‌

 

اشاره

 

چون زمستان ئیلان ئیل ترکی بمبارکی و فیروزی جلوه ظهور نموده مشاطه ربیع و فروردین نقاب احتجاب از رخسار نوعروسان ریاحین [204] برداشت و بهار دلگشا صلای عیش و صفا به پیر و برنا داده لوای نزهت و خرمی در صحن زمانه افراشت شاه و شاهزاده نامدار کامکار در مقر سلطنت پایدار بعیش و حضور اشتغال داشتند نواب جهانبانی بعشرت و کامرانی بخواستگاری صبیه میرزا سلمان رغبت نموده از روی میل و خواهش تمام او را بحباله نکاح درآورده میرزا سلمان جشن پادشاهانه آراسته مجلس عقد بر وجه لایق انعقاد یافت و تکلفات رسمی که شایسته این امر است از جانبین بظهور آمده مقرر شد که درین سال بترتیب یراق و اسباب و تجملات ضروری آن پرده نشین سرادق عزت پردازند که بیقضای ربانی عروسی و زفاف در سال دیگر اتفاق افتد و میرزا سلمان بدین مفاخرت سر افتخار بایوان کیوان افراشته بیشتر از پیشتر در امر وزارت و رتق و فتق مهمات اقتدار و استقلال یافت هر چند امراء و ارکان دولت بدین

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 280

مصاهرت و مواصلت راضی نبودند اما بنابر میلان خاطر شاهزاده رضاجو گشته اظهار اکراه خاطر خود ننمودند و چون اخبار خراسان بنوعی که مرقوم گشت متواتر گشته پرده از روی کار امراء خراسان برخاست و آوازه سلطنت و پادشاهی حضرت اعلی شاهی ظل اللهی در خراسان بعراق رسید و از درجه کمال بسرحد یقین رسید محمد خان و اسمعیل قلیخان و امراء که بخراسان رفته بودند از مشهد مقدس مراجعت نموده بعزم عتبه بوسی مشرف شدند و حقایق حالات خراسان را حسب الواقع معروض داشتند میرزا سلمان و سایر دولتخواهان نواب سکندر شأن و منسوبان و مقربان شاهزاده عالمیان بشورش و گفتگو درآمده جهت انطفاء نایره فتنه و فساد خراسانیان عزیمت یساق خراسان جزم نمودند هر چند این معنی موافق مزاج قورچی باشی و شاهرخ خان و امراء نبود و در مجالس جانقی میگفتند که اعتمادی بسخن رومیان نیست مبادا چون نهضت همایون بجانب خراسان مسموع رومیان گردد سنان پاشا فرصت غنیمت شمرده در غیبت ما بجانب آذربایجان در حرکت آمده فتنه و آشوب در آن دیار وقوع یابد نهضت همایون بجانب آذربایجان و دفع شر دشمن بیگانه بهتر و بصلاح دولت قاهره لایقتر مینماید و اگر پادشاه زاده نامدار کامکار را که در خراسان بقدر اعتبار و اقتدار زیاده شده باشد که مخالفان اوزبکیه حسابی گیرند و امراء خراسان مطیع او باشند نقص بدولت ابد قرین نمیرسد میرزا سلمان و جمعی که خود را در دولتخواهی نواب جهانبانی راسخ دم میدانستند امراء مذکور را از اهل نفاق شمرده بمضمون این مقال که:

هست آئین دو بینی ز هوس‌قبله عشق یکی باشد و بس اسناد نفاق و خلاف بجمعی که در رفتن خراسان تأمل داشتند مینمودند و در خلاء و ملاء بعرض نواب سکندر شأن و شاهزاده عالمیان میرسانیدند که مطلب امراء در فسخ عزیمت سفر خراسان آنست که هنگامه دو هوائی در میانه قزلباش گرم بوده اساس سلطنت که در خراسان طرح انداخته‌اند انهدام نپذیرد که در درگاه معلی موجب اعتبار ایشان گردد و این گفتگو باعث آن شد که امراء لب از حرف ممانعت بسته در توجه سفر خراسان متفق گشتند و امیر خان موصلو نیز که در دار السلطنه تبریز بود بملاحظه خاطر نواب جهانبانی یا بجهت امداد مرتضی قلیخان بمراسله و پیغام تجویز امضاء آن عزیمت نمود.

مجملا توجه جانب خراسان در خاطر کل اعیان قزلباش تصمیم یافت و بجهت اطمینان قلوب طایفه استاجلو سلمان خان ولد شاه علی میرزا پسرزاده عبداللّه خان استاجلو را بمنصب دیوان باشیگری سربلند گردانیده مقرر شد که بطریق جد مرحوم خود در ضمن مضامین مطاعه مهر زند و از بنات مکرمه شاه جنت مکان شهربانو بیگم که بحباله او درآمده بود بر وجه لایق عروسی کرده بمنزل او فرستادند و چند نفر از امراء استاجلو را که در اردوی معلی بی‌الکاء بودند خصوصا شاهقلی سلطان قارنجه و احمد سلطان آسایش- اغلی و غیر ذلک بشفقت شاهانه مستمال ساخته مدد خرج یساق داده بمرافقت سفر خراسان امر فرمودند که اگر مرشد قلیخان و امراء استاجلو که در خراسانند بر جاده خلاف مستقیم باشد بعد از مدافعه ایشان امراء مذکور را در عوض تعیین نمایند و سلمان خان و امراء و ریش سفیدان استاجلو متعهد آن شدند که کسان معتمد بخراسان فرستاده که ایل و عشیرت یکدیگرند نصیحت نموده از مسلک خلاف و عصیان بطریق موافقت دلالت نمایند قرعه اختیار بنام شاهویردی بیک یکان عم مرشد قلیخان که از عظماء آن طایفه و در خدمت شاه جنت مکان مشیر و مشار الیه بود افتاد و پیشتر از توجه [205] رأیات جلال او را بدین خدمت مأمور فرموده بخراسان فرستادند و چون از علیخان ذوالقدر

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 281

بیگلر بیگی فارس تقصیر یساق واقع شده درین دو سه سال که سفر آذربایجان اتفاق افتاد لشکر فارس ببهانه ظهور و خروج قلندر که در کوه گیلویه واقع شد از یساق تقاعد نموده نیامدند رقم عزل بر صفحه احوال او و چند نفر دیگر از امراء ذوالقدر فارس کشیده امت بیگ یوزباشی را که از عظماء و ریش سفیدان طائفه ذوالقدر بود برتبه خانی و ایالت و دارائی و امیر الامرائی آن ولایت که تختگاه سلیمان و دار الملک کیان بود منصوب گردانید امراء مجددا تعیین نمودند حکم شد که امت- خان از لشکر فارس جمعی را بمدافعه قلندر و معاونت اسکندر خان افشار بکوه گیلویه فرستد و خود با بقیه لشکر متوجه خراسان گشته بموکب ظفر قرین پیوندد و فرمان واجب الاذعان عز اصدار یافت که ولیخان تکلو حاکم همدان بیگلر بیگی قلمرو علیشکر و امراء آن سرحد و ولیخان افشار حاکم دارلامان کرمان با جنود آن ولایت عزیمت یساق خراسان نموده درین سفر در موکب همایون باشد.

مجملا سه ماه بهار را در دار السلطنه قزوین بعشرت و کامرانی گذرانیده ارکان دولت ابد پیوند بسرانجام اسباب یساق خراسان پرداختند و در هنگام ارتفاع محصولات عنان عزیمت بدانصوب در حرکت آمد و استمالت نامه‌ها بامراء خراسان مصحوب قورچیان قمر مسیر ارسال یافت که از روی اخلاص و شاهی سیونی بر سر مرتضی قلیخان پرناک جمعیت کرده باتفاق او بموکب اعلی پیوندند و فوج فوج عساکر نصرت مآثر از اطراف و جوانب در ظل رأیت فیروزی آیت جمع میشدند و در اندک زمانی آن چنان جمعیتی دست داد که در هیچ زمان جمعیت لشکر قزلباش را بدان مثابه نشان نداده‌اند در اثناء راه شاهویردی بیگ یکان از خراسان عود نموده بعضی معذرت‌ها از جانب مرشد قلیخان در قفاء عرض نموده در اثناء محاوره و گفتگو درشت خوئی کرده عاقبت مورد عتاب و خطاب گشته مؤاخذ گردید مهدی قلی بیگ ولد حسن بیگ چاوشلو نیز که قورچی تیر و کمان و از عظماء و معتبران طایفه استاجلو بود درین مراتب گفتگوها بتعصب اویماقیت و حمایت ایل و عشیرت در مجمع امراء دلیرانه سخن میگفت او نیز چون صاحب داعیه و محل اعتماد نبود مؤاخذ گشت سلمان خان و ریش سفیدان استاجلو باغوا و تحریک معاندان و دوستی شاهزاده عالمیان هر دو را بقتل آوردند.

اما علی قلیخان و مرشد قلیخان آوازه وصول لشکر عراق شنیده در رکاب مقدس شاهزاده گیتی ستان اعنی حضرت ظل اللهی اعلیحضرت شاهی از دار السلطنه هرات بیرون آمده امراء عظام که با ایشان عهد و پیمان بسته موافقت حضرت اعلی و مخالفت نواب سکندرشأنی اختیار نموده بودند همه بر سر ایشان جمعیت نموده منزل بمنزل تا بلدة المؤمنین سبزوار آمدند و در وقتی که موکب همایون شاهی بدامغان رسید ایشان در سبزوار بودند با وجود قوت و شوکت لشکر عراق که اضعاف مضاعف آن گروه بودند از دلیری خراسانیان و آمدن ایشان تا سبزوار خاطرها مکدر و پریشان گردیده گمان مردم آن بود که فیما بین آن دو گروه در همان چند روز مقابله و مقاتله عظیم واقع میشود و اکثر عظماء و ریش سفیدان این جنگ را مکروه میشمردند زیرا که طوایف قزلباش را اقرباء و خویشان به یکدیگر آمیخته جمعی در آنطرف و جمعی در اینطرف بودند از امراء صلاح اندیش خصوصا قلی-

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 282

 

گرفتار شدن غازیگرایخان تاتار بدست غازیان قاجار

 

بیگ قورچی باشی و شاهرخ خان سخنانی که مشعر بر ترک مخالفت بود صدور مییافت.

اما میرزا سلمان امراء مذکور را با نواب جهانبانی از اهل نفاق شمرده اسناد دو رنگی بایشان مینمودند ایشان بمصلحت وقت به- اظهار ما فی الضمیر زبان نمیتوانستند گشاد در روزی که اردوی همایون در مزینان نزول اجلال نمود خبر مراجعت خراسانیان در اردو شیوع یافت تبیین این مقال آنکه علی قلیخان و امراء عباسی بسبزوار رسیدند از ورود موکب همایون پادشاهی و کثرت و ازدحام لشکر عراق خبر یافتند دانستند که مقابله با ایشان از حیز قوت و قدرت ایشان بیرون است صلاح حال خود در آن دیدند که عنان از محاربه پیچیده هر یک بالکاء خود رفته قلاع خود را محکم سازند و الحق در آن وقت فکر درست و تدبیر صایب جز آن نبود مرشد قلیخان تحصن قلعه تربت اختیار کرده متوجه آن صوب شد و علی قلی خان و امراء هرات و غوریان آن حدود در رکاب سعادت انتصاب شاهزاده جهان ستان بدار السلطنه هرات رفتند و رایات نصرت آیات متعاقب ایشان در حرکت آمده مرتضی قلیخان اکثر امراء [206] خراسان بموکب ظفر قرین پیوستند و چون خبر تحصن مرشد قلیخان در قلعه تربت بسمع همایون رسید ارکان دولت قاهره صلاح دیدند در آن که اول خاطر از مهم او فارغ سازند و تا او در آن قلعه باشد بمهم دیگر نپردازند لهذا بجانب تربت در حرکت آمده چون بپای قلعه رسیدند اطراف و جوانب قلعه را فرو گرفته سیبه‌ها بر امراء و عساکر اویماقات تقسیم یافته شروع در لوازم قلعه‌گیری کرده محصوران بمراسم قلعه‌داری پرداخته در اندک روزی توپهای عظیم ترتیب یافته حوالها بلند ساختند و میرزا سلمان و امراء تکلو و ترکمان زیاده از دیگران سعی و اهتمام می- کردند و مرشد قلیخان و اهل قلعه در محافظت و قلعه‌داری کما ینبغی ساعی بوده در مدافعه می- کوشیدند و سیبه‌ها ریخته آثار جلادت بظهور میآوردند یک مرتبه دلیرانه بسیبه ریخته اردوغدی خلیفه تکلو را که از امراء معتبر آن طایفه بود بقتل آوردند طهماسبقلی بیک ولد قورخمس خان شاملو که ایشیک آقاسی باشی نواب جهانبانی بود در سیبه بقتل رسید.

مجملا تا شش ماه از جانبین بازار محاربه و مصادمه گرم بود و محصوران باستظهار بعضی از بیرونیان کوششهای مردانه کرده اثری بر مساعی موفور بیرونیان مترتب نگشت و الحق بعضی از دولتمندان خصوصا قلی بیک قورچی باشی و شاهرخ خان از بیم خونریزش راضی نبودند که قلعه به قهر و غلبه مفتوح گردد و در خفیه بآقایان و ریش سفیدان اویماقات در اثناء محاوره و گفتگو می‌گفتند که امیدواریم که شمشیر قزلباش در روی یکدیگر نکشند و مهم بصلح و صلاح فیصل یابد و فسادی که بسعی ساعیان روی داده بصلاح انجامد.

اما از بیم طعن خصماء و جاسدان در مجمع امراء لب از گفتگو بسته از خوف یکدیگر

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 283

قدرت اظهار این مدعا نداشتند تا آنکه زمستان را در پای قلعه بپایان رساندند و نوروز عالم افروز سال فرخ فال قوی ئیل ترکی ورود سعادت نموده سلطان چهار بالش ایام لوای عظمت و کامرانی در بیت الشرف افراشته و مدت محاصره بطول انجامیده از جانبین بستوه آمدند ریش سفیدان دولت قاهره که در هر اویماق بودند خصوصا شاملو و استاجلو و غیرهم از اینمقوله حکایات در حضور میرزا سلمان و صنادید و اعیان دولت بمیان آورده طبایع اندکی بمصالحه راغب گشت در اول حال که این گفتگو بمیان آمد ارکان دولت قاهره از زمره امراء سید بیک کمونه و از سادات و علماء میر ابوالمعالی انجو قاضی معسکر را باتفاق چند نفر از ریش سفیدان صلاح اندیش بقلعه فرستادند که مرشد قلیخان را نصیحت نموده بموافقت نواب سکندر شأن و نواب جهانبانی دعوت نمودند که از مخالفت تحذیر نمایند.

مشار الیه فرستادگان را در قلعه نگاه داشته از قضیه بقتل آوردن شاهویردی بیک یکان عم او اظهار آزردگی بسیار کرده بسخنان حضرات و عفو و اغماض ارکان دولت اعتماد نمینمود تا آن که شاهرخ خان مهردار ذوالقدر و امت خان حاکم فارس با کل طایفه ذوالقدر متکفل مهمات او گشته از خدمت اشرف و نواب جهانبانی التماس عفو زلات و تقصیرات مرشد قلیخان نمودند و بعد از استجازه شاهرخ خان بقلعه رفته با مرشد قلیخان ملاقات نمود.

چون محصوران از قلعه داری بتنگ آمده بودند بمصلحت وقت در مدارا و مواسا گشوده ابواب ستیر و آویز مسدود ساختند بعد از تکرار آمد و شد میرزا سلمان و امراء و عظماء نیز در جوار قلعه بمرشد قلیخان ملاقات کردند و او در اخلاص و غلامی نواب سکندر شأن و شاهزاده عالمیان تجدید عهد و پیمان کرده بایمان مؤکد ساخت و قرار یافت که اردوی معلی از پای قلعه کوچ کرده چند روز او را مهلت دهند که پیشکشی سامان کرده بدرگاه معلی آید و چند نفر از اقوام و ریش- سفیدان خود را در مرافقت میرزا سلمان و امراء بپایه سریر اعلی فرستادند که استدعای عفو تقصیرات او نمایند.

فرستادگان بوسیله امراء و مصلحان بشرف سجده نواب اشرف و جهانبانی مشرف گشته مقضی المرام عود نمودند و از اینجانب مناشیر عاطفت باسم مرشد قلیخان بر عفو زلات و تذکر اداء حقوق خدمت چندین ساله شاهقلی سلطان یکان والد مشار الیه که در خدمت لله‌گی نواب سکندر- شأن و فرزندان ارجمند سعادت نشان عز صدور یافت و با خلع فاخره ارسال داشتند و از پای قلعه کوچ کرده در محل مناسب که مابین طریق دار السلطنه هرات و مشهد مقدس معلی بود نزول اجلال نموده منتظر ورود مرشد قلیخان بودند که عزیمت جانب هرات بی‌اختیار دست داد.

 

[207] ذکر توجه موکب همایون بجانب دار السلطنه هرات و بیان محاربه لشکر عراق و خراسان و غوریان و انهزام لشکر خراسان بتقدیر خالق کن فکان‌

 

اشاره

 

در هنگامی که اردوی معلی از قلعه کوچ کرده در توجه جانب هرات و مشهد مقدس متردد بودند خواجه عبدالمؤمن هروی که از اقوام خواجه اختیار منشی بود از دار السلطنه هرات رسیده خبر

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 284

رسانید که علیقلی خان و امراء و اتباع که در بلده فاخره هرات بودند در رکاب مقدس شاهزاده جهان ستان اعنی حضرت اعلی شاهی ظل اللهی از شهر بیرون آمده در غوریان رحل اقامت انداخته‌اند از کیفیت و کمیت لشکر استفسار شد زیاده از هفت هشت هزار نشان نداد میرزا سلمان و امراء را محل استعجاب گشت که با این مایه مردم چگونه بمقابله عساکر نصرت نشان که ده برابر ایشانند توانند آمد و چه معاونت بمرشد قلیخان توانند کرد خواجه مذکور تقریر نمود که مطلب ایشان از این بیرون آمدن آنست که موکب همایون بعزم رزم ایشان از پای قلعه تربت کوچ کرده مرشد قلیخان از تنگنای محاصره خلاصی یابد چون موکب اقبال پادشاهی بغوریان قریب گردد کوچ کرده خود را بقلعه هرات رسانند چه ظاهر است که هر گاه قلعه تربت در شش ماه مفتوح نگردد تسخیر قلعه سپهر اساس هرات که از قلاع مشهوره آفاق است در عرض یکسال میسر پذیر نخواهد بود و لشکر عراق را بجهت استیلاء رومیه و مشاغل عظیمه سرحد آذربایجان مجال توقف خراسان نیست بالضروره مهم دلخواه تمشیت خواهد یافت و این تدبیر در نظر عقلاء پسندیده نمود.

اما چون مقدر الهی خلاف آن بود صورت دیگر روی نمود مفصل این مجمل آنکه میرزا سلمان و هواخواهان نواب جهانبانی خصوصا اسمعیل قلیخان که با علیقلیخان بجهت قتل ولی خلیفه پدر او خصومت میورزید و ولیخان تکلو و اعیان آن طبقه که با طایفه شاملو و استاجلو عداوت قدیم داشتند بعد از تعارف بر احوال امراء عباسی اندیشه نمودند که چون علیقلیخان هنوز از کوچ کردن اردوی ظفر قرین از پای قلعه تربت مطلع نیست عنان عزیمت بجانب غوریان معطوف داشته بر سبیل ایلغار خود را بایشان رسانند که شاید ذات مقدس آن حضرت و علیقلی خانرا بدست آورند چه محتمل بود که هر گاه خبر برخاستن از پای قلعه تربت بعلیقلیخان رسد باحتمال آمدن بجانب هرات در غوریان توقف ننموده خود را بشهر هرات انداخته بتهیه اسباب قلعه داری پردازد فی الفور این مقدمه را با نواب جهانبانی در میان نهاده تأکید نمودند که همان روز با والد نامدار قرار ایلغار دهد و یک لحظه تأخیر جایز ندارد و نواب جهانبانی در مجمع امراء اظهار این اراده در خدمت نواب سکندر شأن کرده بایلغار عازم و جازم گشتند و امراء و ارکان دولت از بیم مفتریان لب‌

 

محاربه لشکر عراق و خراسان در غوریان و انهزام خراسانیان‌

 

از گفتگوی ممانعت بسته سر رضا جنبانیدند در همان مجلس ولیخان تکلو با جمعی دیگر از امراء ترکمان و تکلو و غیرهم بچرخچی گری معین شدند و این خبر در اردو شایع گشته لشکریان بتنعیل اسبان و سرانجام ضروریات ایلغار پرداختند دریای لشکر چون بحر اخضر در تموج آمده امراء عظام طوعا او کرها در رکاب اشرف نواب سکندر شأن و شاهزاده عالمیان روی براه آورده تا کنار تیر پل لحظه از شبگیر و ایوار نیاسودند و آن مسافت بعید را در سه شبانروز طی نموده صبح روز چهارم که هنوز زمانه ملبس بلباس عباسیان بود قراولان لشکر ظفر قرین بکنار تیر پل رسیدند و قراولان اردوی علیقلی خان واقف گشته خبر ورود لشکر رسانیدند علیقلی خان در آن حال حمل بر کذب آن خبر نمود زیرا که لشکر عراق را در پای قلعه تربت گمان داشت و از آنجا تا کنار پل مسافت بعید بود.

اما چون صبح کاذب طلیعه صبح صادق گشت غلغله عبور لشکر از کنار تیر پل برخاست علیقلی خان و امراء رفیق او سوار شده چرخچی قرار داده قول و دست راست و دست چپ آراسته مستعد رزم و پیکار گشتند و اردوی خود را کوچانیده بر سر پا بازداشتند از این طرف لشکر ظفر اثر بعضی از سرپل عبور نموده بعضی

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 285

دیگر از آب معبر یافته عبور نمودند و مبارزان طرفین بیکدیگر تلاقی گشتند و معرکه رزم گرم گشت طایفه شاملو و اتباع ایشان لحظه بمدافعه مشغول گشته آثار جلادت بظهور رسانیدند و چون لشکر عراق ده برابر خراسانیان بودند اندک زمانی پای ثبات [208] استوار کرده کوشش مردانه نمودند.

اما چون کوکبه اقبال نواب سکندر شأن و چتر همایون فال شاهزاده جهانیان با قشونهای آراسته نمایان شدند و چشم علیقلی خان و لشکریان او بآن لشکر بیشمار افتاد دستشان از کار و کارشان از دست رفته از هجوم مبارزان و ازدحام لشکریان صفوف سپاه ویران شده شکست خورده روی بوادی هزیمت نهادند غازیان قزلباش که بیکدیگر میرسیدند بجهت تعصب قزلباشیت و هم کیشی در کشتن و بستن زیاده اهتمامی نمیکردند.

اما طایفه تکلو بر خلاف دیگر اویماقات شمشیر در طایفه شاملو و استاجلو نهاده بسیاری از آن طایفه را بتیغ انتقام گذرانیدند و اردوی ایشان بغارت و تاراج رفته ترکمانان و تکلویان چون باموال و اسباب رسیدند اندکی دست از تعاقب بازداشته بغارت و یغما مشغول شدند و نواب سکندر شأن و نواب جهانیان بمعرکه رسیده چون از حرارت هوا و مشقت ایلغار پیاده و سوار را طاقت طاق شده مراکب از رفتار مانده بود در همانجا فرود آمده در همان شب مرتضی قلیخان و جمعی از امراء بدار السلطنه هرات فرستادند که خود را بشهر رسانیده و شهر را ضبط نموده منتظر ورود رأیات جلال باشد اما علیقلی خان بعد از انهزام از شاهراده فلک احتشام اعنی حضرت اعلی جدا شده از راه دیگر بیرون رفت و حضرت اعلی پیشتر از او از راه دیگر عزیمت هرات نمودند اکثر امراء معتبر که در رکاب اقدس آن حضرت بودند شربت مرگ چشیده جان از آن ورطه خونخوار بیرون نبردند جمعی از عظماء معتبر ایشان که در آن جنگ بقتل رسیدند:

ابوالفتح خان شاملو ولد اغزیوار خان و قباد خان قاجار و حاجی سلطان جغتای مشهور بکوتوال و از اهل قلم میرزا محمد کرمانی وزیر سلطان حسینخان که در آن حین وزیر حضرت اعلی شده بود و از گرفتاران ابراهیمخان برادر مرشد قلیخان و خوش خبر خان و خواجه علیخان کلانتر و غیره بود و جمعی کثیر از میرزاده‌ها که گرفتار شده بودند میرزا سلمان بخلاف رضای امراء در قتل ایشان مبالغه نموده بر متنفسی ابقاء نمیکرد و هر کس را از امراء بمبالغه و درخواست اقوام ایشان که با لشکر آمیخته بود التماس مینمودند او بر رغم امراء حکم قتل میکرد و بدین جهت مجددا میانه میرزا سلمان و امراء غبار نقار ارتفاع یافت.

بالجمله نواب شاهزاده نامدار و صاحبقران گردون اقتدار اعنی حضرت اعلی و چند نفر از فدویان جان نثار راه هرات پیش گرفته با وجود حداثت سن و خردسالی بدلالت خرد خدا آفرین از جمعی که مظنه بی‌اخلاصی داشتند جدا شده و ارباب نفاق را از خود دور کرده چون منشور دولت و اقبال آن حضرت بطغرای غراء توتی الملک من تشاء توشیح و تزیین یافته بود در ضمان سلامت نصف شب نشده بود که داخل قلعه هرات شدند و جمعی از فدویان شاملو که در شهر مانده بکوتوالی قلعه مأمور بودند از مقدم همایون اظهار بشاشت و خرمی بی‌اندازه کرده بشکر گزاری سلامتی ذات اشرف قیام نمودند و خاطر شریف آن حضرت از جدائی علی قلیخان آرام نمیگرفت و مشخص نبود که بر سر او چه آمده با با کمال دل نگرانی چشم انتظار در راه داشتند که در همان شب پاسبانان دروب قلعه مژده ورود جناب خانی رسانیده موجب مسرت و خوشحالی تمام گردید و چون جناب خانی بدولت و کامرانی بشهر رسیده بشرف ملازمت اشرف رسید بسلامتی ذات اشرف سجدات شکر الهی بتقدیم رسانیده اظهار فرح و انبساط کرد خواجه افضل وزیر علیقلی خان و جمعی کثیر از گریختگان معرکه بهرات جمع شده در استحکام برج و بارو و فصیل و دروازه کوشیدند و دل بقلعه داری نهاده بترتیب اسباب آن مهم مشغول گشتند در

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 286

آن شب بعد از ورود حضرت اعلی و جناب خانی مرتضی قلیخان پرناک و اسمعیل قلیخان شاملو با جمعی دیگر از امراء و لشکریان که روانه دار السلطنه هرات شده بودند ایلغار نموده دیرگاه بدار السلطنه هرات رسیده در مدرسه پادشاه مرحوم سلطان حسین میرزا فرود آمدند چون از کثرت تردد و ایلغار اسبها از کار افتاده قوت و قدرت تردد و حرکت در راکب و مرکوب نمانده بود آن شب در مدرسه میرزا استراحت نمودند که صباح داخل قلعه شوند صبحی که اراده دخول بهرات نمودند دروب را مسدود و برج و باره را مستحکم و مضبوط یافتند چون حقیقت معروض نواب سکندر شأن و امراء گردید زبان اعتراض بر مرتضی قلیخان و رفقاء دراز کرده که چرا همان شب پیش از رسیدن نواب شاهزادگی شما خواب بر خود حرام نکرده داخل قلعه نشدید و الحق این تکلیف ما فوق الطاقه و عدیم الاستطاعه بود چه اکثر اسبان بجهت [209] ایلغار چند روزه و ترددات جنگ و اشتداد گرما و حرارت هوا از کار مانده قدرت ایلغار چه قوت رفتار نداشتند چگونه ممکن بود که در یکشب از غوریان پیش بهرات رسند.

بالجمله اردوی معلی متعاقب کوچ کرده بدار السلطنه مذکور رسیدند مدرسه میرزا بجهت دولتخانه شاهی و نواب جهانبانی و بیوتات خاص تعیین یافت میرزا سلمان در جوار دولتخانه منزل گزید و امراء عظام هر طایفه با جمعی از اتباع بطرف یک دروازه رفته فرود آمدند و شهر هرات را کالاحاطه بالبدر در میان گرفتند و میرزا سلمان جد و جهد تمام در تسخیر قلعه هرات نموده زبان تشنیع و سرزنش بامراء دراز کرده ایشان را نسبت بنواب جهانبانی بنفاق و شقاق متهم میداشت تا آنکه امراء از دست و زبان او بجان آمده در قضیه قتل او اتفاق نمودند و عاقبت سر در سر دولت و بزرگی چند روزه نهاده در همان ایام در دست امراء بقتل رسید.

 

ذکر کشته شدن میرزا سلمان و مصالحه با علی قلیخان و معاودت اردوی ظفر نشان بمقر سلطنت ابد بنیان‌

 

اشاره

 

چون میرزا سلمان صبیه خود را بحباله نکاح نواب جهانبانی درآورده خاطر از سوء مزاج نواب جهانبانی که بجهت قضایاء تبریز و بقتل آوردن حسین بیک وزیر و همشیره او و دیگر امور که مکروه خاطر انور شاهزاده عالمیان شده بود بخود گمان میبرد فی الجمله جمع نموده بود میرزا عبداللّه پسر بزرگتر او وزیر نواب جهانبانی و میرزا نظام پسر کوچک‌تر او مقرب الحضره و انیس و جلیس بود خود را از فدویان نواب جهانبانی شمرده زیاده از دیگران اظهار یکجهتی و هواخواهی میکرد و همیشه اعاظم امراء و ارکان دولت قاهره بتخصیص قلی بیک قورچی باشی و شاهرخ خان مهردار و محمد خان ترکمان را بتقصیرات و نفاق و شقاق متهم داشته خاطر نشان نواب جهانبانی کرده بود که تا این سه مدبر در حیاتند گلشن نواب جهانبانی را طراوت و آب و رنگی نیست و گاهی بکنایه از این مقوله حکایات در مجلس میگفت و خود ستائی میکرد مفسدان اردو خصوصا تاجیکان صاحب داعیه بامراء در خفیه ملاقات نموده این مقدمات را خاطر نشان میکردند.

بعد از قضیه فتح غوریان سر رشته عقل را از دست داده تحکمات بامراء میکرد و صریحا ایشان را بنفاق متهم میداشت و امراء از اطوار نواب جهانبانی تفرس نموده بودند که سخنان میرزا سلمان عنقریب مؤثر خواهد بود و در دفع او که محرک این ماده بود مصمم گشتند و منتهز فرصت

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 287

بودند در این اثنا میرزا سلمان اراده سیر گازرگاه کرده یراق و اسباب جشن عالی بآنجا فرستاد و جمعی از ندماء و مطربان و مصاحبان و مردم اهل طبع اردوی معلی را دعوت نمود که در روز موعود جشن ملوکانه آراسته با ایشان صحبت دارد امراء عظام پسران و برادران و برادرزادگان خود را که از جهلاء و دیوانه ختران اردو بودند قرار دادند که چون میرزا سلمان بگازرگاه رود بآنجا رفته مهم او را باتمام رسانیده و در روز معهود میرزا سلمان با جیش و لشکر خود سوار شده متوجه گازرگاه شد و تعیین کرده‌های امراء که مقدم ایشان یوسفخان ولد قورچی باشی و ولیجانخان ولد محمد خان و خلیل سلطان برادر زاده شاهرخ خان و امثال ذلک بودند با گروه انبوه از راه دیگر بقصد قتل او بمقصد شتافتند.

شخصی از آن مردم در حوالی گازرگاه آمده میرزا سلمان را از این حال آگاه گردانید و او فی الفور عطفه عنان کرده در کمال اضطراب رو بجانب شهر نهاد و جمعی کثیر از ملازمان او که همراه بودند بتفاریق رو براه آوردند میرزاده‌های عظام بگازرگاه رسیده از مراجعت میرزا- سلمان آگاه شده جمعی را فرستادند که اگر در راه او را دریابند بمهم او پردازند و الا بوقت دیگر اندازند.

آن جماعت باو نرسیدند و میرزا سلمان از گرد راه بدولتخانه رفته بخدمت نواب سکندر شأن و نواب جهانبانی رسیده ایشان را از قصد امراء آگاه کرد نواب شاهی باحضار امراء امر فرمود بعد از آنکه جمیع امراء و ارکان دولت جمع آمدند از امراء سؤال کرد که سبب چیست که با میرزا- سلمان که وزیر و معتمد علیه ما است درین مقام درآمده‌اید امراء در اول حال انکار کرده گفتند که ما را ازو شکایتی نیست اگر جهلا و اوباش قزلباش بی‌ادبانه سلوک کرده باشند ما بدان رسیده هر کس راغب فساد شده باشد بجزا رسانیم درین [210] اثنا آن جماعت در مدرسه میرزا جمع آمده شورش و غوغای عظیم نمودند و کس باندرون فرستادند که میرزا سلمان مخرب دولت و دشمن قزلباش است و ماده خلاف و نزاع قزلباش و عصیان و طغیان امراء خراسان جز بد سلوکی او نبوده و نیست و تا او دفع نشود این دو گروهی از میانه قزلباش برطرف نخواهد شد.

چون کار بآنجا رسید امراء عظام نیز بقدر از این مقوله حکایات گفتند و عرض کردند که میرزا سلمان مرد تاجیکی است و جز رتق و فتق امور حساب و معاملات دیوانی ازو متوقع نبود و باو نسبت نداشت که صاحب جیش و لشکر گشته برای خود دخل در امور سلطنت کرده باعث فتنه و فساد گردد و حالا که قزلباش پرده از روی کار برداشته با او درین مقام درآمده‌اند اولی این است که او دامن از منصب وزارت درچیده ترک مهمات نماید مشار الیه اگر چه مرد عاقل بود و میدانست که این امور ساخته و پرداخته امراء است و بدون قتل او بچیز دیگر راضی نخواهد شد اما چون ملاحظه نمود که منجر بدان شد که این حکایت در خدمت شاه و شاهزاده مذکور گردید از تعلقی که آدمی را بحیات میباشد و قطع تعلق از حیات نمیتواند کرد راضی بدان شد که مایعرف او را گرفته گذارند که در محلی ساکن گردد.

درین اثنا امراء عظام دعای دولت پادشاهی گفته برخاستند و یکی از امراء را با جمعی تعیین کردند که امشب کشیک میرزا سلمان را نگاه دارند که تا فردا در باب او بهرچه امر و اشاره

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 288

نواب کامیاب اشرف باشد چنان نمایند چون میرزا سلمان در ازدیاد و اقتدار نواب جهانبانی سعی مینمود و بحسب ظاهر خود را از فدویان شمرده و میخواست که آن حضرت را در مملکت مذکور شریک و سهیمی نباشد از وقوع این حال دغدغه بخاطر شریفش راه یافته معتمدی را نزد اعاظم امراء فرستاده از مکنون خاطر ایشان استفسار نمود ایشان قسم بذات اللّه تعالی یاد نمودند که اصلا فتوری در اخلاص و بندگی ما نشده و عهد و پیمانی که با نواب شاهی و شاهزادگی بسته‌ایم پایدار و استوار است غایتش چون میرزا سلمان همیشه تحریک ماده فساد نموده خاطر مبارک ایشانرا از ما دولتخواهان منحرف میسازد و ریش سفیدان قزلباش بوزارت و اقتدار او راضی نیستند و در باب او نیز بدانچه امر و اشاره عالی باشد مطیع و منقادیم.

چون نواب سکندر شأن و شاهزاده عالمیان خاطر شریف از کید و نفاق امراء جمع نمودند و باطنا از میرزا سلمان زیاده رضای خاطری نداشتند راضی شدند که در باب او بر وفق رضای امراء عمل نمایند روز دیگر جمیع امراء در خانه قلی بیک قورچی باشی جمع آمده کس بخدمت اشرف فرستاده میرزا سلمان را برده در منزل قورچی باشی محبوس ساختند و اموال و اسباب او در حیطه ضبط درآمد میرزا عبداللّه و میرزا نظام پسران او را مقید و مأخوذ گردانیده چند روز تفحص اسباب‌

 

قتل میرزا سلمان وزیر در هرات‌

 

و ما یعرف او کرده چون خاطر از آن ممر جمع گردید وجود او را با وجود معزولی موجب انعدام و بقای او را مستلزم فنای خود دانسته او را بدست قورچیان دادند طهماسب قلی بیگ موصلو یوزباشی ترکمان بادی زخم شده دیگران با تمام کارش پرداختند.

عجب سرد آمد این قصر دلاویزکه تا جا گرم کردی گویدت خیز سبحان اللّه آدمیزاد آنچه خیر خود میداند شر نتیجه میدهد و بسعی هر چه تمامتر خود را ببوستان امل میرساند بخارستان بلا دوچار شده گل خطا و زلل می‌چیند میرزا سلمان بتصور آنکه بنیان قصر دولت خود را استحکام میدهد وسایل انگیخته نواب جهانبانی را داماد خود ساخت و باین مواصلت عروس دولت را سه طلاق بر گوشه چادر بسته باعث قطع رشته حیاتش گردید جسد مشار الیه بصد خواری و مذلت بر خاک هوان افتاده بود آخر الامر بتوجه صدور و علماء نعش او را بمشهد مقدس معلی نقل نموده در روضه مقدسه مدفون گشت.

مشار الیه از طبقه جابریه و اشراف و اعیان اصفهانست که سلسله نسب خود را بجابر بن عبداللّه انصاری میرساند شمه از احوال او در طی حالات وزراء و ارباب قلم زمان شاه جنت مکان سمت تسطیر یافت و الحق بوفور قابلیت و فضایل و کمالات از اماثل و اقران ممتاز بود در زمان نواب سکندر شأن بمساعدت اختر بخت فرخ فال پای بر معارج دولت و اقبال نهاده زیاده از مرتبه وزراء اقتدار و استقلال یافت و باعتقاد آنکه در حدوث وقایع و ورود سوانح کثرت عبید و خدم و خیل و حشم دافع شمشیر قضا و سپر تقدیر میتواند بود بدین خیال محال پای از دایره ارباب قلم بیرون نهاده متابعت نفس اماره اختیار نمود صاحب جیش و لشکر و طبل و علم گردید و بامراء ذیشأن غالبانه سلوک نموده تفوق و رجحان میجست تا آنکه از نتایج اعمال ناصواب هوی پرستی باو رسید آنچه رسید رتبه

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 289

[211] شاعری و سخن سرائی را بفنون کمالات آراسته فهم و فطرت عالی و طبع سلیم و ذهن مستقیم داشت و اشعار آبدار بدیهه ازو بسیار سر میزد و اکثر اوقات در اثناء مشاغل امر وزارت و کثرت و ازدحام ارباب حاجات عرایض مردم اهل را بنظم جواب نوشته قطعه و قصیده بدیهه بقلم طبیعت بتفکر و تأمل در کمال بلاغت و آراستگی لفظ و معنی بر صحیفه بیان مینگاشت در آن چند روز که بقتل رسید غزلی گفته بود که مقطعش این است:

خوبرویان چو سر کشتن سلمان داریدبهتر آنست که اندیشه او زود کنید این دو سه بیت نیز از اشعار او ثبت افتاد که در حین محاصره تربت گفته بود:

بیت

بازم ز یار وعده دیدار میرسددل در طپیدن است مگر یار میرسد

سلمان اگر رسید بلائی از آن منال‌گر عاشقی بلا بتو بسیار میرسد این غزل را در جواب غزل مولانا محتشم کاشی بسیار خوب گفته است مطلع و حسن مطلع اختیار نمود:

غزل

عنان حسن بچشمان فتنه‌بار مده‌بدست مردم پر فتنه اختیار مده

ز زلف پرده برخسار لاله گون مفکن‌کلید گنج سعادت بدست مار مده القصه بعد از وقوع این قضیه امراء عظام عاقبت اندیشی کرده از نواب جهانبانی استدعاء نمودند که بنابر اطمینان قلوب ایشان صبیه او را مطلقه سازد نواب جهانبانی ایجاب ملتمس امراء کرده رضا بطلاق داد از اموال و املاک بعضی بدیوان اعلی منسوب گشته بعضی دیگر بقورچیان عظام اختصاص یافت و یک دو ماه در امر محاصره ظاهرا فی الجمله تردد و اهتمام میکردند در این اثناء اخبار موحش از جانب آذربایجان رسید که فرهاد پاشا نامی از جانب سلطان روم و فرمانفرمای آن مرز و بوم سردار شده لشکر بجانب آذربایجان کشیده و در آن سرحد نیران قتال اشتعال دارد و ارکان دولت قاهره از این خبر بی‌آرام گردیده صلاح در آن دیدند که با علیقلی خان طرح صلح افکنده عنان عزیمت بصوب عراق و آذربایجان بحرکت آوردند شاهرخ خان مهردار در مقام دفع غائله و کلفت و نزاع درآمده خود یک مرتبه بپای قلعه رفته با علیقلی خان ملاقات نموده گفتگوی مصالحه بمیان آورد خان مذکور خود طالب این امر بود بعد از قیل و قال قواعد مصالحه فیما بین بدین قاعده تمهید یافت که علیقلی خان پسر بزرگ خود ولیخان میرزا که در آنوقت دوازده ساله بود بیرون فرستاده عریضه ضریعت آمیز بخدمت اشرف مصحوب پسر ارسال داشته عرض نماید که خمیر مایه این همه فساد میرزا سلمان بود چون او دفع شد ما همان غلام و غلامزاده این درگاهیم و عذر تقصیرات گذشته خواسته بجهت رعایت ادب و ملاحظه طریق وثیق صوفیه صفویه و حرمت پدر نامدار و برادر بزرگوار در خراسان بدستور خطبه سلطنت و پادشاهی باسم نواب سکندر شأن خوانده شده نواب جهانبانی که فرزند اکبر است ولیعهد دانند و مملکت خراسان

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 290

بدستور بشاهزاده گیتی ستان یعنی حضرت اعلی شاهی مسلم بوده باشد و پیشکش لایق بیرون فرستاده ملتسماتی که داشته باشد عرض نماید که بوساطت نیکخواهان بعز انجاح اقتران یابد اگر چه امراء تکلو

 

مصالحه علیقلی خان با امراء

 

خصوصا ولیخان راضی باین معنی نبود اما چون انواعی صلاح اندیشی در ضمن این مصالحه منطوی بود مسیب خان شرف الدین اغلی تکلو را که ریش سفید و بزرگ زاده آن طایفه و مرد سلیم النفس صلاح اندیش بود بمصالحه راغب ساختند و او ولیخان را از عناد و لجاج گذرانیده چون ماده نزاع و خصومت میانه علیقلی خان و اسمعیل قلیخان قتل ولی خلیفه پدر او بود و سلطان حسینخان پدر علیقلی خان در عوض او کشته شده بود و قتل بافراطی که در جنگ غوریان واقع شد جمعی کثیر از طایفه اوجی شاملو که عشیرت و اقرباء جانبین بودند و از زمره قتیلان بودند عناد و لجاج ایشان جز فساد و افساد نتیجه نداشت که اسمعیل قلیخانرا نیز بمصالحه راغب و علیقلی خان نیز صلاح در اذعان این مقدمات دانسته شرایط مذکور را قبول کرد اما التماس نمود که چون میانه ایشان و مرتضی قلیخان عناد و لجاج از حد گذشته اصلاح پذیر نیست او را بعراق برده حکومت مشهد مقدس معلی بدیگری از امراء عظام که مرد دولتمند خیر اندیش باشد عنایت فرمایند مجملا شاهرخ خان پای در میدان مصالحه نهاده اول بوساطت امراء بدلایل معقوله نواب کامیاب سکندر شأن و نواب جهانبانی را بمصالحه راغب ساخته مراجعت بمقر سلطنت و انتظام مهمات آذربایجان بصلاح دولت اقرب و اصوب شمردند و بعد از استجازه شاهرخ خان اسمعیل قلیخانرا همراه خود بدرون قلعه برده با علیقلی خان صلح داد و روز دیگر علیقلی خان عرایض اخلاص [212] مشتمل بر عجز و نیازمندی و تذکر حقوق خدمت ماضی بخدمت نواب جهانبانی فرستاده در باب قضایائی که وقوع یافته بود معاذیر دلپذیر تمسک جسته گله‌مندیها از عدم اشفاق ارکان دولت قاهره و تسلط میرزا سلمان و بد سلوکی مرتضی قلیخان بظهور آورد و شرایط صلح را مؤکد بایمان گردانیده اما چون منشور خلافت و فرمانروائی حضرت اعلی شاهی ظل اللهی در دیوان نحن قسمنا بتوقیع وقیع انا جعلناک خلیفة فی الارض زیب و زینت یافته بود اثری بر شرایط مذکور مترتب نگشت و جز حرف و صوتی بر زبان نگذشت.

 

رجوع شاه سلطان محمد از هرات‌

 

بالجمله حسب الاستدعاء امراء و ارکان دولت مطالب و ملتمسات علیقلیخان حسب المرام بعز انجاح و انجام مقرون گردید و تشریفات فاخره عنایت شده از جانب نواب سکندر شأن بلقب ارجمند فرزندی ملقب گشت و بجهت حضرت اعلی از جانب پدر والاگهر و برادر نیک اختر هدایاء و تنسوقات ارسال شد و ولیخان میرزای پسر علیقلیخان در سلک ملازمان درگاه عالی نواب جهانبانی انتظام یافت و قریب بچهار ماه از نوروز سلطانی آن سال گذشته بود که طبل رحیل کوفته از دار السلطنه هرات کوچ کردند و چون در مشهد مقدس معلی نزول اجلال واقع شده بشرف زیارت آستان ملایک آشیان سلطان روضه رضا علیه و آبائه التحیة و الثناء فایز گردیدند حسب الرضای علیقلیخان و بجهت تألیف قلوب مرشد قلیخان و طایفه استاجلو مرتضی قلیخان را از حکومت مشهد عزل نموده آن ولایت را بسلمان خان که نواده عبداللّه خان و بزرگ زاده طایفه مذکور بود دادند و ایالت استرآباد بمرتضی قلیخان نامزد شد ولایت دامغان و بسطام و بیارجمند و عرب عامری و هزار جریب علاوه آن شد و شاهقلی سلطان قارنجه که از عظماء طایفه استاجلو و مرد مدبر کاردان بود لله و اتالیق سلمان خان کرد ولایت جام باو اختصاص یافت.

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 291

مجملا ارکان دولت قاهره مهمات خراسان و خراسانیان را بمقتضای وقت درهم پیچیده روی توجه بعراق آوردند و درین بازگشتن دوربینان بساط دولت و آگاهی تفرس نمودند که مجددا سلطنت ملک خراسان بشاهزاده جهانستان یعنی حضرت اعلی تعلق خواهد گرفت و عنقریب لوای دولتش ارتفاع یافته آفتاب اقبالش بر کل عرصه ممالک خواهد تافت و هر کس از امراء و مردم خراسان در وقت توجه رایات جلال اظهار دولتخواهی نواب سکندر شأن نموده بود از امداد ایشان مأیوس گشته باندیشه عواقب امور و فکر تلافی و تدارک افتادند اول کسی که از امراء خراسان ابواب اطاعت و انقیاد مسدود ساخته در مخالفت گشود حسین بیگ افشار ولد سوندوک بیک قورچی باشی بود که حاکم دارالمؤمنین سبزوار بود در وقتیکه موکب همایون قریب بسبزوار رسید اظهار شاهی سیونی کرده باستقبال موکب اعلی شتافت و منظور نظر نواب سکندر شأن و شاهزاده عالمیان گردیده بسعی قلی بیک قورچی باشی بدستور بایالت سبزوار منصوب گشت درین هنگام در مقام خلاف و عصیان درآمده دروب شهر و قلعه را مضبوط کرد و تفنگ انداخته در مقام قلعه‌داری شد نواب جهانبانی امراء عظام را مخاطب ساخته فرمودند که مهمات خراسان هر گونه مدارائی بایست کرد بجهت صلاح اندیشی کردیم حالا که مثل حسین بیک مردی بر روی پادشاه شما چیره شده قلعه بندد و دست جسارت و بی‌ادبی دراز کرده توپ و تفنگ باردوی همایون اندازد جای مسامحه نیست و اگر درباره او تغافل ورزیده بگذریم همانا لایق دولت و مناسب ناموس سلطنت نباشد قلی بیک قورچی باشی که ریش سفید طایفه افشار و معظم ارکان دولت و متعهد معاملات آن برگشته بخت بیسعادت بود سر خجالت در پیش افکنده اذعان کلمات دلاویز آن حضرت نمود و تنبیه و تأدیب آن بیعقل و هوش را صلاح وقت دانسته رضا بآن دادند و نواب جهانبانی امراء نامدار بل عموم عساکر ظفر شعار خصوصا ولیخان و امراء تکلو را بتسخیر شهر و قلعه مأمور فرمودند فرمانبران بفرموده عمل نموده در همانروز بآئین شایسته بجانب شهر و قلعه یورش انداخته از اطراف و جوانب هجوم نمودند مردم حصار تا غروب آفتاب بمدافعه مشغول گشته هنگام غروب که شام ادبار آن تیره بختان سیه روزگار بود از ستیز و آویز عاجز آمدند و بهادران موکب عالی دامن در میان بپای حصار رسیده بر باره و بروج عروج نمودند و در ظلمت لیل چون سیل که از فراز و بنشیب آورد بشهر فرو ریخته بر ارک نیز استیلاء یافتند و چون ادبار بآن طبقه روی آورده بود جمعی کثیر عرضه تیغ فنا گشته و حسین بیک در درب ارک گرفتار گشته یکی از بیلداران سبزواری که ملازم رکاب عالی بودند چنان پشت بیلی باو نواخت که قوت حرکت نداشت و سر خجالت و شرمندگی بضرب بیل بی‌اختیار پیش انداخته بود حکم بسیاست [213] او صادر گشته عبرة للناظرین از دروازه شهر آویختند اما چگویم که بشئآمت کافر نعمتی و سوء تدبیر آن بی‌عقل و هوش در آن شب هولناک از متجنده و آحاد الناس اردو چه بر سر شیعیان اهالی و اعیان سبزوار آمد.

مجملا دقیقه از دقایق نهب و غارت و سفک دماء و امثال ذلک فرو گذاشت نشد هر چند نایره غضب نواب جهانبانی که التهاب یافته بود انطفاء پذیرفته امر فرمودند که احدی متعرض رعایا و مردم سبزوار نگردد اما چون شب بود و خانه سپاهی از رعیت متمیز نمیشد آزار و

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 292

 

قتل حسین بیک حاکم سبزوار

 

اضرار بسیار بعجزه و زیر دستان رسید روز دیگر متوجه احوال رعایا شده مطالب و مآرب ایشان را بانجاح مقرون گردانیدند و ایالت آن ولایت باحمد سلطان یاور تکلو قرار یافت و از آنجا کوچ بر کوچ روانه عراق گشته مرتضی قلیخان را در دامغان گذاشتند که استعداد سفر استرآباد بهم رسانیده روانه آن صوب شود و موکب همایون به فیروزی و اقبال بدار السلطنه قزوین رسیده در مقر سلطنت ابد پیوند نزول اجلال واقع شد امت خان حاکم شیراز و ولیخان حاکم کرمان و ولیخان حاکم همدان و سایر امراء و حکام و ممالک که در سفر خراسان جمع آمده بودند رخصت انصراف ارزانی داشته هر یک بالکاء خود رفتند.

 

گفتار در ذکر قضایائی که در ایام غیبت موکب همایون نواب سکندر شأن در آذربایجان سانح شد و در آمدن ایروان بدست رومیان‌

 

بر ضمایر مسند آرایان انجمن هوشمندی پوشیده نماند که سابقا رقمزده ظهور شده بود که سنان پاشای سردار مقدمات صلح را بر وجهی که مسطور گشت قرار داده ابراهیم خان تکلو را که از اینجانب برسم رسالت بخدمت سلطان مراد خان فرمان فرمای ممالک روم فرستاده شده بود مصحوب خود گردانید روانه استنبول شد عثمان پاشا از دربند عرض نموده بود که سنان پاشا از جبن و بددلی جرأت آمدن آذربایجان نداشت و من کل ولایت شیروان را متصرف شده‌ام و اکنون در تصرف عساکر عثمانی است و آنچه سنان پاشا عرض کرده که سوای قلعه دربند محلی در تصرف رومیه نیست خلاف واقع است و اگر در این سال که پادشاه قزلباش در خراسان است سردار دیگر باینطرف نامزد گردد هم مملکتی مجدد بتصرف درمیآید و هم ولایت شیروان از خار تعرض قزلباش مصفی میگردد سلطان روم سنان پاشا را مورد عتاب و خطاب گردانیده فرهاد پاشا را که وزیر دویم بود سردار کرده با لشکر عظیم روانه این طرف نمود و ابراهیم خان را در استنبول نگاه داشته قبول مصالحه بدین شرط نمود که بهر محل عساکر عثمانی وارد شده و خطبه پادشاه روم خوانده شده باشد بتصرف منسوبان آل عثمان گذاشته مناقشه ننمایند و مادام که پادشاه قزلباش باین معنی راضی نگردد دست از تسخیر مملکت باز نمیداریم و کس ابراهیمخان در خراسان بپایه سریر دولت آشیان آمده عریضه او را مشتمل بر حالات مذکور بنظر رسانید و صریحا از روی دولتخواهی عرض نموده بود که عناد و لجاج درین امر بحکم مفتی عقل موجب نقصان دولت و بالاخره منتج انواع ندامت است و هر سال مملکتی از دست بیرون میرود و باز شرط مصالحه همان است درین صورت هنوز تا معظم ولایات در دست

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 293

است مملکت شیروان را تا آنچه الی غایت بحیطه ضبط عساکر آل عثمان درآمده بازگشتن و صلح نمودن بصرفه و صلاح دولت نزدیکتر است.

امراء خودرأی قزلباش با وجود دوهوائی و نفاق و بی‌اتفاقی که در میان طوایف و اویماقات بود از سوء تدبیر راضی باین معنی نشده جواب عریضه ابراهیمخان بدین طریق قلمی شد که اگر مصالحه بعنوانی که قبل از این تمهید یافته وقوع می‌یابد فبها و الا آنچه مقدر ازلی بوده باشد بحیز ظهور خواهد آمد.

مجملا فرهاد پاشا با غلبه و ازدحام تمام بارز الروم آمد و لشکر سرحد و میران عشایر اکراد را جمع نموده از راه قارص عزیمت چخور سعد نمود محمدی خان تخماق که بیگلر بیگی چخور سعد بود امیر خان و امامقلی خان را از اینحال اخبار نموده امراء تابین و مردم آن سرحد را جمع کرده بفکر و تدبیر و دفع آن حادثه افتاد.

القصه خوانین عظام و امراء و بیگلر بیگیان قزلباش که در آذربایجان و قراباغ بودند چون مقابله با آن لشکر بیحساب مافوق قوت و قدرت ایشان بود و [214] از کومک و مدد عراق نیز مأیوس بودند به هیچوجه در مقام دفع آن حادثه نتوانستند شد و هیچ تدبیر ایشان موافق تقدیر نیامد محمدی خان از ایروان بیرون آمده با مردمی که داشت در اطراف و جوانب رومیه آثار جلادت بظهور آورده دستبردهای نمایان میکرد اما هیچ اثری بر آنها مترتب نمیگشت و فرهاد پاشا بایروان رسیده چند روز در آنجا رحل اقامت انداخته قلعه در کمال حصانت و متانت و استحکام ترتیب داد و حارس و ینکچری بقدر احتیاج گماشته ذخیره سالیانه و یراق توپخانه و مایحتاج قلعه داری سرانجام نموده بازگردید محمدی خان بکام و ناکام دل از حکومت آن مملکت برداشته بنخجوان آمد عیال و اطفال غازیان را در قلعه النچق حفظ نمود و از امیر خان و امراء ترکمان درین مراتب اصلا مددی به محمدی خان نرسید و حفظ و حراست دار السلطنه تبریز را اهم و اولی دانسته بملاحظه قرب اکراد پا از آنجا بیرون ننهاد و ولایت معموره چخور سعد که معظم ارمنیه صغرا است بتصرف معاندان در آمده و در ولایت شیروان نیز احدی از امراء قزلباش را محال توقف نمانده و تمامی آن ولایت به تصرف رومیه قرار گرفت.

از سوانح این سال آنست که فاطمه سلطان بیگم صبیه شاه جنت مکان که حرم محترم امیر خان ترکمان بود در تبریز علیل و مریض گشته عاقبت ودیعت حیات بمتقاضی اجل سپرد و نعش او را بدارالارشاد اردبیل برده در روضه مطهره آباء و اجداد عالی مقدار مدفون گشته باعث پریشانی ضمیر امیر خان گردید.

 

ذکر قضایا که بعد از معاودت موکب همایون نواب سکندر شأن در خراسان بظهور پیوست‌

 

اشاره

 

سابقا بقلم وقایع نگار مرقوم صحایف اخبار گردید که حسب الالتماس علیقلی خان و جذب قلوب مرشد قلیخان و امراء خراسان مرتضی قلی خان را از حکومت مشهد مقدس معلی معزول نموده ایالت آن ولایت بسلمان خان ولد شاه علی میرزای خواهر زاده شاه جنت مکان و نواده عبداللّه خان

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 294

که بزرگزاده طایفه استاجلو و بشرف مصاهرت این دودمان سرافراز بود تفویض یافت و شاهقلی سلطان قارنچه را که از عظماء آن طایفه بود لله و اتالیق او کرده ولایت جام باو اختصاص یافت و مقرر شد که همیشه در مشهد مقدس با سلمان خان بوده باشد و مشار الیه در حدوث وقایع و صدور سوانح برای او عمل نماید.

بعد از آنکه موکب همایون نواب سکندر شأن از خراسان بعراق نهضت نمود مرشد قلیخان از رفتن مرتضی قلی خان و ماندن سلمان خان اظهار بشاشت و خرمی کرده بیخوف و هراس اراده رفتن مشهد مقدس معلی و دریافت شرف زیارت روضه بهشت آسای حضرت امام الجن و الانس نمود و بزبان اخلاص و یکدلی بسلمان خان پیغام داد که درین مدت بشئآمت کلفت و عناد مرتضی قلی خان و طایفه ترکمان از سعادت زیارت آستان ملایک آشیان امام همام محروم بودیم حالا بحمداللّه و المنة که معاملات خراسان بر وفق دلخواه دوستان سرانجام یافته و این مخلص خیرخواه تا غایت بجهت صیانت احوال و عزت و اعتبار ایل و عشیرت استاجلو که در زمان اسمعیل میرزا پایمال حوادث و مغلوب اضداد شده بود اطاعت و متابعت علیقلی خان که از ایل شاملو است اختیار نموده رکاب او میکشیدم آن جناب مخدوم زاده قدیم کل طبقه استاجلو است و خدمت او را سرمایه افتخار و اعتبار خود دانسته طریقه چاکری و خدمت گزاری مرعی داشته عند الملاقات در هر باب آنچه رضا و صلاح آن جناب و موجب آسودگی ایل و اویماق باشد عمل مینمایم.

سلمان خان چون هنوز استقامتی در ملک نداشت و قشون و لشکر آراسته نبود جمعی قلیل که نزد او جمع آمده بودند مردم پراکنده بی‌استعداد بودند و وثوق و اعتمادی نیز بجانب مرشد قلیخان و سخنان کذب آمیز او نداشت و راضی بآمدن او نبود در کار او متفکر گردیده نه رأی مخاصمت داشت و نه قدرت ممانعت شاهقلی سلطان قارنجه که مرد عاقل کهنه سپاهی بود بجانب جام رفته در آن وقت در مشهد نبود که درین باب فکری بصواب اندیشد.

القصه مرشد قلی خان بی‌تأمل و استجازه با معدودی متوجه مقصد شد چون قریب بشهر رسید سادات عظام و اعیان مشهد صلاح اندیشی کرده از بیم مخاطرات و تعب و تشویشات قلعه‌داری جناب سلمان خانرا بالفت و اتحاد ترغیب نموده آماده استقبال گشتند سلمان خان چون شنید که او با اندک مردمی میآید

 

عذر مرشد قلیخان با سلمان خان حاکم مشهد

 

[215] بالضروره اظهار خلت و وداد کرده مهمان پذیر گردید و در روزی که بشهر میآمد با سادات و خدام آستانه و اعیان مشهد مقدس تا طرق استقبال کرده او را بشهر آوردند و مرشد قلیخان با او بادب سلوک نموده چاکرانه اختلاط کرد و مرشد قلیخان از راه بآستانه مقدسه متبرکه رفته بشرائط زیارت قیام نموده میهمان سرکار فیض آثار گشت و بجهت رعایت حزم و احتیاط چند روز در آستانه توقف نموده از آستانه بیرون نرفت و سلمان خان هر روزه در آستانه مقدسه با او ملاقات نموده بمراسم میزبانی پرداخته تکلفات رسمی بظهور میآورد و مرشد قلیخان بفراست تردد خاطر او را دریافته ابواب مکر و حیل گشود و بچرب زبانی و چاپلوسیها اظهار عقیدت خود کرده رفع تردد خاطر او میکرد تا آنکه جمعی کثیر از مردم مرشد قلیخان بتفاریق در شهر جمع آمده بعضی از مردم بلوکات نیز که تا غایت نزد سلمانخان نیامده بودند در آن چند روز آمده

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 295

با مرشد قلیخان ملاقات کردند و هوس حکومت مشهد مقدس معلی که همیشه در ضمیر او جایگیر بود از خاطرش سر بر زد و از آستانه ظاهرا بقصد ملاقات سلمانخان و باطنا باراده استبداد و استقلال با غلبه و شوکت تمام بچهار باغ شهر که محل اقامت حکام است و سلمانخان آنجا میبود رفته رحل اقامت انداخت و سلمان خان بدستور بمراسم ضیافت و مهمان داری پرداخته از هر باب سخنان بمیان آوردند سلمانخان در دولتخواهی نواب سکندر شأن و شاهزاده عالمیان سلطان حمزه میرزا رسوخ داشت.

مرشد قلیخان در اول حال اظهار انقیاد نموده بالاخره ما فی الضمیر خود را تصریح داده خاطر نشان سلمانخان نمود که مردم خراسان از سپاهی و رعیت دل بر اطاعت و متابعت حضرت اعلی بسته‌اند و با علیقلیخان شاملو که لله آن حضرت و بیگلر بیگی خراسانست هم عهد و پیمان شده مجددا نواب سکندر شأن ممکلت خراسان را به فرزند ارجمند سعادت نشان که در خراسانند مسلم داشتند اگر جناب خانی میل بودن خراسان دارند از اطاعت و انقیاد حضرت اعلی شاهی و موافقت علی قلیخان چاره نیست و در اینوقت جناب خانی را قشون و لشکر آراسته که از عهده دارائی این ولایت و ضبط سرکشان بلوکات و متمردان حدود مشهد بیرون تواند آمد نیست صلاح دولت آنست که ضبط این ولایت در عهده من باشد و جناب خانی بجانب خواف و باخرز که باینجانب تعلق دارد رفته در آن ولایت بفراغت و عافیت گذراند.

سلمان خان بجز اطاعت و انقیاد چاره نداشت رضای جوی گشته برفتن آن ولایت راضی شد و مرشد قلیخان معتمدان رفیق او گردانید که مشار الیه را به خواف و باخرز رساند.

اکثر مردم که بجهت حکومت مشهد بر سر او مجتمع شده بودند ازو جدا شده در شهر ماندند و او با معدودی روانه شده چون اوضاع خراسان و سلوک مرشد قلیخان بر وفق دلخواه خود مشاهده ننمود و حق گزاری نواب سکندر شأن و نواب جهانبانی او را از بودن خراسان مانع آمده در اثناء راه ببهانه شکار سوار شده احمال و اثقال انداخته بر سبیل فرار و ایلغار عزیمت عراق نمود و مرشد قلیخان از رفتن او آگاه گشته این معنی را عین مطلب خود دانسته در کمال شوکت و اقتدار تکیه بر حکومت مشهد مقدس معلی زده مبشران بجانب هرات فرستاد و حقایق حالاترا که بمحض اقبال حضرت اعلی از پرده تقدیر بجلوه‌گاه ظهور آمد بعلیقلیخان اعلام نمود و با بوداقجان چکنی و اولاد او که جمعی کثیر بودند و اولاد بابا الیاس و طبقه بیات و سایر امراء و سر خیلان اویماقات جغتای که در حدود مشهد مقدس میباشند التیام و آمیزش نموده صبیه بوداقخان را خواستگاری نمود و تألیف و قلوب عامه مردم آن دیار حکمش در آنجا و ولایات نافذ گردید.

اکثر امراء پای در دایره اطاعتش نهادند و او با جمعی از طایفه استاجلو و غیر هم که در حدوث قضایا خدمات شایسته بتقدیم رسانیده و ولایاتی که مجددا بحیطه تسخیر او در آمده بود بمصلحت وقت بآنجماعت قسمت نمود و شوکت و اقتدارش روز بروز متزاید میگردید چنانچه محسود طایفه شاملو گشت.

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 296

 

فوت شهر بانو بیگم بنت شاه طهماسب‌

 

اما آن جناب با علی قلیخان همچنان طریقه الفت و دوستی و صداقت و یکدلی مسلوک میداشت و در آن زمستان بفراغبال در مشهد مقدس معلی گذرانیده بنظم و نسق مهمات آن ولایت میپرداخت و سلمان خان با جمعی از ملازمان که همراه داشت از راه تون و طبس بعراق آمد در دار السلطنه قزوین بملازمات نواب سکندر شأن و نواب جهانبانی فایز گردیده حقایق حالات را بنوعی که رقمزده کلک بیان گشت عرض نمود چند روز قبل از ورود مشار الیه علیا جناب شهربانو بیگم بنت شاه جنت مکان که حلیله جلیله او بود مریض گشته بمعالجات اطباء معالجه نشده دعوت حق را اجابت نموده بدار بقا پیوست [216] سلمان خان در حدود قزوین این خبر محنت اثر شنیده موجب زیادتی اندوه و ملال او گردید و نواب سکندر شأن شفقتهای شاهانه و مهربانیهای خسروانه بظهور آورده تسلی بخش خاطر او گردیدند و بتفقد و دلجوئی رفع ملالی که از گردش روزگار داشت میفرمودند.

 

ذکر توجه موکب همایون بصوب آذربایجان نوبت دویم و گرفتاری امیر خان ترکمان و تربیت یافتن علی قلیخان فتح اغلی استاجلو و مقدمه عصیان و طغیان تکلو و ترکمان‌

 

اشاره

 

چون موکب نصرت قرین شاهی بدار السلطنه قزوین رسید و زمستان بپایان برد و سلطان سیارگان اسباب شرف و کامرانی بدولتخانه حمل کشید یعنی نوروز گیتی افروز سال پیچی ئیل ترکی موافق سنه اثنی و تسعین و تسعمائة اهتزاز بخش ریاض خوشدلی و کامروائی گشته عشرت آباد جهان از قدوم موسم ربیع نصرت و طراوت تازه یافت نواب جهانبانی را که آغاز جوانی و استدراک لذات نفسانی و کام ستانی بود اوقات شریف بسیر و صحبت صرف شده همواره با مخصوصان و هم صحبتان در خلوات بزم عشرت آراسته اقداح راح ریحانی و جرعه‌های نشاط افزای دوستکامی میکشید و از گلزار وصال مه رویان لاله عذار گلهای شادکامی میچید.

امیر خان بیگلر بیگی آذربایجان قاسم بیک وزیر خود را از تبریز بپایه سریر اعلی فرستاده حقایق حالات آذربایجان و تسلط رومیان و بدست آوردن ایروان را عرض نمود و استدعای نهضت رأیات جلال بدان صوب نمود که در رکاب نصرت انتساب بتسخیر قلعه ایروان قیام نماید امراء عظام و ارکان دولت جانقی کرده توجه جانب آذربایجان در دلها تصمیم یافت و در اوایل فصل تابستان از دار السلطنه قزوین در حرکت آمده بجانب آذربایجان نهضت فرمودند و محمد خان ترکمان رخصت رفتن کاشان حاصل نموده که ترتیب قشون لشکر خود کرده متعاقب بموکب نصرت قرین پیوندد و مسیب خان تکلو نیز با مختار سلطان برادر زاده‌اش بجانب ری که الکاء ایشان بود رفتند و چون چمن میانج مضرب سرادقات اقبال گردید نواب جهانبانی بقصد زیارت آستان

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 297

ملایک آشیان سلطان الاولیاء و برهان الاصفیاء و مشایخ کرام صفویه قدس الله ارواحهم از اردوی همایون و خدمت والد نامدار جدا شده متوجه دارالارشاد اردبیل گردیدند.

هنوز نواب جهانبانی عود نفرموده بودند که امیر خان برسم استقبال موکب اعلی با امراء و اتباع خود که اکثر برادران و اولاد و اقوام و عشیرت او بودند قریب بدوازده هزار کس از ایل و اویماق ترکمان و غیر ذلک که در سلک ملازمان ایشان بودند بزیب و زینت و آراستگی تمام از دار السلطنه تبریز رسیده قریب باردوی همایون فرود آمد و چون نواب جهانبانی در اردو تشریف نداشت توقف نموده بعد از ورود نواب جهانبانی اول بشرف ملازمت آن حضرت سرافراز گشته بوساطت او شرف پای بوس نواب سکندر شأن دریافت و مورد توجهات و تلطفات از حد بیرون گردید از شوکت و عظمت و آراستگی قشون و لشکر و تجملات ملوکانه و اطوار بزرگان او نایره حقد و حسد که هوا پرستان جاه طلب هر چند فراخ حوصله و خردمند باشند خالی از آن نیستند در کانون درون اکثر امراء و ملازمان رکاب اشرف اشتعال یافت چون نواب جهانبانی بالطبع بتوجه جانب تبریز راغب بود از چمن میانج کوچ فرمود بعد از قطع منازل و مراحل در ساعتی سعد داخل دار السلطنه تبریز شدند.

اهالی و اصحاب تبریز بل عموم تبارزه از خرد و بزرگ باستقبال بیرون آمده آثار بشاشت و خرمی بظهور آوردند و نواب سکندر شأن و شاهزاده عالمیان بحشمت و اقبال در دولتخانه تبریز نزول اجلال فرموده در مقر دولت و مقر سلطنت آباء و اجداد تکیه زدند و جناب خان بلوازم میزبانی پرداخته آثار خدمتگزاری بظهور میآورد و همواره انوار توجه و الطاف بر ناصیه احوالش تافته روز بروز در ترقی و تزاید بود تا آنکه از اقتضای روزگار بساط دولتش درهم نوردیده صورتی که هرگز در آینه خیالش درنمیآمد بچشم عبرت بین مشاهده نمود و عاقبت باو رسید آنچه رسید تبیین این مقال و تفصیل این اجمال آنستکه در مرتبه اولی که نهضت همایون بجانب تبریز اتفاق افتاد در آنسال قشلاق همایون در آنجا واقع شد نواب جهانبانی خردسال بود اگر از امیر خان و امراء ناپسندی بظهور [217] میآمد در نقاب خفا و جلباب اصحاب مستور بود درین مرتبه که اعوام سعادت انتظام عمر شریفش بهیجده پیوسته و بسرحد رشد و تمیز رسیده بود و غرور جوانی علاوه کیفیت باده سلطنت و فرمانروائی گردیده نشاء شرب شراب ارغوانی ضمیمه آن دو کیفیت الهی شده بود باندک حرکت ناملایم آینه خاطر مبارک غبارآلود میگشت در اول حال که نزول اجلال در تبریز واقع شد چون خاطر اشرف آن حضرت از بعضی مفسدان قزلباش که پای از دایره ادب بیرون نهاده سرکشیها از ایشان بظهور آمده بود منحرف گشته اراده خاطر شریفش آن بود که آن طبقه را از میان بردارد چون امیر خان در هنگام سنوح اینوقایع در اردوی معلی نبود ظاهرا دامن اخلاصش بلوث آن گونه بی‌ادبیها آلوده نشده نواب جهانبانی میخواست که او را در جمیع امور با خود متفق ساخته مکنون خاطر خود را بوساطت او بظهور آورد لهذا تفقدات بیش از پیش درباره او و منسوبان او بمنصه عیان آورده در تعظیمات و تکریمات او مبالغه میفرمود.

اما مشار الیه که فی الواقع مرد خیر اندیش مصلحت کیش بود در هنگامیکه سلطان روم در کمین غدر نشسته و کمر همت بر تسخیر آن ملک بسته تضییع آن جماعت را که هر یک ریش سفید اویماق بزرگی بودند مناسب وقت ندانسته راه این گفتگو نداد و مع هذا شرب شراب را که تا غایت در

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 298

نهی آن سعی مینمودند و نواب جهانبانی باقتضای ایام عشرت انجام جوانی ارتکاب نموده بود مکروه شمرده گاهی از روی دولتخواهی نصایح اتالیقانه مینمود و امراء و ارکان دولت را که در این امر مداهنه نموده بودند سرزنش میکرد و از برادران و اولاد و اقربای او که همه بدمستان باده جهل و غرور بودند بی‌ادبیها ظهور مییافت و آن حضرت از فراخ حوصلگی و پاس دولت و حفظ جاه و مرتبه امیر خان پرده حجاب بر صورت اطوار ایشان میکشید.

اما حرکات ناملایم که ازو صدور مییافت موجب نقار خاطر انور میگردید و مجلسیان عالی که همه جوانان جاهل و از عاقبت اندیشی و غمخواری دولت غافل و زاهل بودند خصوصا علیقلی بیک فتح اغلی و محمدی بیک سارو سولاغ قوم او که از اویماق استاجلو بودند و در سلک مقربان و مخصوصان بساط عزت انتظام یافته با طایفه ترکمان عداوت قدیم داشتند در اثناء شرب شراب و غلیان مستی تحریک ماده فساد نموده سخنان دلنشین بعرض میرسانیدند و خاطر شریف آن حضرت را آزرده‌تر میساختند از جمله اعمال ناشایست که او را بدان مؤاخذه و معاتب میتوانست داشت یکی آن بود که بیرخصت شاه برأی و صلاح خود قلعه بر در خانه خود بنا نموده بروج مشیده پرداخته استحکام داده بود اضداد این امور را حمل بر عصیان و اراده طغیان او نمود، سخنان وحشت افزا بعرض اشرف رسانیدند و در تهییج فتنه سعی مینمودند تا آنکه رفته رفته بسعی ساعیان کلفت و کدورت بمیان آمده پرتو شعور او برین معنی تافت و از غروری که داشت سوء مزاج آن حضرت را عدیم الاثر پنداشته پای وقار در دامن کشیده از ملازمت عتبه علیه پادشاهی تقاعد اختیار نموده ترک آمد و شد نمود.

نواب جهانبانی چون نمیخواست که یکبارگی پرده از روی کار بردارند بجهت دفع حجاب او در میدان صاحب آباد که حریم خانه و قلعه او بود مجلس چوگان بازی و قبق اندازی طرح نموده بزم عشرت آراستند و جمیع امراء و اعیان و امیرزادگان قزلباش حاضر شده بلوازم سور و سرور و بهجت و خرمی پرداختند امیر خان با وجود قرب جوار تقاعد ورزیده بآن مجلس نیامد و این معنی موجب مزید اسباب وحشت گردید در این اثناء ماه محرم و ایام عاشورای محترم رسید درین دودمان ولایت نشان این قاعده استمرار دارد که در روز عاشورا پادشاه و جمیع امراء و اعیان سپاه بتعزیه سید الشهداء و قتیلان معرکه «کرب و بلا» پرداخته هنگامه عزا و رسم سوز و بکاء در خدمت اشرف اعلی گرم میدارند در آن عاشورا این هنگامه در مسجد پادشاه مرحوم حسن پادشاه که بر جانب شمال میدان صاحب آباد واقع است گرم گشته جمیع امراء حاضر آمدند امیر خان تغافل ورزیده نیامد امراء عظام آن تغافل را که قبح تمام داشت لایق ندانسته کس بطلب او فرستادند او در خانه خود محفل تعزیه منعقد ساخته مجمع عظیم از طایفه ترکمان شده بود این معنی بموقف عرض رسیده موجب ازدیاد نقار خاطر مبارک گردیده در مجمع امراء شکایت او بطریق گله‌مندی بر زبان میآوردند.

قلی بیک قورچی باشی باطنا با امیر خان اتفاق داشت و اکثر امراء معاونت یکدیگر مینمودند قورچی باشی خواست که میانه نواب جهانبانی و امیر خان مهم باصلاح آورد از جانب امیر خان اظهار عقیدت و اخلاص کرده استدعا نمودند که رفع حجاب امیر خان بتشریف قدوم سعادت بنیان کرده خانه او را بنور حضور بیارایند و الحاح در این باب بسرحد [218] افراط رسانیدند نواب جهانبانی ایجاب ملتمس قورچی باشی و امراء کرده بمنزل او تشریف بردند و او جشن عالی طرح انداخته بزم پادشاهانه آراست و اسباب ضیافت مهیا داشته کما ینبغی بآداب مهمانی پرداخت و بمقربان و مخصوصان نواب

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 299

جهانبانی خصوصا علیقلی خان فتح اغلی تواضعات آدمیانه و تکلفات پدر فرزندانه بظهور آورد.

اما برادران و پسران و اقوام امیر خان که اکثر در سلک امراء منتظم و صاحب جیش و لشکر و از باده جهل و غرور بدمست شده بودند حرکات ناملایم بظهور آورده بمقربان آن حضرت خصوصا اعیان استاجلو و شاملو سخنان تهدیدآمیز بکنایه و صریح بر زبان آوردند و از ایشان نیز در پرده بی‌اندامیها بظهور پیوست هیچ فایده از این آمد و رفت مترتب نگشته بلکه اسباب وحشت آماده‌تر گردید چون بازار باده پیمائی رواج داشت و شاهرخ خان در مجلس عالی حریف بزم پیاله گردیده از باده التفات سرمست شده بود و نقار خاطر شریف آن حضرت را با امیر خان و سلسله او که بکمال رسیده ظرف طبیعتش از باده قهر لبریز شده بود دریافته رضاجوی گردید و در تضییع امیر خان با دیگران همداستان گشت و مکنون خاطر نواب جهانبانی را با قورچی باشی در میان نهاد و مشار الیه هر چند خواست که نواب عالی را از این اراده منصرف ساخته بوقت دیگر اندازد فایده نکرد امیر خان و دیوانه خیزان ترکمان که بدمستان باده نخوت و غرور بودند از این مقدمات که هنوز در پرده خفا بود خبر یافته اراده‌های لاطایل پیش گرفته و در خانه امیر خان جمعیت عظیم نموده چون تقلید و تعصب اویماق را بهانه کرده بودند مجموع آن طایفه حتی قورچیان و یوزباشیان و ملازمان خاصه شریفه نیز داخل مجمع ایشان گشته تا موازی ده هزار کس اسلحه و یراق بسته ابواب شورش و فساد گشودند.

ماحصل مدعای ترکمانان آنکه جمعی جهلا که در خدمت نواب جهانبانی تقرب یافته خاطر مبارک آن حضرت را از ما دولتخواهان منحرف ساخته و میسازند خصوصا علیقلی خان فتح اغلی و محمدی ساروسولاغ و اسمعیل قلیخان شاملو و امثال ذلک لایق خدمت آن حضرت نیستند ایشان را اخراج میباید کرد تا موجب اطمینان خاطرها گردد چون اینگونه جسارت از ارباب عقیدت و اخلاص در نظر اصحاب بصیرت محض بی‌ادبی است اعمال ناهنجار ترکمانان موجب زیادتی غبار خاطر مبارک شاهزاده گردیده شعله آتش غضب که در کانون خاطر شریفش افروخته بود افروخته‌تر گشت و پرده از روی کار برداشته مکنون خاطر خود را بظهور آورده بتنبیه و تأدیب ایشان راسخ گردید.

اول بجهت کسر شوکت امیر خان رقم عزلیت بر صفحه حالش کشید و الکاء تبریز را از او تغییر فرمودند و این رقم را بر صواحب تبریز خواند تبریزیان که از تسلط و استیلاء ترکمانان و طلب و خواست امیر خان بجان آمده بالطبع خواهان این امر بودند پذیرای فرمان گشته وجود او را نابود انگاشتند و چون آمد شد مردم مملکت از خانه امیر خان منقطع گشت صورتی که هرگز در پرده خیالش متصور نبود برأی العین‌

 

معزول شدن امیر خان ترکمان امیر الامراء آذربایجان‌

 

دیده از خواب غفلت بیدار شده و در قلعه خود را بسته بمحافظت حال خود پرداخت و توپ و تفنگ ببروج و باره برده اسباب قلعه‌داری مهیا کرد و چند توپ از برجی که بطرف میدان صاحب آباد بود و مقابل دولتخانه همایون انداخت و تا سه روز هر روز بدین منوال صدای توپ و تفنگ متواتر بود نواب جهانبانی را از این جسارت عرق حمیت در حرکت آمد شاهی- سیون کرده حکم فرمودند که از طایفه ترکمان هر کس غلام و یکجهت این دودمانست بدولتخانه حاضر گشته هر کس دوستدار امیر خان و طالب رضای اوست دست ازین دولت کوتاه کرده در دامن امیر خان آویزد طایفه ترکمانان که صلای شاهی- سیونی شنیدند تزلزل در ارکان جمعیت ایشان افتاده قرار خلاف بخود نتوانستند داد فوج فوج بدر

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 300

دولتخانه همایون حاضر گشته در سلک شاهی سیونان مننطم میشدند تا آنکه امیر خان پسران و برادران خود را نیز فرستاده که از زمره شاهی سیونان خارج نباشند.

اما خود از آمدن متقاعد گشت بنابر آن جمعیت و ازدحام ترکمانان روی بتفرقه و پراکندگی آورد امیر خان متحیر کار خود مانده خواص و ندماء او جرأت نموده اظهار کردند که چون حکم شده که هر کس شاهی سیون است بدولتخانه حاضر آید مناسب آنست که بی‌وسیله و وساطت احدی عزم ملازمت نموده خود را از پرده حجاب بدین وسیله بیرون اندازند امیر خان سخن نیکخواهان رد نموده جرأت آن نکرده و امراء عظام که بدولتخانه همایون جمع آمده بودند کس فرستاده او را از قلعه بستن و توپ و تفنگ انداختن منع نمودند که اگر در این مقام باشد «بر ما که بندگان شه ذره پروریم» [219] لازم میگردد که در تسخیر قلعه او سعی نمائیم بعد از آنکه مهم بآنجا رسد پیداست که چه نتیجه خواهد داد و او در اول حال سخنان درشت ناملایم در جواب القاء نموده نواب عالی کل طایفه قزلباش و تبارزه را امر فرمودند که یراق بسته اسباب یورش مهیا سازند که شب بقلعه او یورش نمایند خلایق فرمان پذیر گشته در دولتخانه همایون کثرت عظیم واقع شد و نواب جهانبانی آماده یورش بود امراء عظام از حرکات ناهموار و اعمال ناهنجار امیر خان مجال درخواست نداشتند دست در فتراک مرحمت نواب سکندر شأن بسته کس محرم بخدمت آن حضرت فرستادند که نواب جهانبانی را در آن شب که شب جمعه بود و احتمال خونریزش و فساد عظیم داشت ازین اراده منصرف سازند اگر فردا امیر خان بملازمت نرسد رضای خاطر اشرف وقوع یابد.

نواب سکندر شأن فرزند ارجمند را طلب فرموده از آن اراده منصرف ساختند روز دیگر همان جمعیت و ازدحام در دولتخانه همایون بوقوع پیوست و مراسله و آمد شد میانه امراء و امیر خان تکرار یافت چون چاره بجز اطاعت و انقیاد نیافت قرار بیرون آمدن داده حکیم ابوالفتح تبریزی مشهور بحکیم کوچک که از جمله مخصوصان امیر خان بود آمده خبر بیرون آمدن او آورد قورچی باشی و شاهرخ خان و امراء تا حوالی قلعه رفتند و او بیرون آمده در در مسجد شاهی که در صاحب آباد واقع است با یکدیگر ملاقات نمودند و امراء او را مصحوب خود گردانیده بدولتخانه همایون آوردند.

چون داخل دولتخانه شد شمشیر از میان خود گشوده بر گردن انداخت از یک طرف قورچی باشی و یکطرف شاهرخ خان دست او را گرفته بطریق گناهکاران بنظر خجسته نواب عالی درآوردند چون بشرف پای بوس مشرف شد نواب عالی از خلق کریم و آزرم که از اجداد عالیمقدار یادگار داشت فی الفور شمشیر از گردن او برداشته در این وقت امیر خان را رقتی دست داده گریه کرد و نواب جهانبانی نوید جان بخشی داده فرمودند که با وجود این همه اعمال ناهنجار که از تو در وجود آمد و غبار نقار که از تو در دل نشسته جز مرحمت و التفات امری بظهور نمیآید حکم شد که آن شب شاهرخ خان در دیوانخانه نواب جهانبانی میزبان امیر خان بوده باشد ادهم خان از امراء ترکمان بقلعه فرستادند که محافضت خانه امیر خان نموده در حفظ ناموس و متعلقان او کوشد.

امیر خان شب در دیوانخانه بسر برده روز دیگر در بالا خانه عمارت هشت بهشت جای او تعیین یافت اموال و اسباب او بحیطه تصرف درآمده بعد از چند روز او را بقلعه قهقهه فرستادند امیر خان محبوبه داشت بی‌نظیر نام که کمال تعلق و تعشق باو میورزید التماس نمود که بی‌نظیر

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 301

را مصحوب او گردانیده از او جدا نسازند نواب جهانبانی ملتمس او مبذول داشته بی‌نظیر را باو مسلم داشتند و چون این مقدمات بسعی علیقلی بیک فتح اغلی بوقوع پیوست نواب جهانبانی او را مورد تربیت گردانیده برتبه ایالت و خانی دار السلطنه تبریز سرافراز ساختند و محسود جمیع امراء و ارکان دولت گشت هر چند تربیت او مکروه خاطر امراء عظام بود اما مجال آن نداشتند که باظهار ما فی الضمیر زبان توانند گشود همگی بمشار الیه توسل جسته ابواب ملایمت و دوستی فتوح میداشتند.

چون اسمعیل قلیخان لقب یولداشی داشت نواب جهانبانی علی قلیخانرا برادر خوانده لقب ارجمند قرداشی یافت و محمدی سارو سولاغ که مدبر امور و صاحب اسرار خفیه شده بود بسمت سرداشی موسوم گردید طایفه استاجلو که در زوایاء خمول خزیده بودند سر از جیب وجود برآورده مورد عنایات و التفات شدند و جمعی کثیر از آن طایفه در دار السلطنه تبریز جمع آمده ملازمت علیقلی خان را سرمایه عزت و اعتبار خود دانسته میرزادگان معتبر استاجلو غاشیه بندگی او بر دوش گرفتند پسران و برادران و اتباع امیر خان از توجه و التفات نواب جهانبانی مأیوس گشته طایفه استاجلو را که مخالف ایشان بودند در کمال اعتبار یافته جز مذلت و خواری امری دیگر ملاحظه نمینمودند هر یک از گوشه بیرون رفتند و روی توجه بعراق آوردند.

چون این اخبار در کاشان بمحمد خان ترکمان رسید در بحر تحیر غوطه خورده بفکر کار خود افتاد صبیه امیر خان در حباله نکاح ولیخان تکلو بود برادران و اولاد و اقوام امیر خان بتدریج بهمدان رفته نزد او جمع شدند محمد خان در مقام فتنه انگیزی درآمده از کاشان بهمدان رفته با ولیخان ملاقات نمود و او را بسخنان دلفریب از جاده اخلاص منحرف ساخته اراده نمود که کل طایفه ترکمان و تکلو جمعیت نموده بتبریز آیند و از معاندان امیر خان انتقام کشند و علیقلی خان فتح اغلی [220] و محمدی سارو سولاغ را ار خدمت نواب جهانبانی اخراج نموده طایفه استاجلو را مغضوب گردانند این اخبار که به تبریز رسید باعث آن شد که وجود امیر خان از لوحه هستی سترده شود کس بقلعه قهقهه فرستادند تا امیر خان را از میان برداشت و خبر قتل او در عراق شیوع یافت ولیخان باغوای محمد خان طالب خون امیر خان گشت و مسیب خانرا نیز با خود متفق ساختند و ابواب خلاف و نزاع گشودند و چون نواب جهانبانی درین هنگام فی الجمله نشو و نمائی کرده متکفل امور دولت و پادشاهی شده نیک و بد آن را بخود منسوب ساخته بود تاب حرکات ناملایم ایشانرا نیاورده با علیقلی خان و دولتخواهان که در رکاب نصرت انتساب جمع بودند آثار اقتدار بظهور میآوردند و در وقتیکه محمد خان آغاز فتنه کرده بهمدان رفت و با طایفه تکلو عهد و پیمان مجدد بمیان آورده و خیالات فاسد بکاخ دماغ راه دادند امراء استاجلو و شاملو صلاح در آن دیدند که ولایت کاشانرا از دست او بیرون آرند که موجب برهمزدگی احوال او گردد.

مقرر شد که شاهویردی خلیفه شاملو که در نظر میبود بکاشان رفته آن بلده را متصرف شود یوسف بیک ولد محمد خان که منصب دواتداری دیوان اعلی داشت و در کاشان جانشین پدر بود بقلعه رفت و همه روزه بین الجانبین جنگ و جدال بود یوسف بیک درین میانه بقتل رسید.

محمد خان ازین خبر بی‌آرام گشته بیکبارگی پرده از روی کار او برداشته ولیجان خان پسرش را بدفع آن حادثه بکاشان فرستاده شاهویردی خلیفه ارک را نتوانست بدست آورد آخر الامر

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 302

کوچ کرده بنطنز رفت محمد خان چون صید زخم خورده در طپیدن آمده در فتنه و فساد ساعی شد و مدتی فتنه تکلو و ترکمان در میان بود و با نواب جهانبانی مخالفانه سلوک مینمودند تا بالاخره مهم بمحاربه انجامیده آن قوم باتفاق بجزای عمل ناصواب رسیدند تفصیل حالات ایشان عنقریب بعد از ذکر قضایاء خراسان و آذربایجان سمت تحریر خواهد یافت.

 

ذکر احوال خراسان و قضایا که از حوادث دوران بتقدیر ملک منان در میانه امراء عالیشأن آن دیار بظهور پیوست‌

 

اشاره

 

سابقا نگاشته کلک بیان گردید که مرشد قلیخان بمشهد مقدس معلی مستولی گشته سرکشان اکثر محال خراسان را بمقتضای عقل دوراندیش برفق و ملایمت مطیع و منقاد خود ساخت و از طوایف قزلباش که نزد او مجتمع بودند امراء تعیین نموده آن ولایت را بحکام نصب کرده‌های خود قسمت نموده در آن سال بانتظام این امور پرداخت و حقایق اینحال را بعلیقلیخان اعلام نموده حسن خدمات خود را که در راه حضرت اعلی بظهور آورده بود بر طبق عرض نهاد.

در اول سال پیچی ئیل نخست برادر خود ابراهیمخان را که سابقا حاکم اسفراین بود و در جنگ غوریان گرفتار گشته بعراق آورده بودند فرار نموده از راه دار المرز بخراسان رفته بود بدار السلطنه هرات فرستاد که در رکاب حضرت اعلی بوده علیقلی خانرا دلالت نماید که در موکب جهانگشای حضرت اعلی از هرات بیرون آمده بجانب مشهد مقدس و آنحدود نهضت نماید که تا دامغان و بسطام و دار المؤمنین استرآباد رفته کل محال خراسانرا تا سرحد عراق بحیطه ضبط درآورند و مشار الیه بسعادت ملازمت حضرت اعلی و ملاقات جناب خانی فایز گشته مطالب خود را عرض نمود و بعضی از ریش سفیدان شاملو که اختیار و اقتدار مرشد قلیخان مکروه خاطر ایشان بود جانب نقیض گرفته با او بگفتگو درآمدند و سخن او آن بود که چون هنوز قواعد قصر سلطنت استحکامی نیافته بنابر مصلحت وقت و دولتخواهی و تألیف قلوب همگنان تکیه بر اتحاد و یگانگی نموده بنیابت جناب خانی بدین امور جسارت نموده بعضی مهمات ممالک مفتوحه را که بسعی او بدست درآمده برای خود فیصل داده و میدهد.

بعد از آنکه خاطر از استقامت مملکت جمع شد جز اطاعت و متابعت ازو امری بظهور نمیرسید مجملا میانه شاملو و استاجلو درین مواد گفتگو بتطویل کشید و مفسدان در میانه افساد مینمودند.

مرشد قلیخان از استماع این مقدمات جهت جذب خاطر علیقلی خان و طایفه شاملو بتوجه جانب هرات راغب گشته بیملاحظه و محابا بهرات رسیده بشرف پای بوس اشرف مشرف شده جناب خانی مقدم او را گرامی داشته [221] تواضعات دوستانه بظهور آورد و هر چند طبقه شاملو در افناء و اعدام او سعی نموده علیقلی خان را اغوا نمودند که او را دفع نماید جناب خانی راضی نشد و تضییع او را در هرات که خلاف مهمان نوازی است از طریق صواب دور دانسته خود را آلوده آن بدنامی نساخت اما مرشد قلیخان

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 303

از تقریر بعضی سخن چینان که هیچ گروهی خالی از آن طبقه نیستند از اعیان شاملو خوفناک گردید روزی بحمام رفته بود شخصی با شمشیر برهنه بحمام درآمده یکی از دلاکان را که بمرشد قلی خان شباهتی داشت بقتل رسانیده بیرون رفت مردم مرشد قلی خان را مظنه آن شد که آن شخص بقصد قتل خان آمده بود و آن دلاک باشتباه کشته شد بی‌تابانه بحمام درآمده او را بدمظنه کردند و او خوف و هراسی که داشت زیاده شد بی‌اختیار در کمال اضطراب بیرون آمده بمنزل خود رفت این خبر به علیقلی خان رسیده بجهت اطمینان خاطر مرشد قلی خان بخانه او رفته بمصلحت وقت بعضی سخنان دوستانه بمیان آورد و کشته شدن دلاک را چنین مذکور ساختند که همانا آن دلاک معاندی داشته که فرصت یافته بقتل او پرداخت.

اما ما فی الضمیر طایفه شاملو بر مرشد قلیخان ظاهر شده اعتمادی که بجانب ایشان داشت زایل شده دیگر توقف در هرات مصلحت ندیده کوچ کرده راه مشهد مقدس پیش گرفت و بطریق غریقان بحر حوادث که بسعی هر چه تمامتر خود را بساحل نجات رسانند در حرکت مسارعت نموده خود را بمشهد مقدس معلی انداخت ابراهیم خان برادرش همچنان در هرات بود علیقلی خان ازین رفتن بیهنجار کوفته خاطر شده اظهار آزردگی کرده با ابراهیم خان بی‌التفاتی آغاز نهاده ساعیان فرصت یافته ابواب فساد گشودند و میانه علیقلی خان و مرشد قلی خان اسباب وحشت سرانجام یافته از جانبین بیکدیگر بی‌اعتماد شدند ابراهیم خان نیز از غدر شاملویان توهم نموده بطریق فرار از هرات به مشهد مقدس رفت این معنی موجب زیادتی وحشت گردیده اگر چه فیما بین مراسلات واقع شد.

اما روز بروز اسباب کلفت و کدورت از جانبین سرانحام می‌یافت تا آنکه ریش سفیدان شاملو علیقلی خان را بتنبیه و تأدیب او دلالت نمودند و او باغوای جمعی مفسدین بجهت انتظام مهمات خراسان در موکب جهانگشای حضرت اعلی از دار السلطنه هرات بیرون آمده قرار داد خاطرش آن بود که بکل مهمات خراسان رسیده هر کس را از منصوبان مرشد قلیخان مصلحت نداند برطرف نموده نصب کرده‌های خود تعیین نماید خواجه افصل وزیر علیقلی خان باعتقاد مرشد قلیخان محرک این فتنه بود چون خاطر نشان علیقلی خان شده بود که سلطانعلی خلیفه برادر زاده فولاد خلیفه که حاکم قاین بود باطنا با مرشد قلیخان موافق و متفق بود علیقلی خان بطرف قاین نهضت نموده او را گیرانیده اموال و اسباب او را بحیطه ضبط درآورده از آنجا متوجه ولایت ترشیز گشت و قورچیان با احکام مطاعه باحضار جمیع امراء خراسان خواه منصوبان مرشد قلیخان و خواه غیر آن فرستاده که هر کس یکرنک و یک جهت حضرت اعلی و تابع لله و بیگلر بیگی است بمعسکر ظفر قرین پیوسته در ظل لوای شاهی حاضر گردد.

مرشد قلی خان از کماهی حال خبر یافته او هم کسان بطلب اتباع خود فرستاده از مشهد مقدس معلی بیرون آمد و آنچه از مردم ثقه که اعتماد بر قول ایشان بود معلوم شد آن بود که مرشد قلیخان بهیچوجه رأی جنگ و فکر نزاع نداشت و میخواست که فیما بین بسعی دولتمندان مهم به اصلاح آید و رفع مظنه از طرفین نموده بیکدیگر ملاقی شوند و بدستور در موکب همایون شاهی بهر طرف صلاح دانند حرکت واقع شود احدی از ریش سفیدان طرفین قدم در وادی این گفتگو ننهاده مرشد قلی خان هر چند کس فرستاده خواجه افضل و یک دو ریش سفید شاملو را طلب داشت که آنچه گفتنی باشد با او گفت و شنید نمایند اجابت نکردند و خواجه افضل جرأت رفتن نکرده

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 304

و متوجه اصلاح این فساد نشد بلکه در تضییع مرشد قلی خان با ساعیان ظاهرا متفق بود بالجمله این دو لشکر بیکدیگر قرین شده در قریه سوسفد ترشیز در برابر هم فرود آمده و خیمه و خرگاه نصب نمودند و آمد و شد سفیران و نامه و پیغام در میان بود.

روزی ابراهیم سلطان شرفلو که از اقوام مرشد قلیخان بود و حکم باحضار او رفته بود باردو رسیده چون ملاحظه نمود که اردوی مرشد قلی خان و امراء استاجلو علیحده فرود آمده‌اند بجهت تعصب اویماقیت با طبل و علم و جیش آراسته باردوی مرشد قلی خان رفت و او جمعی را به استقبال او فرستاده بود از مشاهده سواران سلاح پوش و آواز طبل خبر باردوی شاملو رسید که مرشد قلی خان با قشون آراسته مسلح شده مستعد رزم و پیکار گشته طبل جنگ میکوبد و چون تقدیرات [222] آسمانی بسعی پرده گشایان محافل قضا از جلباب خفا بجلوه‌گاه ظهور میآید علی قلی خان نیز بملاحظه جانب احتیاط کرده از اینطرف سوار شد قول و دست راست و دست چپ آراسته مستعد قتال گشت.

 

وقوع مقابله بین علیقلی خان و مرشد قلیخان بغتة

 

این خبر باردوی مرشد قلیخان رسیده او نیز بالضروره تیب آراسته بترتیب مقدمات جنگ مشغول شد درین وقت سلطانعلی خلیفه که علی قلیخان او را گرفته چند روز محبوس بود از تقصیر او گذشته مطلق العنان ساخته بود چون از اطوار علیقلی خان آزرده خاطر بود در آغاز محاربه صف سپاه ویران ساخته با مردم خود بمرشد قلیخان پیوست.

این معنی موجب تزلزل سپاه شاملو شده طایفه استاجلو دلیر شدند مجملا مبارزان طرفین دست بسیف و سنان برده و از کثرت گرد و غبار روی هوا پوشیده گشت علیقلی خان را چشم بر گروهی که مرشد قلیخان را در آن میان تصور نموده بود افتاده از طریق حزم و احتیاط غافل شده خود مباشر حرب گشت و با فوجی از شجعان شاملو که باتفاق او در معرکه تک و دو میکردند بجانب آن گروه تاخته پراکنده و منهزم ساخت و در وقتی که او بتعاقب آن گروه مشغول بود مرشد قلی خان و فوجی از اتباع او که با معدودی در طرف دیگر بود چشمش بر لوای پادشاهی افتاده همت بر آن مقصور ساخت که آن در یکتای خلافت و شهریاری را که با معدودی در قلب بودند بطرف خود آورد و جمعی را بدین عزیمت بآن طرف فرستاد ایشان موکب همایون را در جنود شاملو خانی یافته فرصت غنیمت شمرده بآن فوج قلیل که در طل لوای ظفر انتما بودند حمله آوردند و آن جماعت تاب آن حمله نیاورده متلاشی و پراکنده شدند و از اتباع مرشد قلی خان ابو مسلم خان چاوشلو که از امراء معتبر بود بحضرت اعلی رسیده عنان اشهب گردون نورد آن سریر آرای دولت و اقبال را بفرمان والی تقدیر که هزاران حکمت بالغه در آن منطوی و مندرج است بچنگ آورد.

مبشران قضا این مژده سعادت افزا بآن طایفه دادند و ذات حمیده صفات اشرف را در ضمان امان ملک منان باردوی مرشد قلیخان آوردند علیقلی خان چون از تعاقب آن گروه باز آمد از لشکر قول و علامت چتر فلک فرسای حضرت اعلی اصلا نشان ندید از کماهی حال خبر یافته‌

 

مغلوب شدن علی قلیخان‌

 

انگشت تحیر و تعجب بدندان گزیده از غفلتی که ورزیده بود اشک ندامت از دیده باریدن گرفت و در کمال یأس و ناکامی عنان از محاربه تافته قرین آه و ناله با کمال خسران و خذلان خجلت زده و حیران که سرمایه

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 305

سعادت دارین را از دست داده بود راه هرات پیش گرفت و مرشد قلیخان با سعادت ابدی توأمان گردیده ازین عطیه عظمی که در درگاه الهی باو کرامت شده بود کلاه گوشه شادمانیش بر تارک گردون سائیدن گرفت و حضرت اعلی را که چون در گرانبها در صدف جان جای داده و بطرز معهود بمشهد مقدس معلی عود نموده حضرت اعلی که از اوان طفولیت در میانه طایفه شاملو پرورش یافته با علیقلی خان و مردم او انس و الفت گرفته بود وقوع این حال مکروه خاطر شریفش بود.

اما بدلالت ملهم اقبال آثار ملال را از ناصیه همایونش زایل ساخته خاطر اشرف را بدریافت شرف زیارت امام الجن و الانس سلطان سریر ولایت و امامت ابوالحسن علی بن موسی الرضا صلوات اللّه علیه و ادراک سعادت خدمت شبانه روزی آن روضه متبرکه اطمینان داده بدین عطیه عظمی مبتهج و مسرور بود و مرشد قلیخان الحق با طایفه شاملو آدمیانه سلوک کرده بعد از نکوهش مفسدان رقم اطلاق بر ناصیه گرفتاران کشیده همه را قرین اعزاز و احترام گردانیده حکم کرد که میانه لشکر هر کس که مال خود را از اسب و شتر و یراق بشناسد در ساعت تسلیم نماید و ایشانرا در رفتن هرات و توقف نمودن در رکاب همایون اعلی مختار ساخته خواجه افضل که تا غایت وزیر علی قلیخان بود برتبه وزارت حضرت اعلی سرافراز ساخته هر کس از جماعت شاملو توقف اختیار نمود بسمت ملازمت حضرت اعلی موسوم گشت در سلک قورچیان و یوزباشیان و ملازمان رکاب اشرف درآورد بعلی قلیخان نامه محبت آمیز بطریق معهود چاکرانه نوشته گله‌مندیهای دوستانه نموده سوانح مذکور را باقتضای قضا و سرنوشت آسمانی حواله نمود.

اما خواجه افضل وزیر و آقایان شاملو دل از هرات برنداشته در میانه طایفه استاجلو آرام نتوانستند گرفت در اندک روزی فوج فوج فرار نموده بهرات رفتند و از طایفه شاملو بغیر از حسین بیک عبدللو که خدمت جلوداری خاصه شریفه باو تعلق داشت و در روز جنگ از موکب عالی جدا نشده بود و علی بیک ولد شاه علی بیک کرامتلو که در وقت انهزام از مرافقت علیقلی خان بازمانده بقصد ادراک ملازمت اشرف [223] بمشهد مقدس عود نموده بود کسی در مشهد مقدس معلی و موکب اعلی نماند و مرشد قلیخان اسباب سلطنت و پادشاهی حضرت اعلی را سرانجام داد ارباب مناصب جهت آن حضرت تعیین نمود و من حیث الاستقلال بر مسند وکالت و لله‌گی تکیه زد جمیع اهل خراسان باو بازگشت نموده لوازم تهنیت و مبارکباد بجای آوردند و در ممالک خراسان بیشتر از پیشتر اقتدار و استقلال یافت.

 

ذکر قضایای آذربایجان و لشکر کشیدن عثمان پاشا سردار روم بجانب تبریز و تسخیر نمودن آن بلده فاخره جنت نشان و خرابی که باقتضای دوران بتقدیر پروردگار عالمیان در آن بلده فاخره وقوع یافت‌

 

قبل ازین در طی سوانح آذربایجان بر صحیفه بیان قلم عنبرین نشان نگارش یافت که عثمان پاشا که در دربند شیروان بود در خدمت خواندگار عرض نموده بود که کل مملکت شیروان و گرجستانرا بحیطه تسخیر و تصرف درآورده‌ام و آنچه سنان پاشا عرض نمود که سوای قلعه دربند محلی در تصرف نیست غلط است و این معنی باعث آن شد که فرهاد پاشا سردار شده بجانب آذربایجان آمده در هنگامی که رأیات جلال در خراسان بود چنانچه سبق ذکر یافت ایروان را متصرف شده قلعه ساخت

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 306

و عثمان پاشا نیز تمام ولایت شروان و شکی را ضبط نموده بمعتمدان سپرده خود روانه استنبول شد و از خدمت خواندگار متعهد تسخیر کل آذربایجان بلکه عراق شده رتبه وزارت و سرداری یافت و بعزم تسخیر آذربایجان با لشکر بیحد و مد روانه ارزروم شد و چون زمستان پیچی ئیل بپایان رسیده و شاهدان بزم افروز نوروز تخاقوی ئیل ترکی مطابق سنه 993 چون ترکان خطا بقصد یغمای دلهای ارباب وفا بآراستگی و پیراستگی تمام جلوه ظهور نمود و نوخطان ریاحین نشاط افزای مجلس آرایان بزم بهار گردیدند نواب جهانبانی باقتضای ایام بهار و جوانی بتجرع راح ریحانی و لوازم عیش و کامرانی پرداخته از گلرخان لاله عذار کام ستان بودند ایام نشاط انگیز بهار را در عشرت آباد تبریز بخرمی و حضور گذرانیده و با شیطان نام آهنگر پسری که علیقلی خان فتح اغلی از اصفهان آورده بود و فی الواقع چهره آتش افروزش مانند کوره آهنگری میتافت تعلق و تعشق آغاز نهاده از باغ وصالش گلهای آرزو میچید و شاهقلی بیک عربا اغلی روملو در باب او این بیت ترکی عجب گفته بود:

بیت

کونکلم قوشین اول نرگس فتان اپاره‌کیمدور که اوننک غمزه سندن جان اپاره

شیطان شیطان دیدی و کلری‌کر بوالسه من راضیم ایمانمی شیطان اپاره دیگری از ظرفاء گفته بود:

رباعی

عاشق چو رخ تو بیند از جان گذردتیر مژه‌ات ز سینه پران گذرد

از دولت هم نامیت ای صنع خدای‌شک نیست که حق ز جرم شیطان گذرد القصه چون ایام بهار و هنگام شکوفه و ازهار بسر آمد و هوا روی بگرمی آورد و کوه و صحرا از سبزه شقایق آراسته و پیراسته گردید موکب همایون بییلاق اشکنبر و کلنبر توجه نموده از آنجا ببازار- جاهی تشریف بردند و سه ماه تابستان در ییلاقات بسرکرده ابواب عشرت و شادمانی بر چهره آمال و آمانی شاه و سپاه مفتوح بود در ساغری بلاغتی محمد خان تخماق که قطع تعلق از ولایت چخور- سعد نموده در آن حدود بیسر و سامان بسر میکرد باردوی گردون شکوه ملحق شده قشون آراسته بنظر رسانید.

درین اثنا خبر آمدن عثمان پاشا متواتر گشته موجب تفرقه خاطر گردید احکام مطاعه باحضار امراء و عساکر ممالک محرسه صادر گشته قورچیان بهرام صولت تعیین فرمودند که از عراق و فارس و کرمان جمیع عساکر نصرت نشان قزلباش از روی غیرت و مردانگی متوجه پایه سریر اعلی گشته باردوی گردون شکوه پیوندند و مرکوز خاطر شریف نواب جهانبانی آن بود که چون اوان نشو و نما و آغاز دولت و جهان آرائی است طوایف اخلاص گزین و عساکر ظفر قرین قزلباش بتعصب دین و غیرت مذهب جمعیت نموده بتدارک سالهای پیش در رکاب اقدس آن حضرت مردانه‌وار با سپاه مخالف کارزار نمایند و مناشیر [224] عاطفت و استمالت نامه‌ها باسم محمد خان و ولیخان و مسیب خان و کل امراء طایفه تکلو و

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 307

ترکمان بدین مضمون عز اصدار یافت که طوایف قزلباش صوفی و یکجهت این دودمان ولایت نشان اند و جان باختن در راه ولینعمت ادنی مراتب اخلاص میدانند.

امیر خان از جاده اخلاص منحرف گشته ازو امری چند سانح شد که موجب نقار خاطر اشرف گشته بجزای خود رسید و دیگری را در آن مدخل نبود و غباری از سایر امراء و غازبان ترکمان در صفحه خاطر نیست چه ادهم خان ترکمان که از عظماء آن طایفه است در ملازمت آن حضرت معزز و محترم و منظور انظار شفقت است ایشان خیالات فاسده از دماغ بیرون کرده خود را دغدغه آلود نسازند که این اطوار با دعوی ارادت و اخلاص موروثی منافات دارد و مع ذلک مخالفان کمر بتسخیر ملک ایران و استیصال طوایف قزلباش بسته‌اند حالا عزیمت شهر شهره تبریز که گورخانه صد ساله قزلباش است و تختگاه سلاطین ایران دارند باقتضای عقل دوراندیش عمل نموده نظر بر مآل حال اندازند و از روی ارادت و اخلاص و دولتخواهی و یکرنگی جمعیت نموده با لشکرهای آراسته متوجه پایه سریر سلطنت مصیر گردند و دامن ارادت و اخلاص صد ساله خود را بلوث عصیان آلوده نسازند و همت بر آن مقصور دارند که در رکاب فلکفرسا مردانه‌وار بمعرکه کارزار شتافته بمدافعه مخالفان پردازند و بعد از دفع دشمن بیگانه هر ملتمسی که داشته باشند عرض نموده در انجاح مطلب خود کوشند چه ظاهر است که هر گاه شهر تبریز و ولایت از دست قزلباش بیرون رود و مملکت آذربایجان که خلاصه ممالک و لشکرخیز ایرانست بتصرف مخالفان قرار گیرد نقص تمام باین دولت راه یافته این فتنه بر سایر ممالک سرایت میکند و پیداست که مآل حال قزلباش بکجا انجامد و بعد از روانه نمودن قورچیان و ارسال احکام عطوفت آئین مذکور تا یک ماه در آن حوالی توقف نمودند که مبادا عثمان پاشا عزیمت قراباغ داشته باشد بعد از یک ماه توجه او بجانب تبریز بوضوح انجامید امراء عظام در مجلس بهشت آئین جمع شده در باب محافظت تبریز و دفع شر آن قوی دست کنگاش بمیان آوردند.

جمعی از عقلاء و ارباب تدبیر که از اوضاع روزگار خبری داشتند مصلحت چنان دیدند که بطریق زمان شاه جنت مکان شهر تبریز و سمت راه مخالفان را خالی نموده رعایا و اهل شهر را بقراچه داغ که محال حصین رصین دارد فرستند و آذوقه در شهر نگذاشته تا آمدن لشکر ترکمان و تکلو جنگ را در حیز تأخیر انداخته راهها ضبط نمایند که از هیچ طرف آذوقه باردوی ایشان نرود و کسی بطلب آذوقه بیرون نتواند آمد و بعد از جمعیت لشکر در هر جا صلاح باشد مقابله و مقاتله روی دهد بعضی از جهلا و بدمستان باده غرور این رأی صواب را خطا شمرده مناسب چنان دیدند که صد هزار نفس در شهر تبریز هست که لااقل نصف آن جوانان جلد کارآمدنی‌اند و بر سر اهل و عیال و اموال خود ایستاده جنگ میکنند شهر را کوچه بند کرده مقرر میباید داشت که تبریزیان در سر کوچه بندها بمدافعه مشغول گشته راه دخول مخالفان را بشهر مسدود سازند و از اندرون اهل تبریز و از بیرون قزلباش جنگ انداخته بدفع ایشان پردازند.

اکثر این رأی را اختیار کرده بعضی از دیوانه خیران تبریزی که در خدمت نواب جهانبانی راه خوش آمدگوئی داشتند لافهای گزاف زده نگذاشتند که شهر تبریز را خالی نمایند چون همگنان این رأی خطا را ثواب دانسته بتوقف اهل تبریز رضا دادند حکم اشرف باستمالت اشراف و اعیان تبریز عز اصدار یافت که در دفع دشمنان مردانه بوده فرزندان و متعلقان و جان و مال خود را از شر ایشان صیانت نمایند و چون خانه کوچ بیرون بردن موجب برهمزدگی شهر است احدی خانه کوچ بیرون نبرند

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 308

که اینک ما نیز از این طرف با لشکرهای آراسته بمحاربه ایشان کمر بسته‌ایم و نخواهیم گذاشت که از مخالفان آسیبی بدیشان رسد و یک دو نفر از امراء عظام خصوصا پیر غیب خان استاجلو را با قشون و لشکر خود بشهر فرستادند که باتفاق حسینقلی سلطان برادر علیقلی خان که بنیابت او حاکم شهر و حارس مملکت بود سد راه کوچه بندها نموده مستحکم گرداند و مردم شهر را بمحافظت کوچه بندها و دفع صایل ترغیب نموده نگذارند که احدی خانه کوچ بیرون برد صاحب خانه را سیاست نموده اموال و اسباب او را بغارت و تاراج دهند چون حکم عالی بمضمون مسطور بتبریز رسید تفرقه و پریشانی که از ورود آن گروه انبوه در دلها راه یافته بود اندکی روی باطمینان آورده تبریزیان از روی عقیدت و اخلاص رضاجوی گشته دل بآن حادثه عظمی نهادند و شروع در کوچه‌بند کرده محلات را [225] قسمت نموده هر رخنه را در عهده اهتمام یکی از پهلوانان آن محله کردند و بر سر هر کوچه بند شخص معتبری از قزلباش با جمعی از مردم کارآمدنی گماشتند.

اما رهگذر سیل بلا و رخنه آتش عناد را بخس و خاشاک انباشتند چون اراده ازلی بتخریب آن بقعه شریفه و اختلال و پریشانی و تفرقه و پراکندگی اهل تبریز تعلق گرفته بود هیچ اثری بسعی و اهتمام ایشان مترتب نشد.

بیت

آنچه کلک قضا رقم سازدکس بتغییر آن نپردازد

چون ز تقدیر کردگار جهان‌شد تبه‌کار آن نکو خردان

سعی و تدبیرشان مفید نبوداندر آینه صورتی ننمود در این مقام مناسب چنان نمود که برخی از احوال تبریز و تبریزیان نگاشته کلک نکته پرداز گردانیده بر سر سخن رویم بر ضمایر مستخبران احوال عالم پوشیده نخواهد بود که بلده فاخره تبریز مدتهای مدید دارالملک ایران و مقر سلطنت پادشاهان نافذ فرمان بود و عمارات عالیه از مساجد و مدارس و بقاء الخیر که سلاطین روزگار و وزراء و حکام در آن شهر ترتیب داده قری و مزارع و مستغلات مرغوب بر آنها وقف نموده باغات و بساتین دلگشا احداث نموده‌اند زیاده از آنست که قلم مکسور اللسان بتحریر شمه از آن تواند پرداخت و مردم تبریز در عمارت بیوت و مساکن و تزیین آنها و اسباب و تجملات ما فی البیت بنوعی مبالغه مینمایند که خانه کمترین بازاری شایستگی نزول امیر عالی قدری دارد و در زمان خجسته نشان شاه جنت مکان علیین آشیان که یک دو مرتبه سلطان سلیمان پادشاه روم باراده تسخیر آن ملک آمد از مردم تبریز که بتشیع فطری و ولای خاندان قدس نشان صفویه موصوفند نیکو خدمتها در راه این دولت از ایشان بظهور آمده بدین جهت شاه جنت مکانرا توجه و التفات تمام بمردم آن شهر بود و چون سکنه بلده فاخره اکثر تاجر و اهل حرفت و صناعتند مال محترفه را بخشیده شهر را از تکالیف دیوانی معاف داشته بود و در مراعات خاطر آن طبقه بنوعی توجه و شفقت مبذول میداشت که قاضی احداث تعیین فرموده مقرر داشته بودند که داروغگان قضایا را در حضور قاضی احداث بوجه شرع پرسش نموده بر مجرمان اجرای حکم شرعی نمایند و جریمه از احدی نگیرند.

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 309

چندین سال مردم آن شهر بفراغ بال زندگانی کرده در تزیین عمارات و اسباب و تجملات خانه و حلی و زیور نسوان چندانکه باید و شاید تکلف مینمودند بالجمله معموری و آبادانی آن شهر و کثرت خلایق و جمعیت اهالی آن بلده بجائی رسیده بود که در کل بلاد اسلام شهری بدان عظمت و جمعیت و آبادانی نشان نمیدادند چشم زخم روزگار بایشان رسیده و خرابی بآن معموره راه یافت مردم آنجا بنهب و قتل و غارت گرفتار آمده بقیة السیف بصد حسرت و هوان از وطن جلا شده اشراف و اهالی بر حسب کلام معجز بیان «إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً الخ» از اوج عزت بحضیض مذلت و خواری افتادند.

بالجمله چون آمدن فرهاد پاشا بجانب تبریز محقق گردید هر چند شاه و شاهزاده نامدار احکام مصلحت آمیز بطوایف قزلباش خصوصا طایفه تکلو و ترکمان فرستاده در دفع این حادثه ازیشان استعانت جستند و از مآل حال خبر داده انتظار آمدن ایشان کشیدند مفید نیفتاد و اثری ظاهر نشد و طایفه تکلو و ترکمان در عناد و لجاج اصرار نموده احدی از آن دو طایفه و لشکرهای فارس و کرمان و عراق بمعسکر همایون ملحق نشدند.

نواب سکندر شأن باردوی اغرق بجانب اروم دول و زمار توجه نموده نواب جهانبانی با قلیلی از امراء و ارکان دولت و قورچیان و ملازمان خاصه شریفه که در رکاب اشرف بودند سبای بعزم محاربه لشکر روم از اردوی همایون و خدمت والد نامدار جدا شده قورچی باشی با جمعی از قورچیان در خدمت نواب سکندر شأن ماندند و موکب عالی نواب شاهزادگی با عساکر اقبال که عدد ایشان بده دوازده هزار کس نمیرسید از مرند دامن کوه تبریز را گرفته منزل بمنزل مشاهده و ملاحظه نزول و ارتحال لشکر بیقیاس روم که از راه طسوج میآمدند کرده انتهاز فرصت مینمودند چون لشکر روم از حیز شمار بیرون بود مقابله و مقاتله با ایشان با این مایه مردم که در رکاب عالی بودند محال مینمود دستبردی نمیتوانستند نمود و عثمان پاشا کوچ بر کوچ تا حوالی شوراب تبریز آمده نزول کرد.

چون چشم اهل تبریز بدان لشکر عظیم افتاد خوف و هراس بیقیاس بر ضمایر ایشان مستولی [226] گشت و دو سه مرتبه که رومیه هجوم نموده بحوالی کوچه بند شهر نزدیک دولتخانه آمدند و از این طرف بمدافعه مشغول گشتند فیما بین اندک محاربه بوقوع پیوست رومیه غالب آمده کوچه- بندها را با توپ و ضربزن از هم ریخته تا میدان صاحب آباد آمدند و بر سپاهی و رعیت ظاهر شد دفع آن حادثه مافوق قدرت ایشان است متلاشی گردیده قدرت آن نیافتند که یکجا جمعیت نموده بمدافعه مشغول توانند شد حسینقلی سلطان و پیر غیب خان و هر کس از قزلباش که در شهر بود در همانشب بیرون رفته بموکب عالی پیوستند.

چون تبریزیان از مدد قزلباش محروم گشته در شبکه اضطراب افتادند جهت حفظ حال و اهل و عیال کامران بیک اوحدی که قاضی بود و مولانا محمد علی ولد مولانا عنایت که مفتی و شیخ الاسلام بود باستغاثه نزد عثمان پاشا فرستاده اظهار اطاعت و انقیاد کردند عثمان پاشا در اول اگر چه عتاب و خطاب چند بایشان کرده بود اما چون جلادت و سپاهیگری اهل تبریز را بسیار دیده بود و ملاحظه و احتیاط تمام داشت بمقتصای عقل و تدبیر ملک گیری پیش آمده اهل تبریز را مستمال ساخته مقرر کرد که بحال خود بوده تفرقه بخاطر نرسانند که من بعد رعیت لشکر خواندگارند ایشان بشهر معاودت نموده آنچه دیده و شنیده بودند باهل تبریز تقریر کردند.

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 310

اما عقلا و مردم صاحب خرد میدانستند که رومیه کینه اهل تبریز در دل دارند و بجهت مغایرت مذهب با ایشان نمیآمیزند بفکر کار خود افتاده اموال و اسباب خود را در زیر زمین‌ها و خانه‌ها و چاهها که داشتند مخفی ساخته خود یک یک و دو دو دست اهل و عیال گرفته پیاده و سواره شبها روی بوادی فرار میآوردند و اگر نقدی همراه داشتند اجامره و اوباش و بی‌دولتان هر طبقه که خواهان روز چنین بودند در سر راهها ایشانرا گرفته برهنه و عریان میکردند و سر میدادند و عثمان پاشا بفراغ بال داخل شهر شده دولتخانه تبریز را جهت قلعه مناسب یافت و از شوراب کوچ کرده بجانب چرنداب که طرف قبلی تبریز است رفته نزول کرد و طرح قلعه انداخت و بر لشکریان قسمت نموده شروع در کار کردند و در عرض چهل روز که رومیه بتعمیر قلعه مشغول بودند اگر چه غازیان قزلباش که کوه سرخاب را پناه خود ساخته بودند اکثر اوقات شبها و روزها خود را بحوالی اردوی رومیه رسانیده دستبردهای نمایان میکردند.

اما از کثرت عساکر و ازدحام لشکر روم معلوم نمیشد و ایشان بکار قلعه پرداخته حسب المدعا باتمام رسانیدند و ذخیره فراوان که در شهر بدست ایشان درآمده بود و توپ و ضربزن و یراق قلعه داری بقلعه کشیده جعفر پاشا اخته را بحراست قلعه داری و حکومت تبریز نصب نمودند در اثناء تعمیر قلعه عثمان پاشا در تبریز تجویز قتل عام نمود و سبب ظاهری آنکه اهل تبریز با رومیه نمیآمیختند و شبها اجامره و اوباش تبریز بخیمه‌های رومیه رفته اسباب و اموال میآوردند و هر کرا فرصت مییافتند بقتل میآوردند و بر سر قلعه رفته آنچه روز کار میکردند شب فرود میآوردند و بر عثمان پاشا ظاهر شد که تبریزیان مرتکب این امور میگردند و یک مرتبه در حمام پس کوچک حمامیان فرصت یافته رومی را بقتل آورده در چاه حمام انداخته بودند عثمان پاشا را از شنیدن این خبر شعله غضب افروخته بترکی گفته بود که: «تبریز خلقی عجب فرسه‌لو طایفه دو ترلر» یعنی اهل تبریز طایفه فتنه‌انگیز تمام کشتنی‌اند آثار عصیان و طغیان از بشره ایشان هویداست این حکم بامضاء حکم قضا از عثمان پاشا صدور یافت رومیان بمجرد شنیدن آن کلمه با تیغهای کشیده بشهر ریخته آغاز سرافشانی نمودند و تبریزیان چاره جز آن ندیدند که تا شب خود را در نهانخانها محافظت نموده شب سر خود گیرند و رومیه در بیرون هر کس را دیدند بقتل رسانیدند و شروع در خانه‌ها کرده بهر خانه راه یافتند مردان را طعمه شمشیر بلا ساخته اموال و اسباب را نهب و غارت نمودند و بسیاری از نساء و صبیانرا اسیر کردند فریاد و فغان اطفال و عورات بفلک اثیر رسیده جمعی از مردم خیر اندیش خدا آگاه آن طایفه که نزد عثمان پاشا راه سخن داشته‌اند استعانت نموده او را از اقدام این امر شنیع باز آوردند.

مشار الیه آخر روز لشکریان را از قتل و نهب منع نموده بقیة السیف از بیم جان ترک اموال و اسباب نموده دست اهل و عیال گرفته شب از شهر بیرون رفته در مواضع و محال قریبه پراکنده شدند و شهری بآن معموری و آبادانی بدست مخالفان درآمده اموال و اسباب بینهایت و ذخایر و دفاین لا تعد و لا تحصی که در بیوت و نهانخانه‌ها مخزن بود بدست رومیه درآمده تحقیق و تفتیش اموال [227] بنوعی کردند که از چاههای بیست ذرعی که اثاث البیت را مخزون ساخته بودند خانه و دیوار بر سر آن فرود آورده بودند راه یافته ما فی الچاه را آورده بودند و این اعمال بر عثمان پاشا مبارک نیامده بمقتضای لا یرحم الله من لا یرحم الناس از اثر آه مظلومان و شیعیان اهل بیت مورد غضب الهی گشته بی‌آنکه بیماری عارض ذات نامبارک او شده باشد بمرض خناق گرفتار گشته رخت

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 311

هستی بباد فنا داد در عرض چهل پنجاه روز که رومیه در شهر تبریز توقف داشتند سوای محاربات قلیلی که در گوشه و کنار وقوع مییافت سه مرتبه میانه قزلباش و رومیه محاربه عظیم بوقوع انجامید و در هر سه کرت فتح و ظفر قرین حال لشکر ظفر قرین بود.

 

ذکر محارباتی که فیما بین لشکر قزلباش و رومیان بوقوع پیوست جنگ اول بسرداری قلی بیگ قورچی باشی‌

 

تبیین این مقال آنکه بعد از آنکه رومیه بر تبریز مستولی گشتند و قزلباشیه بیرون آمده بموکب عالی شاهزادگی پیوستند و آثار اقتدار ایشان بظهور رسیده مشخص شد که با این مایه مردم که همراهند مقابله با آن لشکر بی‌حد و مر مقدور ایشان نیست نواب جهانبانی بازگشته در اروم دول باردوی همایون ملحق گردید و با قلی بیک قورچی باشی افشار که مرد عاقل و با رأی و تدبیر در اردو مانده بود مشورت نموده دانستند که خالی نکردن شهر در اول حال خطا بوده و رأی عقلا بدین قرار گرفت که چون شهر بدست رومیه درآمده تبریزیان پراکنده شدند و حالا بجهت قلت لشکر و فقدان اعوان و انصار و کثرت مخالفان در مقابله و محاربه صرفه نیست صبر می‌نمائیم که ایشان قلعه را تمام نموده کوچ نمایند در وقت کوچ بطریق حرامی بعقب ایشان افتاده منزل بمنزل انتهاز فرصت نموده حسب المقدور آنچه توانیم بفعل آوریم بعد از آنکه ایشان بالکاء خود رسند باز گشته بر سر قلعه آئیم و سپاهی و رعیت آذربایجان را جمع آورده و بتوفیق الله تعالی قلعه را تسخیر سازیم و تدبیر دیگر در این وقت مناسب نیست نواب جهانبانی از کمال غیرت و حمیت که مرکوز خاطر انورش بود راضی بآن نمیشدند که بتغافل گذرانند و رومیان بفراغ بال بکار قلعه مشغول باشند قرار دادند که بنفس نفیس متوجه مجاربه ایشان گشته بمصداق کریمه کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن اللّه تکیه بر عنایت الهی نموده بقدر مقدور سعی و کوشش نمایند.

قورچی باشی و ریش سفیدان راضی بآن نمیشدند آن حضرت بنفس شریف مباشر حرب شد قورچی باشی التماس نمود که یک مرتبه او را رخصت دهند که بجنگ رفته لشکر را بیازماید اگر صرفه در جنگ بوده باشد مرتبه دیگر نواب جهانبانی خود متوجه سوند و اگر چشم زخمی رسد به ملازمان درگاه رسیده باشد عقلاء این رأی را پسندیده تجویز نمودند و اردوی همایون کوچ کرده به دره نهنک که چهار فرسخی شهر است آمده نزول کردند و نواب جهانبانی قورچی باشی را سردار لشکر کرده روانه ساخت و محمدی خان تخماق در موکب عالی توقف نمود.

اما قورچی باشی بعضی امراء و مردم کار آمدنی را چرخچی کرده پیش فرستاد ایشان از رودخانه فهو فسنج که در جانب شرقی سر راه است و سد راه عراق بالا آمده سیاهی نمودند رومیه از ورود لشکر قزلباش خبردار شده عثمان پاشا جغال اغلی را که در آنوقت اشجع رومیان بود سردار کرده با جمعی از امراء و پاشایان سرحد بمدافعه ایشان فرستاد و ایشان زیاده حسابی از لشکر قزلباش نگرفته چون قول لشکر قزلباش در میان رودخانه بود بنظر جغال اغلی درنیامد قول چرخچی را بنظر درآورد از توپخانه و عراده جدا شده دلیرانه پیش راند و بجنگ مشغول گشتند و از این جانب نیز دلیران لشکر قزلباش که از رودخانه بالا آمده نظر بر قول رومیه انداختند جلوریز بدان گروه تاختند و بیک حمله تا ده هزار کس از آن قوم نابکار بخاک بوار انداخته بقتل آوردند.

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 312

عساکر جغال اغلی از صدمات دلیرانه لشکر قزلباش بنای ثباتشان را تزلزل یافته روی بانهزام نهادند و غازیان قزلباش بفتح و ظفر اختصاص یافتند و جمعی از مردم معتبر زنده گرفتار شدند و جغال اغلی در هنگام انهزام خود را بمادیان دونده که برای روز چنین آماده داشت رسانیده سوار شده بیرون رفت.

[228] کو رسیدی خبوشلو دعوی مینمود که من نیزه بجغال اغلی رسانیدم اما بثبوت نرسید چون عثمان پاشا ساعت بساعت خبر میگرفت و خبر گیران خبر میرسانیدند که قزلباش خیرگی مینمایند او قشون قشون و فوج فوج لشکر بمدد میفرستاد قورچی باشی بعد از شکست مخالفان و انهزام جغال اغلی سردار ایشان از ورود کومک اندیشیده بملاحظه آنکه مبادا چشم زخمی واقع شود قزلباش را بمراجعت امر نمود چون روز بآخر رسیده بود بازگشته در همان رودخانه نزول نموده روز دیگر باردو آمد و سرها و اخترمها و گرفتاران را بنظر خجسته اثر شاهزاده عالمیان رسانیده بتلطفات خسروانه اختصاص یافت از مردم تبریز که اردوی عثمان بعد از قتل عام فرار نموده باردو آمده بودند استماع شد که ازین جنگ رومیان از قزلباش حسابها گرفتند عثمان پاشا جغال اغلی را سر- زنشها نموده بجبن و بددلی و سوء تدبیر منسوب ساخت.

 

جنگ دویم و سیم بسرداری شاهزاده عالمیان سلطان حمزه میرزا وقوع یافت‌

 

اشاره

 

بعد از چهار پنج روز که لشکر آسایشی یافتند نواب جهانبانی خود بنفس نفیس متوجه محاربه رومیان شد و با ده دوازده هزار کس که در اردوی معلی بودند روانه شدند چون طلیعه لشکر قزلباش مشاهده رومیان گشت در این مرتبه عثمان پاشا مراد پاشا بیگلر بیگی قرامان و محمد پاشا بیگلر بیگی دیار بکر را سردار نموده با لشکر اناطولی بمحاربه لشکر قزلباش فرستاد و در کنار رودخانه فهوسفنج چرخچیان طرفین با یکدیگر تلاقی شده معرکه حرب و قتال گرم گردید و حملات متواتر از جانبین بوقوع انجامید رومیه آثار اقتدار ظاهر میساختند نواب جهانبانی تاب غلبه و اقتدار ایشان نیاورده اسب جلادت در میدان مبارزت بجولان درآورده هر چند قورچی باشی و ریش- سفیدان دولتخواه بملاحظه حزم و احتیاط دست ممانعت در عنان عزم شاهزاده از پیش رفتن مانع آمدند مفید نیفتاد و نواب جهانبانی قول همایون را پیش رانده و یکه جوانان موکب عالی در نظر خجسته آن سریر آرای دولت و اقبال بطعن سنان جان ستان بسیاری از رومیه از صدر زین ربوده بخاک هلاک انداخته و تا غروب آفتاب بحرب و قتال پرداخته شاهزاده عالمیان همت بر افناء و اعدام تیپ رومیان بسته با وجود آنکه زمانه کسوت عباسیان در بر کرد لشکر قزلباش دست از محاربه برنمی- داشتند پاشایان پای ثبات و قرار استوار داشته مشاعل افروختند.

در این اثنا نواب جهانبانی شاهرخ خان را از طرف دست چپ از قول جدا کرده مقرر داشتند که بر دست راست مخالفان حمله آورد مشار الیه با امراء و لشکر ذوالقدر و مردم قراجه داغ و شیخاوندان و جماعتی که در جانب دست چپ میباشند از موکب عالی جدا شده چون بمیان رودخانه

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 313

درآمدند بعقب قلب رومیان رسیده بودند چون آواز نفیر از عقب قلب بگوش رومیان رسید و ملازمان موکب عالی و شاهزاده نیز جلو انداختند رومیان با وجود کثرت سپاه و قلت غازیان رزم- خواه بمجرد آنکه آواز نفیر از عقب قلب برآمد و دلاوران پیش جنگ دلیرانه پیش آمدند پای ثبات و قرارشان متزلزل گشته قول بهم برآمد پاشایان که در قول بودند لحظه صبر نموده هر چند در مقام مدافعه شدند مفید نیفتاد پشت بر معرکه کرده راه فرار پیش گرفتند.

 

جنگ دوم قزلباش با رومیه و انهزام مخالف ایضا

 

اما چون لشکر قزلباش در سر ایشان بسیار بود در وقت انهزام بدیشان رسیده محمد پاشا بیگلر بیگی دیار بکر و مراد پاشا بیگلر بیگی قرامان هر دو گرفتار شدند محمد پاشا چون زخم قوی یافته بود و احتمال زیستن نداشت سر از تن جدا کرده مراد پاشا را که علیخان بیک شمس الدین‌لو گرفته بود زنده با دیگر گرفتاران بنظر انور رسانیدند و درین معرکه نیز بسیاری از رومیان شربت ناگوار مرگ چشیدند و غازیان قزلباش تا چرنداب که اردوی رومیه فرود آمده بود تعاقب گریختگان نموده چند کس را در میان خیمه‌ها گرفته آوردند.

چون شب تار در میان رومیان و غازیان و هزیمتیان حایل شد امراء عظام و عساکر بهرام انتقام در موکب عالی شاهزاده گردون احتشام از معرکه بکنار آمده روز دیگر بدیدن سرها و اخترمها و باز رسیدن بمردانگی که از هر کس صادر شده بود مشغولی فرمودند مراد پاشا را با چند نفری که قابل نگاه داشتن بودند باردو فرستادند و از آنجا بقلعه قهقهه بردند و دو سه روز در حوالی رودخانه فهوسفنج توقف نمودند که اسبان از تک و دو آسایش یافته دیگر باره مستعد معرکه قتال گردند از جانب رومیان نیز عثمان پاشا [229] چهل پنجاه هزار کس را مقرر داشت که در حوالی اردوی خود کشیک داشته پیشتر نروند و از جلادت و مردانگیهای نواب جهانبانی که باندک مردمی بدیشان تلاش مینمود تعجب‌ها نموده بودند.

اما از غایت کثرت و ازدحام از یک طرف بحرب و قتال میپرداختند و از طرف دیگر قلعه میساختند فی الجمله بعد از سه چهار روز که لشکر و ستوران فی الجمله آسوده شدند دیگر باره تمهید مقدمات جنگ کرده قرار دادند که چون عثمان پاشا خود متوجه محاربه نمیشود و جنگ سلطانی وقوع نمییابد اگر بتوقیق اللّه تعالی درین مرتبه بر گروهی که بمحاربه ما کمر بندند ظفر یابیم تا میان اردوی رومیه عنان باز نکشیده بطریق شبیخون باردو ریخته تا صرفه در جنگ باشد بقدر مقدور سعی و کوشش نموده آثار روز رستخیز بظهور آوریم و هر گاه غلبه از جانب مخالفان میشده باشد جنگ- کنان خود را بکنار کشیده همه روزه آتش شورشین مشتعل گردانیده مخالفان را آسوده نگذاریم بامضای این عزیمت متوکلا علی اللّه بر سمند گردون خرام برآمده اعلام ظفر افراختند و چتر همایون فال بر فرق فرقد سای شاهزاده عالمیان برافراشته بهادران موکب نصرت قرین در سایه علم اژدها پیکر آن فارس مضمار دلاوری جمع آمده بآئین شایسته متوجه معرکه قتال گردیدند و چرخچیان لشکر ظفر قرین قریب باردوی رومیه رسیده برومیان که بحراست و نگهبانی اردو مأمور بودند در کنار اردو یسل بسته پیش نیامدند از اینجانب نیر ملاحظه حزم و احتیاط کرده پس و پیش خود را ملاحظه نمودند که مبادا مکر و خدعه از ایشان بظهور رسد مجملا روز را بشب رسانیدند و از طرفین

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 314

جنگ و جدال وقوع نیافت آخر روز در همان حوالی فرود آمده قراولان باطراف و جوانب فرستاده حکم قضا مضا نفاذ یافت که امشب لشکریان پاس داشته قریب بصبح فدائی وار باردو ریخته تا جمع شدن لشکر رومیه از دقایق قتل و کشتن دقیقه فرو گذاشت ننمایند اندکی از شب گذشته بود که غازیان قراول قدم جلادت پیش نهاده بکنار اردو رسیده خود را بخیمه از خیام رومیه انداخته یک دو کس را گرفته بیرون آوردند و بنظر خجسته شاهزاده عالمیان رسانیدند.

نواب جهانبانی ازیشان سؤال کرد که دیروز چرا رومیه بجنگ پیش نیامدند ایشان مردم مجهول بودند و از ته کار خبری نداشتند اما چنین تقریر کردند که ظاهرا سردار اعظم خلوتی کرده مشورت چند در باب کوچ کردن داشتند پاشایان و لشکریان بجز حراست اردو بخدمتی دیگر مأمور نبودند درین اثنا آتش بسیار در اردوی رومیه افروخته شد بطریقی که خرمنها را آتش زنند شعله آتش از همه جا بلند شد مردم صاحب وقوف گفتند که این علامت کوچ کردن است که هیمه‌ها که هر کس در خیمه خود جمع کرده آتش زده‌اند این معنی مؤکد قول گرفتاران مذکور گشت نصف شب بود که شخص تبریزی‌

 

مردن عثمان پاشا بمرض خناق‌

 

که در اردوی رومیه بظل حمایت یکی از خواص درآمده بود و آن رومی با او بمقتضای مردمی عمل نموده از ضرر و آسیب لشکریان صیانت نموده بود آمده تقریر کرد که عثمان پاشا دو روز بود که کوفت خناق بهمرسانیده بیرون نمیآمد دیشب بقضای مبرم اجل گرفتار آمده از هم گذشت و بروز از خلایق پنهان داشتند جغال اغلی متکفل امر سرداری شده آخر روز پاشایان و ریش سفیدان لشکر را جمع نموده و صورت قضیه را باز نمود و رأی همه بکوچ کردن قرار گرفت صبحی کوچ خواهند کرد.

اما جعفر پاشا را چند روز پیشتر بقلعه فرستاده ذخیره سالیانه سرانجام نموده بود جمعی از پاشایان گفتند که هنوز مهمات قلعه انتظامی نیافته و بعد از رفتن ما قزلباش قلعه را بآسانی می- گیرند چرا دو سه هزار کس را بکشتن میدهیم جغال اغلی جعفر پاشا را در بودن و رفتن مخیر ساخت مشار الیه جواب داد که اگر من داخل قلعه نمیشدم چنین میکردم حالا که داخل شده‌ام بیرون رفتن بمجرد فوت عثمان پاشا نقص دولت پادشاه ماست من رضا بقضای الهی داده توقف مینمایم شما کوچ کنید که آنچه سانح شود الحکم للّه العلی الکبیر آن شخص از مجلس کنگاش بخانه خود آمده صورت واقعه را با این شخص تبریزی تقریر کرده گفته بود که ما صباح کوچ میکنیم چون لشکر قزلباش قریبند محتمل است که فردا جنگ عظیم فیما بین واقع شود و تو در میانه ضایع شوی اگر میتوانی تا هنوز شب است خود را باروی قزلباش رسان و چند کس همراه من کرده بود چون سیاهی قراولان قزلباش نمودار شد بازگشتند و آن شخص چنین تقریر کرد که رومیه از قضیه فوت عثمان پاشا و جلادت و مردانگیهای شاهزاده عالمیان و خیرگی قزلباش متزلزل الاحوال‌اند و مشکل مینماید که طایفه ینکچری و جمعی که بحراست قلعه مأمورند قرار توقف قلعه دهند و هر گاه ایشان توقف نکنند جعفر پاشا نیز بالضروره خواهد رفت چون دور از کار نبود همگنان این صورت را بر [230] بر توقیف او ترجیح دادند بالجمله ازین اخبار غلغله نشاط در میان لشکر افتاده آثار بشاشت و خرمی بظهور آوردند صبحی ترتیب اسباب مقدمات جنگ کرده قول همایون آراسته با وجود قلت غازیان

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 315

و کثرت و ازدحام مخالفان متوجه معرکه قتال گشتند و جغال اغلی که متکفل امر سرداری شده بود بعزم مراجعت کوچ کرده جمعی کثیر را در پیش و فوجی غفیر در عقب تعیین نموده بملاحظه و احتیاط تمام راه مراجعت پیش گرفتند و چرخچیان لشکر منصور از چرنداب که یورت رومیه بود گذشته در حوالی شنب غازان برومیه رسیده دست بآلت قتال بردند و از آن طرف نیز فوج فوج بمدافعه پیش آمده جنگ کنان طی مسافت مینمودند.

نواب جهانبانی قول همایونرا از چرنداب پیشتر رانده غازیانرا بمحاربه ترغیب فرمودند و بهادران موکب اقبال جلوریز بمخالفان رسیده آثار مردانگی بظهور آوردند و مخالفانرا بمیان عرابه و شتر و اغرق راندند و الحق درین روز که عثمان پاشا از میان رفته و لشکر روم بی‌سردار شده بودند اگر لشکر قزلباش اندکی زیاده از آن میبودند و اهتمام در جنگ میکردند ممکن بود که شکست عظیم بایشان رسیده یکباره مستأصل گردند در سه صورت واقع بود که این معنی بوقوع نه پیوست اول آنکه لشکر قزلباش بسیار کم بودند و رومیه بر کیفیت و کمیت لشکر اطلاع یافته میدانستند که نواب شاهزاده عالمیان زیاده از ده دوازده هزار کس همراه ندارد و معهذا میانه امراء عظام بازار نفاق گرم بود و اکثر امراء با علی قلیخان فتح اغلی که مورد تربیت گشته محسود دیگران شده بود صفائی نداشتند و نمیخواستند که مردم او در میان قزلباش شهرت یافته بفتح و ظفر مخصوص گردند و دیگری آنکه چون قزلباش بیمحابا بمیانه شتر و احمال و اثقال رانده دست ایشان بغنایم رسید خام طمعان مال دوست بیحمیت که طبیعت اکثر لشکر بآن مجبول است شروع در نهب اموال کرده آنچه از شتر و یراق بدست هر کس افتاد همت به بیرون بردن آن گماشته دست از محاربه باز داشتند رفته رفته لشکر کمتر شد اقتداری که یافته بودند نقصان پذیرفت دیگری آنکه جغال اغلی نیم فرسخ راه قطع نموده از چرنداب بشنب غازان رسید چون مشاهده نمود که قزلباش بیمحابا پیش رانده‌اند و جنود رومیه بهم برآمده عنقریب منهزم میگردند بعقل کامل و تدبیر صایب عمل نموده فی الفور در همانجا فرود آمد و خیام و عرابه بر کنار اردوی خود کشیده ینکچریان را در پشت عرابه باز داشته بلوازم محارست پرداختند.

چون در طرف قزلباش زیاده حرکتی نشد و متوجه جنگ عرابه نشدند رومیان که مشرف بر انهزام بودند دل قوی ساخته از خوف و هراس بیرون آمدند نواب جهانبانی بر اینحال وقوف یافت و از متفرق شدن لشکر قزلباش آگاه شد با وجود آن حال اراده نموده با لشکری که در قلب حاضر بود بیکبار فدائی‌وار جلو انداخته صورتی که در پس پرده تقدیر باشد بحیز ظهور آید امراء عظام و دولتخواهان جنگ عرابه را صلاح ندیده عنان بارگی صبا رفتار شاهزاده نامدار را گرفته در فسخ آن عزیمت مبالغه و الحاح نمودند نواب جهانبانی بصوابدید دولتخواهان که مطلب ایشان ظاهرا جز حراست بدن بی‌بدیل آن حضرت نبود عمل نموده دست از محاربه بازداشته در حوالی چرنداب فرود آمدند درین جنگ اگر چه سرو اخترمه کمتر آوردند اما غنیمت بسیار بدست لشکریان افتاد چون رومیه از شنب غازان کوچ کردند نواب شاهزادگی با ملازمان موکب عالی از یورت خود سوار شده بقلب لشکر رومی افتادند که در هر جا صرفه در جنگ باشد جنگ کرده در هیچ منزلی ایشانرا آسوده نگذارند و تا قصبه طسوج بدین قاعده تعاقب مینمودند و غازیان انتهاز فرصت نموده خود را برومیه رسانیده طرح جنگ می‌انداختند و جمعی کثیر را طعمه شمشیر هلاک میساختند و سرها و اخترمها

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 316

بنظر خجسته اثر میرسانیدند تا موضع مایان جنگ عظیم بوقوع انجامید اسمعیل قلیخان و طایفه شاملو اسب جلادت پیش راندند و رومیه زور آورده جمعی کثیر بمدافعه ایشان شتافته غازیان را بازگردانیدند از قضای الهی در آن صحرا آب انداخته بودند و گذار طایفه شاملو بدانجا افتاده اسبان تا سینه بگل فرو میرفتند و رومیه زور آورده اگر لحظه مدد نمیرسید جوانان کارآمدنی شاملو در گل بقتل میرسیدند پیر غیب خان استاجلو که چرخچی بود بمدد پیش رفته رومیانرا پس نشاند و غازیان شاملو بصد تشویش و تعب از وحل بیرون آمدند یکی از برادران اسمعیل قلیخان با جمعی از طایفه شاملو بقتل رسیدند از ملازمان موکب عالی شاه حسین بیک ولد زینل بیک شربت‌دار و قورخمس خان جبادار ولد دیو سلطان ذوالقدر که در سلک مقربان بود مقتول شدند بالجمله درین روز زیاده کاری از پیش نرفت علیقلی خان فتح اغلی بنا بر سوء مزاجی که از رشک و حسد ارباب مناصب و مقربان بساط [231] دولت را با یکدیگر میباشد با اسمعیل قلیخان داشت با پیرغیب خان اظهار کدورت نمود که امداد شاملو نموده نگذاشتی که او بین الاقران خجلت زده مغلوب گردد هر گاه میانه اعیان لشکر شیوه نفاق و عدم اتفاق بدینسان رواج داشته باشد پیداست که چه مهم از پیش رود بالجمله نواب جهانبانی تا طسوج دست از تعاقب باز نداشته بقدر مقدور لوازم سعی و کوشش بجای آورد و الحق درین معارک و محاربات از نواب جهانبانی تقصیری واقع نشد و از روزی که متوجه حرب و قتال گشتند تا چهارده روز درع و خفتان از تن بیرون نکرد همه روزه از صبح تا شام اوقات صرف شکار نموده همت بر افتاء و اعدام آن طایفه گماشتند.

اما مخالفان زیاده از حیز شمار بودند و مقاومت با آن لشکر بیقیاس مافوق قدرت ملازمان موکب عالی بود نفاق پیشکار قزلباش را خود چگویم که دیده بصیرتشان از مال این حال پوشیده شده بود و آن همت در نهادشان نبود که وساوس شیطانی را از دل بیرون کرده قدم بر جاده اخلاص نهند و بمحض لجاجت و عناد سر رشته تدبیر از دست داده درین قضیه با جمعهم رفاقت و همراهی نکردند.

القصه چون رومیه بالکای خود قریب شده بودند بازگشتن و بتسخیر قلعه پرداختن را اولی و انسب دانسته عنان عزیمت بصوب مراجعت انعطاف داده در ظاهر شهر در حوالی شنب غازان نزول کردند و کس بخدمت والد نامدار فرستاده کماهی حالات معروض داشتند نواب سکندر شأن نیز باردوی اغرق و کمر دره بینی کوچ کرده بشهر آمدند و منازل میر اسدالله شوشتری صدر جهت دولتخانه همایون قرار یافته در آنجا نزول فرمودند هر یک از امراء و ارکان دولت در یکی از منازل خراب آباد آن شهر مسکن گرفتند راقم حروف در اردوی معلی بود روزی که بشهر آمد طرفه شهری بنظر درآمد جمیع خانه‌ها که بطلا و لاجورد تزیین یافته بود خراب شده درها و پنجره‌های نقاشی کنده شده بجای هیمه سوخته شده بود و درختان و باغها و باغچه‌ها قطع شده هیمه سالیانه بقلعه کشیده بودند و از چندین هزار خانه دلنشین یک خانه که استعداد نشیمن یکی از اوسط الناس داشته باشد سالم نمانده بود و جمیع دکاکین و خانات کاشی‌کار دو طبقه و حمامات ویران شده اجساد قتیلان تبریزی همچنان در کوچه‌ها و بیوت و بازارها افتاده بود مجملا شهر نشاط انگیز تبریز با آن همه نزاهت و خرمی که داشت ویرانه بنظر درآمده که از مشاهده آن خاطرها مشوش و دماغ سنگین دلان پریشان میشد مولانا فروغی تبریزی این بیت را مناسب حال گفته.

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 317

بیت

وقوع کربلا تسکین دردم میدهد ورنه‌دلم در حسرت تبریز ویرانتر ز تبریز است نواب سکندر شأن و شاهزاده عالمیان میر جعفر ولد میر راستی محتسب الممالک را امر فرمودند که چند روز اوقات صرف تکفین و تجهیز قتیلان نموده بدفن کشتگان پردازند و کوچه‌ها و محلات را از لوث روث و لاشه ستوران که از فقدان علیق سقط شده بر روی یکدیگر ریخته بود پاک کردند و مردم تبریز که بقراء و مزارع پراکنده شده بودند بتدریج بشهر آمده خانه‌های خود را ویران و از ذخایر و دفاین نشان ندیدند امراء و ارکان دولت و ارباب مناصب و غیرهم هر یک در منزلی فرود آمده بودند فی الجمله تعمیری که محل سکنی تواند بود نموده شهر تبریز بسعی اعزه اردو و اهالی تبریز فی الجمله تعمیری یافته در آن زمستان قشلاق همایون در آن بلده جنت- نمون واقع شد.

 

ذکر محاربه قلعه تبریز و قضایا که تا آخر این سال در پای قلعه و حین محاصره دست داد بحکم تقدیر خالق عباد

 

اشاره

 

چون اراده ازلی و مشیت لم یزلی بآن تعلق گرفته بود که خطه فرح انگیز تبریز بتصرف رومیان درآمده خرابی بسیار در آن بلده طیبه راه یابد و اهالی آنجا که چند سال بفراغت و عافیت گذرانیده سرمست باده غرور و نخوت بودند از وطن جلا شده بانواع شداید و محن گرفتار آیند و از ناشناسی اختلال احوال آن گروه عبرت افزای عالمیان گردد در زمان دولت و جهانگشائی اختر برج کامرانی و اقبال اعنی شهریار بیهمال ستوده خصال حضرت اعلی شاهی ظل اللهی که امروز تخت فیروز- بخت ایران از وجود فایض الجود رفعت آسمانی و زینت دو جهانی دارد آن اختلال روی بانحطاط آورده منزهات آن روضه دلگشا که از خس و خار حوادث از نزاهت و خرمی افتاده بود بیمن اقبال آن تأیید یافته حضرت ذوالجلال بتصرف اولیاء دولت بیزوال درآمده ظلمت آباد فتن و فتور بمشعله تیغ آتشبارش روشنی یافته پرتو انگیز عالم امن و سلامت گردد و لهذا هر چند [232] در آن زمان بسعی و اهتمام در دفع این حادثه بیشتر گردند کمتر نتیجه داد و بعضی امور که در پرده خفا مستور بود بحیز ظهور میآمد که امر لایق را عایق میگشت بالجمله چون اردوی همایون در تبریز نزول نمود امراء عظام اطراف و جوانب قلعه را بنظر احتیاط درآورده چند جا سیبه تعیین کردند جانب شرقی که طرف میدان صاحب آباد و مسجد حسن پادشاه است سیبه نواب جهانبانی و ملازمان خاصه آن حضرت و علی قلیخان فتح اغلی و اتباع و جماعت تبریز قرار یافت در جانب قبلی که طرف محله صحاران ده تجویه است یک سیبه بقورچی باشی و قورچیان و بعضی امراء تعلق گرفت و یک سیبه بشاهرخ خان و طایفه ذوالقدر متعلق گشت محمدی خان تخماق و تابینان امام قلیخان قاجار و مردم قراباغ نیز متعهد یک سیبه شدند.

اما دو طرف قلعه که جانب غربی و شمالی بود خالی ماند که جهت قلت لشکر محاصره

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 318

نشد و چون گاهی آوازه آمدن لشکر ترکمان و تکلو و ذوالقدران فارس میرسید مقرر شد که اگر ایشان آمده در مقام خدمتکاری باشند در آن طرفها سیبه پیش برند و مرد بیلدار و کلنگ‌دار جهت کار قلعه بر ممالک آذربایجان رقم شد و یراق توپ ترتیب یافته مراد بیک توپچی باشی شروع در توپ ریختن کرد و تا اتمام توپ در میان مدرسه حسن پادشاه نقبی اختیار کردند که بمیان قلعه زده شود و نقب چیان آهنین چنگ شروع در حفر نقب نمودند.

اما سوانح عجیبه در حین محاصره دست میداد که موجب وهن و دل شکستگی عموم سپاه میشد اول امری که سانح شد و موجب اکراه خاطر شاه و سپاه و باعث شکست قزلباش و دلیری محصوران گردید گرفتاری شاهرخ خان مهردار است که از عظماء دولت و بزرگ طایفه رفیعه ذوالقدر بود از تقدیر ایزدی بوقوع پیوست شرح این سانحه عبرت افزا آنکه مشار الیه مرد شجاع دلیر مردانه بود و در عالم غیرت و حمیت برو دشوار مینمود که در میان شهر تبریز که خانه صد ساله قزلباش است و جمیع امراء و ارکان دولت عظمی تشریف حضور داشته باشند جعفر پاشا که مرد اخته لالا سرائیست در دولتخانه همایون و عمارت هشت بهشت نشسته خطبه بنام خواندگار روم خواند در تسخیر آن اضطراب نموده همه روزه اظهار میکرد که تا این قلعه مفتوح نشود خواب و زندگی و آسایش بر ما حرام است از غایت حمیت از طریق حزم و احتیاط غافل افتاده در هفته اول سیبه خود را پیش برده بخانه که در حوالی دیوار قلعه بود درآمد نواب جهانبانی این جلادت و مردانگی و تیز عنانی مستسن نداشت و دو مرتبه کس فرستاد منع کرد که از آنجا بیرون آمده سیبه را مرتبه بمرتبه پیش برد و هر چند پیشتر رود پشت خود را بکومک و تفنگچی استحکام داده خاطر جمع نموده پیشتر رود خان مذکور جواب فرستاد که رأی جهان آراء صایب است و چنین میبایست اما چون آمده‌ایم بازگشتن را لایق نمیدانیم بهمت یار باشند که درین دو سه روز بقضای ربانی و بیمن همت و اقبال همایونی

یا بر مراد بر سر گردون نهیم پای‌یا مردوار بر سر همت کنیم سر چون منشور گرفتاری او در لوح قضا ثبت شده بود در توقف آنجا اصرار نمود نواب جهانبانی روز دیگر پیری بیک ایشیک آقاسی باشی شاملو را نزد او فرستادند که او را نصیحت نموده از آنجا بیرون آورد مشار الیه نزد او آمده این گفتگو در میان بود که رومیه در وقتی که اکثر لشکریان و اهل کشیک شب متفرق شده کشیکچیان روز هنوز نیامده بودند علی الغفلة از قلعه بیرون آمد و بدان سیبه ریختند و جمعی ینکچری دهنه کوچه را که محل آمد و شد بود گرفته بضرب تفنگ راه آمدن کومک مسدود ساختند و جمعی دیگر بر آنخانه محیط گشته از در و پنجره تیر و تفنگ بسیار انداختند آخر الامر بر آن خانه مستولی گشته داخل شدند.

 

گرفتار شدن شاهرخ خان بدست رومیه‌

 

شاهرخ خان و ابوالقاسم سلطان ولد او مشهور بزهرمار که از امراء معتبر و شجعان روزگار بود و پیری بیک ایشیک آقاسی باشی و چند نفر دیگر که در آنجا بود جنگهای مردانه کردند و شاهرخ خان زخمی شده گرفتار گشت و دیگران شربت شهادت چشیدند چون رومیه اطلاع یافتند که شاهرخ خانست فی الفور بازگشته او را بقلعه رسانیدند و در شهر خبر بیرون آمدن رومیه و جنگ سیبه شاهرخ خان انتشار یافت از همه طرف قزلباش هجوم نمودند تا رسیدن ایشان رومیان بازگشته او را بقلعه

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 319

رسانیده بودند از وقوع این حال غلغله نشاط از قلعه بلند گشته کمال ملال بدل‌های بیرونیان راه یافت محصوران از قلعه‌داری دلیر گشته قزلباش شکسته خاطر شدند نواب جهانبانی با وجود آن حال ملال و کلال بخاطر بیهمال راه نداده فرمودند که هر کس زیاده سری کرده سخن ولی نعمت نشنود نتیجه آن جز ندامت و پشیمانی نخواهد بود. اما چون در راه دین و دولت کوشیده بود [233] بازماندگان او را نوازش نموده منصب مهرداری را با سلمس خان ولد او عنایت فرمودند و همچنین منصب ابوالقاسم سلطان طهماسب قلی سلطان ولد او مرحمت شد رضا قلی بیک را که ولد پیری بیک که جوان صاحب جمال خردسال بود بجای پدر ایشیک آقاسی باشی فرمودند و طایفه ذوالقدر بدستور در همان سیبه معین گشتند اما بجز کشیک و نگاه داشت و محافظت سیبه کاری نتوانستند کرد دیگری از سوانح مکروهه آن بود که توپی که بکله گوش مشهور بود و پانزده من سنگ می‌انداخت و از توپخانه شاه جنت مکان در یکی از قلاع مانده بود بپای قلعه آورده بر برجی از بروج جانب قبلی نصب نموده میانداختند و تا نصف برج از صدمه گلوله آن ریخته شده بود رومیه میان روز بسیبه ریخته مردم را بضرب تفنگ پراکنده کرده ریسمانها بر حلقه‌های توپ انداختند و تا جمع شدن مردم هجوم نموده توپ را بپای دیوار کشیدند و از آنجا بقلعه رسانیدند دیگری از سوانح آن بود که بعد از دو ماه اسباب توپ ریختن مهیا شده بود و اعیان قزلباش جمع شده متوجه سرانجام امر مزبور بودند چون قالب توپ جهت شدت شتا و عدم رؤیت آفتاب خوب خشک نشده بود و رطوبت داشت مس که در کوره گداخته شده بود بقالب سر دادند جوش خورده از قالب بهوا رفت و باطراف و جوانب ریخت و نزدیک بآن رسید که از اصابت عین الکمال چشم زخمی بذات مقدس عالی رسیده از آسیب مس گداخته متضرر گردند باری سبحانه و تعالی حفظ نمود اما چند کس از مقربان و حاضران بساط اقدس از آسیب مس افروخته متضرر و تافته شدند و بعد از دو ماه که انتظار توپ ریختن کشیده بودند بعمل نیامد بعد از آن برخوردار بیک توپچی باشی ولد حیدر بیک انیس که از جمله مقربان بود بتوپ ریختن مأمور گردید در عرض چهل پنجاه روز اسباب آنرا مهیا ساخته در ساعت سعد که اهل تنجیم اختیار نموده بودند مجلس عالی انعقاد یافته درین مرتبه بنیروی اقبال توپ بزرگ که بیست و پنج من سنگ می‌انداخت حسب المدعا ریخته شده توپ را بسیبه نواب جهانبانی برده نصب نمودند و توپچیان بکار خود مشغول گشتند و نقب نیز پیش تافته مردم صاحب وقوف از روی تخمین و قیاس تشخیص دادند که بقلعه رسیده شبی موازی سیصد کس از جوانان کارآمدنی تعیین نموده بنقب فرستادند که نقب را سوراخ کرده بقلعه درآیند و کره‌نا نواخته چون آوازه کره‌نا برآمد از سیبها همه جا یورش نمایند چون تسخیر قلعه در آن هنگام رقم پذیر کلک تقدیر نگشته بود موقوف بزمان دولت و جهان آرائی نواب کامیاب همایون شاهی ظل اللهی بود حوادث عظمی بظهور میآمد و اموری که باعث تعویق میشد روی میداد. مجملا چون دلاوران نقب زود سوراخ نقب را گشودند در تخمین و قیاس غلط شده از میان شیر حاجی سر برآورد چند روز دیگر کار میبایست کرد که بدرون قلعه رسد حسب الامر سوراخ را گرفته بوقت خود موقوف داشتند در این اثناء فرار نمودن قلی بیک قورچی باشی افشار که از اعاظم ارکان دولت بود و جبار- قلی بیک برادر زاده او قورچی باشی نواب جهانبانی بقلعه سانح شد که موجب تعویق تسخیر قلعه گردید تبیین این مقال بر سبیل اجمال آنست که قلی بیک قورچی باشی با محمد خان و سایر امراء در جمیع امور متفق بودند و قضیه قتل نواب مهد علیا والده معظمه نواب جهانبانی و کشتن میرزا سلمان و دیگر اعمال که بالطبع مکروه خاطر نواب عالی بود باراده و صوابدید ایشان بوقوع پیوست و همیشه مرکوز

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 320

خاطر عالی بود که در محل مجال از آن طبقه انتقام کشند و قضایای آمد شد رومیه موجب مدارا و تعویق میگشت و قورچی باشی که مرد آگاه دل کاردان بود این معنی را تفرس نموده همیشه خایف و هراسان بود و نواب جهانبانی با او بد مظنه بود درین وقت که محمد خان و ولیخان در مقام فتنه اندوزی درآمده باراده بازخواست خون امیر خان با یکدیگر اتفاق نموده متوجه اردوی معلی گشته قریب بتبریز رسیده بودند و آثار عصیان و طغیان از ایشان بظهور میرسید بخاطر انور خطور نمود که هر گاه قورچی باشی عمده ارکان دولت است باطنا با فتنه اندوزان ترکمان و تکلو متفق باشد عند الوصول انواع فساد محتمل است که ازو بظهور آید و علیقلی خان فتح اغلی و محمدی سارو سولاغ که باعث خون امیر خان بودند تحریک ماده فساد نموده خاطر نشان نواب جهانبانی کردند که قبل از وصول آن طبقه دفع قورچی باشی لازم است و تأخیر در آن جایز نیست زیرا که بعد از ورود آن جماعت باستظهار یکدیگر آنچه اراده نمایند بفعل میآورند و این معنی در ضمیر انور تصمیم پذیرفته چون آوازه ورود آن گروه متواتر شد در اثنای مشاغل قلعه‌گیری متوجه دفع او شدند و طهماسب قلی سلطان ولد امیر اصلان خان ارشلوی افشار که در آن چند روز با سیصد کس [234] از طایفه ارشلو بدرگاه معلی آمده بود منصب قورچی باشیگری نامزد فرموده مقرر داشتند که بدفع او قیام نماید و او متقبل این خدمت شد و قورچی باشی نیز بمدلول الخائن خائف در آن چند روز که اخبار ورود ترکمان و تکلو متواتر میرسید بغایت متزلزل بود از سیبه بخانه آمده تمارض کرده چند روز خانه نشین شده منتظر ورود این طبقه بود در روزی که طهماسب قلی سلطانرا بآن خدمت نامزد

 

فرار نمودن قورچی باشی و رفتن بقلعه رومیان‌

 

فرمودند جبار قلی بیک برادر زاده قورچی باشی در ملازمت عالی و مجلس بهشت آئین بود این معنی را بفراست دریافته بود فی الفور بمنزل آمده او را از این حال آگاه کرد و ایشان درین وقت مضیق جز بقلعه رومیان رفتن چاره دیگر نیافته هر دو باتفاق یکدیگر در وقتیکه طهماسب قلی سلطان با قشون و لشکر بدرخانه او رسیده بودند از راه باغچه خود را بیرون انداخته از راهی که بسیبه ایشان میرفت راه قلعه پیش گرفتند چون بپای قلعه رسیدند تاجهای خود را از سر برداشته بخندق انداختند رومیان که از بالای قلعه مشاهده اینحال نمودند در گشودند و ایشان را بقلعه درآوردند این معنی را از ادبار طایفه قزلباش و اقبال خود دانسته غلغله نشاط بایوان کیوان رسانیدند و همان روز جبار قلی بیک در قلعه بر سر نقب رفته رومیه را از نقب زدن آگاه کرد و سوراخ نقب را که بمیان شیر حاجی رسیده بود بایشان نشان داد رومیه سر نقب را گشوده بضرب تفنگ نقب را از کارکنان خالی کرده و از راه نقب علی الغفله بمدرسه حسن پادشاه درآمدند شورش عظیم در آن سیبه واقع شد چون خبر بنواب جهانبانی و علی قلیخان رسید از اطراف و جوانب هجوم کردند و فیما بین جنگ عظیم بوقوع پیوست از جانبین جمعی ضایع شدند و رومیان نقب را مایه استظهار خود ساخته از همان نقب تفنگ انداخته اهل سیبه را متضرر میساختند لاعلاج نقب را چند جا سوراخ کرده کاه ریخته کاه دود کردند و آب بمیان نقپ بسته انباشته گردانیدند و آن راه مسدود گشته و زحمتی که دو سه ماه در حفر نقب کشیده بودند و محتمل بود که از آن ممر فتح قلعه میسر گردد ضایع و عبث مطلق شد و چون امراء ترکمان و تکلو قریب رسیدند و روز بروز اخبار فتنه و فساد ایشان میرسید دست از کار قلعه کشیده بفکر ایشان افتادند و جمعی از تبریزیان و مردم آذربایجان را تعیین کردند که در سیبها بوده محافظت دروازه‌های قلعه نمایند که رومیه بیرون نتوانند آمد و نواب جهانبانی و سایر امراء بسرانجام دفع ایشان پرداختند از سوانح

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 321

اینسال قضیه فوت صدر مغفور میر شمس الدین محمد خبیصی کرمانی است که در اثناء محاصره قلعه تبریز بمرض سور الغنیه درگذشت مشار الیه سید بزرگ عالیشان نیکو اخلاق و بوفور قابلیت و استعداد اتصاف داشت در علم ریاضی و هیأت و رمل و نجوم و منشی طبیعت و بسیار خوش صحبت بود شعر را خوب میگفت و فهمی تخلص داشت چون بر مسند صدارت قرار گرفت نواب سکندر شأن در تعظیم و تکریم‌

 

فوت میر شمس الدین محمد صدر خبیصی‌

 

و اقتدار و استقلال او مبالغه فرموده کلی و جزئی امور شرعیه برأی و رؤیت او مفوض گردید و مشار الیه دست دریا نوال ببذل و احسان گشوده قرب بیک صد هزار تومان زر نقد و خاک فیروزه که از وجوهات وقفی ممالک و نذورات شاه جنت مکان و خمس معادن فیروزه و غیره در خزانه عامره موجود بود در عرض دو سه سال بسادات و علماء و صلحاء و فقراء و طالب علمان و مستحقان هر طبقه داده مشاهیر این طبقه را رعایتها کلی نمود و جمعی کثیر بوسیله او از مواید احسان پادشاهی بهره‌مند گردیدند اشعار رنگین دارد چند بیت غزل و رباعی درین نسخه ثبت افتاد.

غزل

شراب عشق در هر مشربی کیفیتی داردز شیرین کوه کن حالی ز خسرو حالتی دارد

سبوی باده در سر میرود فهمی بمیخانه‌بمحرابش نیاید سر فرو خوش همتی دارد این دو رباعی ازو مشهور است:

رباعی

در میکده عشق شراب دگر است‌در شرع محبت احتساب دگر است

مستان تو فارغند از روز حساب‌زین طایفه در حشر حساب دگر است رباعی

ترسا بچه ایست آتش افروز کنشت‌کاتش زده در خرمن صد حور سرشت

چون هیمه کشان برای آتشکده‌اش‌رضوان همه شاخ طوبی آرد ز بهشت در وقت رحلت این رباعی گفته بود:

خواهیم ازین جهان فانی رفتن‌در زیر لحد بناتوانی خفتن

در گوش زمین ز بیوفائی فلک‌حرفی بزبان بیزبانی گفتن

 

ذکر آمدن طایفه تکلو و ترکمان به تبریز و بازگشتن آن قوم فتنه انگیز و آنچه در آن حین روی [235] داد از ستیز و آویز

 

اشاره

 

سابقا بر صحیفه بیان بقلم مکسور اللسان رقم تحریر یافت که بعد از گرفتاری

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 322

امیر خان محمد خان ترکمان از وقوع این حال و ترقی و تربیت علی قلیخان فتح اغلی و اعتبار و اقتدار طایفه شاملو و استاجلو اندیشناک گشته از کاشان بهمدان رفت برادران و اولاد امیر خان نیز آنجا جمع شده ولی خان تکلو را با خود متفق ساخته تهییج فتنه کرده در مقام تضییع و کسر اعتبار آن دو طایفه شدند و با وجود آمدن لشکر روم و تسخیر بلده فاخره تبریز و احکام مؤکده که از موقف سلطنت بطلب ایشان صدور می‌یافت از ایشان تقاعد ورزیده نیامدند و از اطوار ایشان بین الجمهور چنین مشهور گشت که امراء و اعیان ترکمان و تکلو با یکدیگر عهد و پیمان بسته قرار داده‌اند که بهیئت اجتماعی باردوی معلی رفته نواب جهانبانی را مجبور سازند که بر وفق رضای ایشان عمل نموده علی قلیخان فتح اغلی و محمدی سارو سولاغ و ساعیان قتل امیر خان را بدست اولاد او دهند که بقصاص رسانند و طایفه شاملو و استاجلو را از نظر اعتبار انداخته صاحب وجودی از آن دو اویماق در خدمت خود راه ندهد و بدستور امور دولت برأی و رضای ایشان منوط باشد بدین اندیشه باطل و مواضعه عاطل از یکدیگر جدا شده هر یک بالکا و اقطاع خود رفتند که سامان و سرانجام قشون و لشکر نموده در میعاد مقرر روانه شده یکجا جمع آیند.

سولاغ حسین تکلو که از امراء معتبر آن طایفه و در قلمرو علیشکر صاحب الکاء بود برین مقدمات انکار بلیغ کرده ولیخان را منع مینموده که باغواء ترکمانان در مقام فساد نبوده سر رشته اخلاص را از دست ندهند و چون بمحافظت سرحد بغداد مأمور است مادام که حکم اشرف بطلب او صادر نگردد بسخن محمد خان از مکان خود حرکت نکند پادشاهان اختیار سر و مال لشکریان دارند از طریق اخلاص و فرمانبرداری دور است که زبان اعتراض بپادشاه و پادشاهزاده خود گشوده در باب قتل امیر خان سخن گوئیم ولیخان ازو متوهم شد و دغدغه نمود که مبادا عقیده آقایان تکلو را با او فاسد گرداند با او در مقام عناد درآمد فیمابین انواع وحشت روی داد بالاخره منجر بدان شد که ولیخان اکثر طایفه تکلو را با خود متفق ساخته باتفاق محمد خان بر سر او رفت و فیمابین جنک واقع شده و مردم سولاغ حسین دنیا داری کرده زیاده در مقام مدافعه نشدند در اثنای حرب و ضرب زخم قوی بسولاغ حسین رسیده از مدافعه عاجز شده گرفتار گردید ولیخان برو تسلط یافته در حین توجه تبریز او را از میان برداشت.

مجملا چون خبر مراجعت عثمان پاشا و قلعه ساختن در تبریز و نزول رایات جلال بپای قلعه و محاصره نمودن بعراق رسید امراء ترکمان و تکلو ظاهر خود را بلباس خدمتکاری آراسته باطنا جهت حصول مطالب خود روی توجه بجانب تبریز آوردند محمد خان با طوایف ترکمان که در کاشان و قم و ساوه بودند و مسیب خان شرف الدین اغلی تکلو از طهران و مختار سلطان برادر زاده او از ورامین و ولیخان تکلو و علی سلطان پاک مال ولد او و برادران و اولاد و اتباع امیر خان از همدان متوجه شده با قشون آراسته یکجا جمع شدند و کس باطراف و جوانب عراق فرستاده از طایفه ترکمان و تکلو هر کس در هر محل اقامت داشت احضار نموده جمعیت عظیم در اردوی ایشان دست داد امت خان ذوالقدر امیر الامراء فارس با امراء تابین خود که بعد از معاودت یساق خراسان رخصت یافته بالکای خود رفته بودند که سامان و سرانجام یساق آذربایجان نموده روانه کردند درین هنگام بعراق رسیدند محمد خان با او ملاقات نموده ابواب ملایمت و دوستی با او و طایفه ذوالقدر مفتوح داشته تکلیف مرافقت نمود امت خان بتصور آنکه فسادی که روی داده بصلاح اندیشی و وساطت او باصلاح آید و مرضی خاطر اشرف و همگنان باشد قبول مرافقت نموده بیکدیگر تلاقی

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 323

شدند و باتفاق نزول و ارتحال مینمودند رفته رفته محمد خان و رفقا بلطایف الحیل امت خان را در اموری که مکنون خاطرشان بود با خود متفق ساختند و امت خان با آنکه مرد عاقل و کاردان با رأی و تدبیر بود بوسوسه و افسون راه صواب گم کرده طریق خطا پیموده رفیق ایشان شد و چون این اخبار بدار السلطنه تبریز رسید هر چند ظاهر بود که جمعیت و اتفاق ایشان دلالت بر فتنه و فساد می‌نماید اما نواب جهانبانی خواستند که اراده خاطر و حقیقت و موافقت و مخالفت ایشان بین- الجمهور سمت ظهور یابد از جانبین مراسلات بمیان آوردند اول از جانب نواب سکندر شأن کس [236] نزد ایشان فرستاده مناشیر استمالت مبنی بر وفور عاطفت عز اصدار یافت که ایشان یک جهت و دولتخواه این خانواده رفیعه‌اند و حقوق خدمات چندین ساله دارند در وقتی که عثمان پاشا و لشکر روم باین مرز و بوم کمر بر تسخیر ولایت تبریز که مقر سلطنت قدیم این دودمان است بستند طریق یک جهتی و سزاوار غیرت و حمیت آن بود که بعد از استماع این اخبار بی‌آرام گشته بی‌آنکه حکم همایون بطلب ایشان اصدار یابد از روی فدویت و اخلاص مقید بجمعیت و انفاق یک- دیگر نشده هر یک بطریق معهود بسرعت و استعجال متوجه پایه سریر سلطنت و اقبال گردیده آثار جانسپاری بظهور رساند.

بعد از دفع شر اعادی دولت قاهره اگر مطلب و ملتمسی داشته باشند عرض نموده استدعای حصول مطالب خود نمایند در آن باب تعلل نموده با آنکه احکام موکد بتأکیدات عظیمه بطلب ایشان صدور یافت مساهله از حد اعتدال گذرانیدند و حالا که متوجه اردوی همایونند مسموع می- گردد که جمعیت عظیم نموده بهیئت اجتماعی میآیند و از این اتفاق فتنه انگیزی و نفاق ظاهر می- شود اگر فی الواقع بر جاده اخلاص و یک جهتی ثابت قدم و رقبه اطاعت بر ربقه فرمانبرداری دارند طریق آنست که بجهت رفع مظنه مقید بجمعیت و اتفاق یکدیگر نشده هر یک با قشون و لشکر خود علیحده روی ارادت و بندگی بپایه سریر اعلی آورده شرف بساط بوس دریابند و هر کدام به خدمتی که مأمور گردند قیام نمایند که جز لطف و شفقت نسبت بایشان امری بظهور نمیآید و بمسیب خان شرف الدین اغلی تکلو پیغام دادند که او را با نواب همایون قرابت قریبه است اگر امراء ترکمان بجهت قتل امیر خان از فرزند ارجمندم توهم دارند او را درین امور چه دخل است سزاوار اخلاص موروثی و ملاحظه حقوق تربیت و اصطناعات پادشاهی آنست که خود را داخل مجمع آنطبقه نسازند و بسعی هر چه تمامتر متوجه پایه سریر خلافت مصیر گردد.

امراء مذکور نیز عرضه داشت بدرگاه معلی فرستاده بعد از اظهار غلامی و فدویت عرض نموده بودند که بر ضمیر اشرف ظاهر است که میانه اویماق تکلو و ترکمان و شاملو و استاجلو سوابق ازمان طریق عناد مسلوک بوده بتجدید در خراسان بنا بر دولتخواهی نواب جهانبانی جمعی کثیر از آن دو طایفه بدست ترکمان و تکلو بقتل رسید حالا که در خدمت عالی مورد تربیت و شفقت شده‌اند و نواب جهانبانی را بما دولتخواهان بد مظنه و بی‌شفقت کرده‌اند و قضیه امیر خان نیز نتیجه افساد ایشان است و الا ازو امری که مستوجب قتل باشد صدور نیافته بود خواهش ما آنست که آن طبقه را در خدمت نواب جهانبانی قدر و منزلتی نباشد جمعیت و اتفاقی که واقع شده بنابر خوف اضداد است و مسیب خان نیز در عذر مرافقت سخنان مناسب حال القا نموده بود و چون عریضه

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 324

امراء مذکور رسید خاطر نشان نواب سکندر شأن و شاهزاده عالمیان گردید دیگر باره احکام مطاعه از موقف جلال باسم ایشان صادر گشت که کل طوایف اخلاص گزین قزلباش را درین دولت حق خدمت است و ارباب اخلاص را از مواید احسان پادشاهی بی‌بهره نمودن خلاف آئین مروت اگر جمعی از طایفه شاملو و استاجلو بحسب اقتضای زمان عصیان ورزیده در خراسان فتنه انگیزی نموده باشند جمعی دیگر را که در عراق و آذربایجان غاشیه بندگی در دوش و حلقه ارادت در گوش دارند انواع خدمات و جانسپاری از ایشان خصوصا محمدی خان تخماق که از اعاظم طایفه استاجلو است و اولاد ولی خلیفه که از امراء معتبر شاملو بود بظهور رسید و میرسد بمقتضای ولا تزرو ازرة وزرا اخری باولیاء آن جماعت مؤاخذ نتوان داشت و علی قلیخان فتح اغلی که مورد تربیت گشته چون از اول جلوس همایون ملازم رکاب عالی فرزند ارجمند است و خدمات ازو بظهور رسیده و امری که خلاف ارادت و اخلاص باشد ازو مشاهده نشده اگر مشمول نظر عاطفت گشته تربیت یافته باشد چه قصور دارد و تربیت او چرا موجب بی‌التفاتی با طایفه دیگر باشد و آنچه معامله امیر خانست بمحض اراده خاطر شریف نواب جهانبانی که ازو غبار آلوده شده بود وقوع یافت و گفتگوی ایشان در آن ماده منافی عقیدت و اخلاص است آنست که در میانه قزلباش در وقتی چنین که بلده تبریز از دست رفته همگی همت متوجه تسخیر قلعه آنجا است احداث فتنه نکند که اگر خلاف این معنی ازیشان بظهور آید و در فتنه اندوزی اصرار نمایند بر ذمت همت ما نیز دفع شر ایشان لازم میگردد چرا ملاحظه عواقب امور و شامت کفران نعمت نمینمایند درین مرتبه نیز امراء مذکور متفق اللفظ جواب فرستادند که ما همان شیوه ارادت و اخلاص مرعی و مسلوک میداریم.

اما به جهت دفع ضرر و شر معاندان و اضداد اتفاقی واقع [237] شده چون بپایه سریر اعلی رسیم آنچه رضای خاطر اشرف اعلی و نواب جهانبانی باشد و موجب دشمن کامی نگردد بعمل خواهیم آورد.

چون مراسلات مذکور وقوع یافت و از اطوار آن گروه رایحه شقاق و نفاق بمشام همگنان میرسید حکم مطاع مشتمل بر عواطف و الطاف و منشور عنایت از جانب نواب جهانبانی باسم امت- خان امیر الامراء فارس و طایفه ذوالقدر که رفیق آن گروه شده بودند عز اصدار یافت که ما او را تربیت نموده بایالت شیراز و امیر الامرائی مملکت فارس معزز و سربلند گردانیده‌ایم و طایفه ذوالقدر همیشه صوفی و یکجهت این خاندان ولایت نشان بوده‌اند و هرگز ایشانرا با طایفه تکلو و ترکمان الفتی و با معاندان ایشان کلفتی نبوده اگر آن جماعت جهت مطالب خود صلاح در جمعیت و اتفاق دیده بهیئت اجتماعی میآیند طایفه ذوالقدر را با این مقدمات چکار و باعث مرافقت ایشان چیست اگر صلاح اندیشی و ریش سفیدی منظور است که بوساطت ایشان فسادی که روی داده باصلاح آید دیگر ریش سفیدان اویماقات و مردم خیرخواه صلاح اندیش در درگاه معلی هستند ایشان نیز بدرگاه جهان پناه آمده با ریش سفیدان اویماقات اتفاق نموده هر گونه استدعائی که متضمن مصلحت دولت قاهره باشد درین امور نماید باسعاف مقرون خواهد بود اگر امت خان و طایفه ذوالقدران فارس نیز از جاده اخلاص انحراف ورزیده شریک فساد آن طبقه گردند عنقریب شامت کفران نعمت قرین حال کافر نعمتان خواهد بود و احکام مذکور مصحوب حبیب بیک ذوالقدر یساول صحبت نواب جهانبانی مشهور بکور حبیب فرستاده شد و چون او باردوی امراء رسید امت خان بمضامین فرمان اطلاع یافت بنابر معاهده و پیمان که با محمد خان نموده مؤکد بایمان گردانیده بود بمصلحت

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 325

او و رفقاء عمل نموده اوامر پادشاهی را گردن اتقیاد ننهاد و محمد خان و امراء رفیق بآن اکتفا ننموده امت خانرا تکلیف کردند که حبیب بیک را بقتل رساند که برایشان ظاهر شود که عن صمیم- القلب با آن طبقه متفق است.

بعضی عاقبت اندیشان ذوالقدر راضی نبودند که امت خان مرتکب آن فعل شنیع گردد محمد خان در آن باب اصرار نمود امت خان طوعا او کرها در چمن سلطانیه بقتل آن بیگناه اقدام نمود و بعد از قتل او کوچ کرده کوچ بر کوچ روانه تبریز شدند

چون حقیقت قتل حبیب بیک بمسامع جلال رسید و امراء مذکور بشهر نزدیک شدند نواب جهانبانی علیخان بیک ترکمان داروغه دفتر خانه را که از اولاد فتحی بیک پروانچی اغلی و عظماء آن طبقه بود و پدران ایشان حق خدمت قدیم درین دولت دارند برسالت نزد محمد خان فرستاد که او را نصیحت نموده قرار دهد که سالک طریق اخلاص و نیکو بندگی بوده بر وفق رضای نواب جهانبانی سلوک نماید و در باب قتل امیر خان اصلا سخن نگوید و با علی قلیخان فتح اغلی و محمد- بیک سارو سولاغ در اینباب اظهار عناد و کلفت نکند که بعد از تسخیر قلعه تبریز در رعایت بازماندگان امیر خان بدانچه صلاح او باشد چنان شود.

علی خان بیک مذکور باردوی امراء رسیده علت بطبیعت داده باز پس نیامد و چون نزدیکتر رسیده در حوالی شهر نزول نمودند ادهم خان ترکمان ولد حیدر سلطان جابوق که از معتبران ترکمان و در خدمت نواب جهانبانی معزز و محترم بود و با علی قلیخان نیز الفت تمام داشت و در مجلس عالی از اعمال ناهنجار ترکمانان همواره خجالت میکشید نواب جهانبانی بقصد آنکه او را از خجالت و سرافکندگی خلاصی دهد امر فرمودند که بمیان آن جماعت رفته بموعظه و نصیحت رفع فساد آن قوم نماید اگر نصیحت پذیرا باشند بوساطت او از پرده حجاب بیرون آمده بملازمت گرایند و الا ادهم خان با اویماق خود باشد چه ظاهر بود که هر گاه امراء مذکور سالک طریق عناد و لجاج باشند او را نیز بطریق علیخان بیک و دیگران نگاه خواهند داشت.

مشار الیه نیز راغب این معنی گشته روانه مقصد شد او نیز چنان رفت که یاران رفتند همانا سخنان او تأثیری نکرده بود و محمد خان مقدم او را غنیمت شمرده نگاه داشت و چون بموضع سعید آباد چهار فرسخی تبریز رسیدند و مخالفت و عصیان ایشان بوضوح پیوست از جماعت تکلو و ترکمان هر کس در اردو بود خائف و هراسان گشته بتفاریق فرار نموده بایشان پیوستند و کچل مصطفی افشار که از میرزاده‌های آن طایفه بود و بعد از فرار جبار قلی بیک بقلعه چنانچه سبق ذکر یافت در عوض او بمنصب قورچی باشیگری نواب جهانبانی سرافراز شده کمال اهلیت و مردمی داشت بیجهتی ظاهر فرار نموده بامراء طاغی پیوست و در آن چند روز هر کس سوء مزاجی از نواب جهانبانی بخود گمان داشت [238] یک یک و دو دو فرار نموده هر شب جمعی گریخته بآن طبقه میپیوستند و ماده خصومت و نزاع قوی‌تر میشد.

نواب جهانبانی بملاحظه آنکه مبادا از آن جماعت علی الغفله امری بظهور آید که موجب فساد کلی گردد چون اکثر اوقات جهت سرکاری کار قلعه امیر خان که مسکن علیقلی خان و در جنب قلعه رومیان و طرف سیبه نواب جهانبانی بود بسر میبردند نواب سکندر شأن را نیز تکلیف آمدن آنجا کردند آن حضرت و شاهزادگان و اهل حرم همگی بقلعه امیر خان نقل نموده دولتخانه همایون در آنجا قرار یافت و علی قلیخان نیز برسم خدمت و کشیک در آنجا توقف نموده بلوازم میزبانی و خدمتکاری

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 326

پرداخت و جمعی از امرأء عظام و قورچیان گرام و ملازمان خاصه را امر فرمودند که همیشه بکشیک در دولتخانه همایون حاضر بوده باشند و جمعی دیگر را تعیین کردند که تا سر خیابان شهر که محل آمد شد مترددین راه عراق است رفته بطریق قراولان از اطوار ایشان آگاه باشند.

چون از سعید آباد کوچ کرده بموضع فهوسفنج که دو فرسخی شهر است رسیدند جمعی از لشکریان ایشان یراق بسته بطریق قراولی پیش آمده مشاهده نمودند که از این طرف نیز لوازم حزم و احتیاط مرعی است روز دیگر کس بخدمت نواب جهانبانی فرستاده مطالب سابق را اعاده نمودند ماحصل کلام آنکه طایفه استاجلو بیجنایتی بقتل امیر خان اقدام نموده‌اند و ما علی قلیخان فتح اغلی را خونی او میدانیم نواب جهانبانی خونیان را گرفته بدست اولاد امیر خان دهند که بقصاص رسانند و الا ما را تاب و طاقت آن نیست که ایشانرا بدین عزت و اعتبار مشاهده کنیم که در خدمت عالی رکن رکین دولت باشند و نواب جهانبانی نیز جواب بدستور سابق دادند و آمد شد تکرار یافته مشخص شد که آن گروه بدون حصول مطلب سر بچنبر اطاعت و انقیاد درنیاورند بلکه اراده دارند که از روی اقتدار و استقلال بقهر و غلبه داخل شهر شده آنچه مکنون خاطرشان باشد بظهور آورند و چون ظهور این مطلب از غیرت و حمیت پادشاهی دور و در میزان خرد ناسنجیده مینمود نواب جهانبانی عنان از طریق رفق و مدارا که باقتضای وقت و زمان مسلوک میداشتند پیچیده بجانب مخاطبه و معاتبه انعطاف دادند و نایره غیرت التهاب یافته سخنان عتاب آمیز بر زبان مبارک راندند.

آن گروه در روز در فهوسفنج توقف نموده روز سیم بهیأت اجتماعی سوار شده یسل بسته اول چرخچی پیش انداخته با اسلحه و یراق جنگ تا سر خیابان آمدند و چون خبر سواری ایشان بدین رسم و آئین بشهر رسید و مشخص شد که موعظه و پند آن قوم سودمند نیست و نایره فتنه و فساد و بی‌ادبی ایشان جز بسحاب تحریک سیف و سنان انطفاء نمیپذیرد ناموس سلطنت اقتضای آن کرد که ازین طرف نیز عساکر اقبال مستعد گوشمال آن گروه گردند جمعی از امراء عظام خصوصا امراء استاجلو و اتباع علیقلی خان بمقابله ایشان فرستادند و بملاحظه آنکه مبادا از جانب ایشان غلبه بعساکر ظفر شعار واقع شود موکب عالی نیز متعاقب در حرکت آمد و نواب سکندر شأن را نیز تکلیف سواری فرمودند و در رکاب همایون والد بزرگوار اعلام سطوت و جلال افراخته بمقابله آن مخاذیل شتافتند و چون بی‌ادبی و خیرگی قوم از حد اعتدال تجاوز نموده نایره غضب خسروانه التهاب یافته بود احدی از امراء و ارکان دولت و صلاح اندیشان پایه سلطنت را قدرت آن نشد که در وقت سواری نواب جهانبانی حرفی که موجب فسخ آن عزیمت باشد توانند گفت چون رأیات ظفر آیات بسر خیابان رسید یکه سواران طایفه استاجلو که قراول بودند آهنگ محاربه را ساز داده پیشتر رفتند.

از آنطرف نیز بیدولتان آن گروه که بدمستان باده جهل و غرور بودند دلیری نموده اسب جلادت پیش راندند و فیما بین دست بازی شده دو سه کس زخمدار شده بودند که امام قلیخان قاجار بیگلر بیگی قراباغ و محمدی خان تخماق و سید بیک کمونه و شاه قلی خلفای روملو علیقلی خانرا با خود متفق ساخته در پیش رکاب مقدس شاهزاده نامدار پیاده شده سر ارادت و اخلاص بر زمین بندگی سودند عنان بارگی صبا رفتار شاهزاده کامکار را بدست دولتخواهی گرفته عرض کردند که پادشاهان عالی مقدار را بمقابله غلامان عاصی خود رفتن لایق دولت نیست و مع ذلک روز بیگاه شده اگر موکب عالی اندکی بیشتر در حرکت آید محتمل است که درین شب دیجور چندین خون ریخته شود و آن طبقه را چه قدر و منزلت آنست که بتأدیب ایشان بنفس همایون متحمل گردند ملتمس ما دولتخواهان

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 327

آنکه امروز عنان بصوب مراجعت انعطاف داده در تأدیب اهل عصیان یک دو روز دیگر صبر فرمایند که شاید بوسیله ما دولتخواهان از مرکب تجبر و تکبر فرود آمده سر بر بقه فرمانبرداری درآورند و اگر درین مرتبه از مصلحت ما بندگان درگذرند [239] احتیاج تصدیع ملازمان موکب عالی نیست مهم ایشان بسعی ما غلامان کفایت میگردد و نواب جهانبانی بمصلحت دولتخواهان عمل نموده کس فرستاده قراولانرا منع کردند التماس امراء را به خدمت والد نامدار عرض نموده حسب الاستدعا بشهر معاودت فرمودند.

روز دیگر امراء تکلو و ترکمان کس فرستاده استدعاء نمودند که دو سه کس از ریش سفیدان معتمد را بفرستد که بعضی حکایات با ایشان گفتگو شود نواب جهانبانی تجویز کس فرستادن نکردند و زیاده ازین مداهنه با آن قوم مناسب رتبه سلطنت و پادشاهی نمیدانستند نواب سکندر شأن صلاح در ایجاب ملتمس ایشان دیده سیادت پناه میر ابوالولی انجو صدر که در آن و لا قاضی عسکر ظفر اثر بود و از امراء سید بیک کمونه و شاهقلی خلفای روملو را که مردم خیر اندیش بودند فرستادند.

اما بملاحظه آنکه مبادا ایشان را نیز بطریق ادهم خان و دیگران نگاه دارند مقرر شد که بر سر خیابان از فوج قراولان جدا شده‌اند کمی پیشتر روند و از آن طرف محمد خان و امراء از لشکریان خود جدا شده پیشتر آیند و در سر اسب هر گونه سخنی داشته باشند گفتگو نموده بازگردند جماعت مذکور حسب الفرموده عمل کردند.

ماحصل سخن آن جماعت آنکه سبب چیست که نواب جهانبانی بجهت رضای خاطر دو شخص مفسد که از ایل و اویماق و عشیرت ایشان در خراسان انواع فتنه بظهور رسیده و میرسد سه اویماق معتبر قزلباش را که تکلو و ترکمان و ذوالقدر باشند از خود مأیوس و روگردان میکند و درین وقت که رومیان در تبریز قلعه ساخته‌اند ده هزار کس که درین شدت شتا و سورت سرما متحمل مشاق یساق شده بآنجا رسیده باشند پراکنده میسازند حضرت اعزه جوابهای مسکت مناسب وقت دادند بعد از قیل و قال بسیار بدین راضی شدند که من بعد از قضیه قتل امیر خان و بازخواست آن حرفی بر زبان نیاورند.

اما چون علیقلی خان و محمدی ساروسولاغ خمیر مایه این فساد بوده‌اند و خاطر مبارک عالی را از ما آرزو کرده‌اند اگر بجهت انتظام امور سلطنت و اقتدار پادشاهی ایشان را از درجه اعتبار نمی‌اندازند باری در اینوقت بجهت تألیف قلوب طایفه ترکمان و اولاد و اتباع امیر خان ایالت ولایتی از ولایات قلمرو همایون نامزد نموده روانه نمایند که در درگاه معلی نبوده باشند تا اندکی موجب اطمینان قلب و آبروی این طایفه گشته ما خاطر جمع آمده ملازمت نمائیم بعد از ایامی که معاملات فی الجمله باصلاح آمده باشد و خاطر ما بندگان از توجهات عالی اطمینان یافته باشد و رأی جهان آرا اقتضا نماید بدرگاه طلبند مصلحان مذکور معاودت نموده مقدمات مذکور را عرض نمودند یک دو روز درین فکر و اندیشه بسر رفت چون بعضی امور خفیه در پرده تقدیر مستور بود که باقتضای قضا و سرنوشت آسمانی از ظهور آن چاره نبود هیچ اثری برین گفتگو مترتب نشد و سعی و تدبیر عقلاء و خیر اندیشان طرفین مفید نیامد.

چون رسوخ نواب جهانبانی در حمایت علیقلی خان و محمدی و حفظ تربیتی که ایشان را نموده بود بدین مثابه سمت ظهور یافت و مشار الیهم هر دو در مجلس عالی زبان بعرض عالی گشودند بعد از ادای شکر و الطاف شهریاری معروض گردانیدند که رضای ما غلامان منوط به

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 328

رضای خاطر مبارک است و بامری که موجب نقصان دولت است راضی نیستیم ده هزار کس را بدو کس برابر کردن مناسب وقت و لایق دولت نمیدانیم و ما را بهیچ امری مضایقه نیست بهر چه صلاح دولت و مقتضی رأی عالی است بی‌تأمل بعمل آورند: «ما دل نهاده‌ایم بهر چیز رای تست» نواب جهانبانی فرمودند که این جمله رسوخ مبالغه ما درین امور بجهت خاطر شما نیست چون باراده خاطر خود شما را تربیت نموده مورد شفقت گردانیدم گفتگوی خصماء درین باب نسبت بما سوء ادب است و بیرون کردن از درگاه موجب ضعف نیت و عدم اقتدار سلطنت است لهذا بر سر آن ایستاده بهیچوجه بامری که خلاف اراده و رضای خاطر عالی باشد رضا نمیدهیم و عنقریب باری تعالی که احکم الحاکمین است میانه ما و حرام نمکان بی‌ادب حکم خواهد کرد شما بحال خود باشید.

روز دیگر در ساحة بارگاه معلی طرفه سانحه حیرت افزا از پرده خفا بدرجه ظهور رسید اسمعیل قلی برادر زاده حسینعلی بیک الکسن اغلی ذوالقدر که از مفسدان قزلباش بود و همیشه ازو فتنه و فساد بظهور میرسید با جمعی از فتنه انگیزان مثل طهماسب قلی بیک قاپوچی افشار برادر شهسوار بیک قاپوچی باشی و خلیفه قاجار و غیرهم از قورچیان عظام که در کشیک بودند خود را به لباس دولت خواهی آراسته بزبان چاپلوسی بگفتگو درآمدند.

ماحصل کلام آنکه عمده‌ترین ملازمان در بارگاه پادشاهی قورچیان عظامند و بهر اموری از امور دولت پادشاهی انفاق نمایند دیگران را جز اطاعت چاره نیست حالا ما را مشکلی افتاده نمیدانیم سبب چیست که بجهت رضای خاطر علیقلی خان [240] فتح اغلی و محمدی ساروسولاغ طوایف قزلباش دو گروهه شده مهم بحرب و قتال می‌انجامد چرا امراء تکلو و ترکمان و ذوالقدر که بجمعیت و ازدحام تمام آمده‌اند راه نمییابند که بملازمت رسیده در تسخیر قلعه رومی ساعی و مددکار باشند بعضی ساده لوحان بیخرد که در میانه صوفیان قزلباش پیره و خلیفه مینامند این مقدمه را صوفیگری و اخلاص نام نهاده آن طبقه مستحسن شمرده همگی با یکدیگر یکدل و یک زبان شده قرار دادند که بخدمت نواب جهانبانی رفته چنانچه شیوه پیر مریدی است عرض مشکل خود کرده التماس حل آن نمایند جهلاء و بیدولتان و اشرار طایفه قورچی با خود مخمر ساختند که اگر از جانب شاهزاده کامکار تشفی حاصل نشود بهیئت اجتماعی بر سر علیقلی خان و محمدی رفته ایشان را با هر کس که مانع این امر باشد بقتل آورند و باین اندیشه فاسد فریاد برآورند که هر کس شاهی سیون و خیرخواه این دولت است بر سر ما جمع شود جمعی کثیر هجوم نموده غوغای شاهی- سیونی بمیان عوام افتاد و عظماء آنقوم بدر دولت سرای نواب جهانبانی رفتند.

جهلاء و اشرار قبل از آنکه اراده قوم از قوت بفعل آید برکاب خانه و بیوتات علیقلی خان ریخته اسباب بسیار از سرکار او بغارت و تاراج رفت و خبر قتل ایشان از افواه خلایق در شهر شیوع یافته اکثر خانه‌های ملازمان علی قلیخان و محمدی و اعیان استاجلو که در محلات بود به غارت و تاراج رفت و مژده به امراء تکلو و ترکمان رسیده در میانه ایشان آثار بشاشت و خرمی بظهور پیوست.

القصه از غلغله و شورش و غوغای شاهی سیونان مجلسیان عالی را احوال دگرگون گشت آن جماعت پیش پنجره آمده معتبران آن جماعت عرض مدعای خود کرده اما در پرده سخن گفته جرأت نکردند که کسی را نام برند نواب جهانبانی در اول حال با ایشان برفق و مدارا تکلم نموده فرمودند که پادشاه و مرشد ما و شما نواب سکندر شأنست که در وثاق خود تشریف حضور دارند

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 329

بخدمت آن حضرت رفته عرض مدعای خود کنید من هم قایم مقام و ولیعهد پادشاه و مرشد میدانیم و مطالب اصلی ما بجز دولتخواهی چیزی نیست نواب جهانبانی باسمعیل قلیخان شاملو امر فرمودند که پیشتر رفته آن جماعت گفتگو نماید که سخن با کیست و مقصد اصلی چیست اسمعیل قلیخان از میان همان پنجره با ایشان بحرف و صوت درآمده تسلی داده گفت انشاء اللّه تعالی آنچه صلاح دولت است بظهور آورده نخواهیم گذاشت فیما بین عساکر قزلباش فتنه و نزاع وقوع یابد و نواب جهانبانی نیز راضی نیستند که در میانه این دو گروه که ملازم یک درگاه‌اند فسادی روی دهد تا ممکن و مقدور است در رفع مواد خصومت میکوشیم آن طایفه بیباک آواز بلندتر کرده نواب جهانبانی دیگر باره از مطلب ایشان استفسار کرده فرمودند که سخن با که دارید علیقلی خان بتکلم درآمده عرض کرد که ایشان در پرده سخن میگویند اما سخن با من دارند و مطلب ایشان این است که مرا با محمدی مغضوب گردانند تا امراء طاغی تسلی یافته بیخوف و دهشت بملازمت آیند و ما مکرر عرض کرده‌ایم که حیات خود را بجهت رضای خاطر مبارک میخواهیم و رضای ما منوط برضای اشرف است نواب جهانبانی فرمودند که اگر چنین است ایشان را سخن با شما نیست بلکه سخن با من است چرا که قتل امیر خان بفرمان من شده و باعث تربیت شما من بوده‌ام.

اسمعیل قلی خان هر چند خواست که برفق و مدارا ایشان را تسلی داده بازگرداند تسلی نشده در بیحیائی افزودند و از پرده بیرون آمده بآواز بلند تصریح کرده بنام علی قلیخان و محمدی کرده فریاد برآوردند که چرا بجهت وجود دو کس مفسد بنیان قصر دولت ابد پیوند انهدام پذیرد اسمعیل قلیخان را دشنام و فحش داده بزبان آوردند که یکی از فتنه انگیزان کشتنی توئی اول ترا میباید کشت چون بیحیائی و شورانگیزی آن گروه بدین مثابه ظهور یافت خاطر شریف نواب جهانبانی از حسینعلی الکسن که از ساعیان قتل والده معظمه‌اش بود انحراف تمام داشت از بی‌ادبی آن جماعت شعله غضب زبانه کشیده بقصد تأدیب فتنه انگیزان بیرون آمدند و دست بقبضه شمشیر یازیده بمیان آن گروه درآمد اول حسینعلی خون گرفته بمقابل درآمد بیک ضرب حیدری کارش باتمام رسید بعد از آن طهماسب قلی بیک قاپوچی و هر کس خیرگی کرده ایستاد از همان شربت ناگوار چشید بقیة السیف پراکنده شدند و در زوایای پشیمانی خزیدند بعد از اینواقعه برغم اضداد مجددا علی قلیخان بنوازشات خسروانه سرافراز فرموده چون جیقه و تاج و دستار او در رکابخانه بتاراج رفته بود نواب جهانبانی تاج طلا دوز و مندیل زر تاری و جیقه خاصه [241] خود را باو عنایت فرموده حکم شد که تمامی امراء و اعیان استاجلو با علی قلیخان سوار شده برگرد محلات شهر برآمده تا سر خیابان سیر نمایند که کذب خبر اول بامراء طاغی رسید و علی قلیخان مسرور و کامران با جمعی کثیر از هواخواهان سوار شده بمیامن الطاف شهریاری خود- نمائی چند کرده بازگشت در شب دیگر واقعه عجیبتر و قضیه غریب‌تر روی داد.

شرح آن غریبه بر سبیل اجمال آنکه چون محمد خان دید که مهره مرادش در ششدر ناامیدی مانده گشادی و طرح بد نشست بخاطر آورد که یکی از شاهزادگان نامدار را بحیل و تدبیر بدست آورده بجانب عراق بازگردد و آئین سلطنت طرح انداخته لوای مخالف نواب جهانبانی مرتفع سازد شاهزادگان کامکار ابوطالب میرزا و طهماسب میرزا که هر دو در قلعه امیر خان در خدمت والد نامدار و برادر بزرگوار خود بودند و روز بملازمت قیام نموده شب هر یک لله و دده که داشتند در وثاق خود که قریب بخلوتخانه نواب سکندر شأن بود آرام مییافتند اگر چه لله و دده

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 330

ابو طالب میرزا طایفه تکلو بودند و خلیل بیک تکلو لله میرزا که در عراق مانده بود درین هنگام در میانه آن جماعت بود.

اما چون جناب میرزا فی الجمله صاحب عقل و تمیز شده بود فریفتن او دشوار مینمود کیخسرو بیک گرجی لله طهماسب میرزا مرد ساده لوح تنک عقل و میرزا خود کودک بود یک دو نفر قورچی ترکمان را فریفت که در دولتخانه همایون کیخسرو مذکور را بنوید ایالت و بزرگی و انعامات وافر فریفته قرار دهد که در هنگام فرصت شبی میرزا را برداشته بمیانه ایشان برد و قورچیان مذکور در دولتخانه مبارکه آن بیعاقبت ابله طراز را بدمدمه و افسون از راه برده بعد از مواضعه و استرضا در شب موعود دو رأس اسب صبا رفتار بپای دیوار برجی از بروج قلعه که قریب بخوابگاه شاهزاده بود آوردند و کیخسرو بدگهر شاهزاده را که در آن وقت ده ساله بود در عین مستی خواب که بر طبیعت کودکان مستولی است یا در بیداری بهر تقدیر از خوابگاه ببالای برج آورده با جوال و ریسمان بپائین داده خود نیز پائین رفت و فی الحقیقه از اوج عزت و دولت بحضیض مذلت هبوط کردند و باتفاق قورچیان بر اسبان مذکور سوار شده میرزا را پیش گرفته از راه غیر

 

بردن امراء طاغی شاهزاده طهماسب میرزا را بسرقت‌

 

معهود باردوی امراء تکلو و ترکمان بردند جمعی تقریر کردند که محمد خان اطلاعی از این حال نداشت ساخته و پرداخته قورچیان بود که نقشی چنین بدیع بر آب زدند.

اما مقتضی عقل نیست که بی‌اراده و تدبیر امراء مذکور چنین امری بزرگ اتفاقا بحیز ظهور آید بلکه از بدایت خلاف و عناد این معنی در خاطرشان رسوخ یافته درین فکر و اندیشه شبها بروز آورده‌اند علی- ای التقدیرین محمد خان در همان شب امراء مذکور رفیق خود را از وقوع این حال اخبار نموده این معنی را از نتایج دولت و مؤیدات اقبال شمردند و بقدوم شاهزاده استبشار نموده آثار بهجت و شادکامی بظهور آوردند و بجهت هم نامی شاه جنت مکان علیین آشیان و اینکه آن حضرت نیز در سن یازده سالگی برتبه سلطنت رسیده قرار سلطنت و پادشاهی او بخود دادند و از این معنی غافل افتادند که شاه جنت مکان فرزند بزرگتر حضرت خاقان سلیمان شأن فردوس آشیان و بحسب ارث و توره و آئین ولیعهدی آن سلطان سلاطین نشان نبود و بعد از ارتحال والد ماجد بر مسند سلطنت موروثی متمکن گردید و این شاهزاده را پدر نامدار در قید حیاتست و بر سریر دولت و پادشاهی استقرار دارد و برادران از او بزرگتر که رتبه ولیعهد دارند موجودند چگونه این مدعا صورت وقوع مییابد و مرشد عقل و پیر خرد بچه طریق و کدام آئین رضا باین امر میدهد.

بالجمله چون شاهزاده بمیان آن گروه در آمد بلا توقف طبل ارتحال کوفته روی توجه بجانب عراق آوردند علی الصباح که نواب سکندر شأن و شاهزاده عالمیان و مقیمان درگاه سعادت نشان ازین قضیه آگاه شدند خاطرها مکدر و پریشان گردید بعضی کوته اندیشان را تصور آن شد که این مقدمه برأی و صلاح نواب سکندر شأن تمهید یافته بوده و امراء استاجلو و شاملو تصدیق این تصور باطل کرده نواب جهانبانی را نسبت بوالد بزرگوار بدگمان کردند.

سبب تفرس و باعث این مظنه آنکه نواب سکندر شأن بجهت مراعات جانب والده معظمه‌اش که از بنات مکرمه طایفه ترکمان بود و جمعی کثیر از اقوام و اقربای او در میان آن گروه بودند

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 331

و نسبت خویشی با نواب سکندر شأن داشتند همواره اظهار توجه و التفات طبقه مینمود و مسیب- خان تکلو نیز خاله‌زاده آن حضرت و محمد خان شرف الدین اغلی پدر او در هرات لله ایام میرزائی او بود و آن حضرت در میان آن طایفه نشو و نما یافته هر گاه در اثناء محاوره بتقریبی اسم محمد خان تکلو مذکور میشد [242] نواب سکندر شأن از حسن سلوک او اظهار رضا و خشنودی و از بدسلوکی شاه علی سلطان استاجلو که بعد از ایشان لله شده بود شکوه میکردند و طایفه تکلو را بجانب شریف خود منسوب میساختند و درین وقت که از آن دو طایفه اعمال ناصواب صدور یافت نواب سکندر شأن بنابر روابط مذکوره و اینکه نمیخواستند که آن گروه که دو اویماق معتبر قزلباشند از نواب جهانبانی مأیوس باشند گاهی سخنان مصلحانه که مشعر بر جانب داری بوده میفرمودند و نواب جهانبانی نیز درین یک دو سال که بحلیه رشد و کمال آراسته شده بود امور دولت و جهانداریرا پیش خود گرفته مهمات کلیه را برای خود سرانجام میداد مرتکب اموری که لازمه نشاء جوانی است و مرضی خاطر والد بزرگوار نبود میشد تصور همگنان آن بود که نواب سکندر شأن بدین جهات از فرزند ارجمند خاطر ماندگی دارد لهذا این گمان بردند.

اما حقیقت حال آنست که بر تقدیر وقوع این مقدمات نواب سکندر شأن را آنمقدار محبت و علاقه پدر فرزندی با نواب جهانبانی بود که رضای خاطر شریفش را بهیچ امری عظیم برابر نمیکرد و اراده ضمیر منیرش را بر کل مهمات دولت راجح و مقدم میدانست و عجیب مینمود که با این همه علاقه پدر فرزندی و تفویض رتبه ولیعهدی و رضاجوئی نسبت بفرزند ارجمند در مقام غدر و نفاق درآمده باشد.

علی ای حال نواب جهانبانی و امراء عظام بفکر و اندیشه این واقعه افتاده دفع شر و فساد آن گروه را که منتج مفاسد عظیمه بود از تسخیر قلعه تبریز اهم و اولی دانسته رأی صایب آن حضرت بدان قرار گرفت که بلا توقف و اهمال بر سبیل استعجال از عقب آن جماعت بیعاقبت توجه نموده تا هنوز استقامتی نیافته‌اند دفع شر ایشان نموده شود و اگر در ملازمت والد بزرگوار و تمامی عساکر ظفر شعار تعاقب ایشان مینمودند که مهم آن گروه در اثناء راه بقطع رسد قطع تعلق از مملکت تبریز بلکه تمامت آذربایجان میبایست کرد زیرا که بعد از توجه رایات جلال بجانب عراق احدی از امراء آذربایجان در آن دیار اقامت نتوانست کرد و اگر جمعی را در مرافقت امراء آذربایجان بمحاصره قلعه بازداشته خود تشریف میبردند آن مقدار لشکر در معسکر همایون نبود که مهم آن جماعت بآن کفایت شود.

بالضروره رأی صواب نما بدان قرار گرفت که برادر ارجمند ابوطالب میرزا را در ملازمت والد نامدار در تبریز گذاشته محمدی خان تخماق و امام قلیخان بیگلر بیگی قراباغ و سایر امراء آذربایجان را با جمعی از قورچیان عظام بملازمت ایشان و محاصره قلعه بازدارند و خود با ملازمان خاصه و علیقلی خان و امرائی که در عراق الکاء دارند از راه اردبیل و خلخال توجه نموده بجلگاه عراق درآیند و هواخواهان آنجائی را جمع نموده بدفع فتنه ایشان پردازند بدین عزم لایق جازم گشته بعد از استجازه از نواب سکندر شأن در همان روز اسمعیل قلی خان شاملو را بمنصب والای لله‌گی شاهزاده عالی تبار اسمعیل میرزا که دری برج سلطنت و جهانداری بود سرافراز ساخته فرستادند که از راه طارم و خلخال ایلغار نموده پیشتر از آن گروه خود را بقزوین رساند و چون خانه کوچ اکثر

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 332

طوایف قزلباش در آن شهر است و درین هنگام جهت صیانت اهل و عیال روی توجه بآن صوب میآوردند همگی بر سر خود جمع کرده محلات را کوچه بند نموده تا رسیدن موکب عالی بمحارست شهر و دولتخانه مبارکه قیام نموده منتظر ورود موکب مسعود بوده باشد چه محتمل بود که هر گاه وصول اسمعیل قلیخان بقزوین مسموع طاغیان گردد از رفتن آنجا باز آمده هر یک بالکاء مملکت خود روند و اسمعیل قلیخان حسب الاشاره عالی در آخر همان روز با طایفه شاملو روانه شد اما شهزاده را همراه نبرد و موکب عالی نیز متوکلا علی اللّه متعاقب در حرکت آمد.

 

ذکر توجه شاهزاده عالمیان جهت قلع فتنه ارباب طغیان بجانب عراق و محاربه نمودن با طبقه شقاوت نشان و فیروزی یافتن بعون عنایت ملک منان‌

 

اشاره

 

چون توجه جانب عراق و تنبیه و تأدیب ارباب شقاوت و نفاق تعمیم یافت محمدی خان تخماق را بحکومت تبریز نصب نموده باتفاق امام قلیخان بیگلر بیگی قراباغ و سایر امراء جزو آذربایجان بمحاصره قلعه مأمور گردانیدند و جمعی از قورچیان و ملازمان درگاه را بخدمت نواب [243] سکندر شأن و کشیک دولتخانه تعیین نموده ابوطالب میرزا را در خدمت والد بزرگوار گذاشتند چون این عزیمت موجب تعویق تسخیر قلعه بود صواحب تبریز قلق و اضطراب عظیم آغاز نهادند نواب جهانبانی بمواعید دلپذیر ایشان را اطمینان داده سه ماه وعده کردند که بتوفیق اللّه تعالی مهم طاغیان را صورت داده به تبریز باز گردند و توکل بدرگاه قادر ذوالجلال کرده با ملازمان خاصه و جمعی از امراء و قورچیان که مجموع زیاده از سه هزار کس نبودند روی توجه بمقصد آوردند و بهفت منزل بدار الارشاد اردبیل آمده بشرف زیارت حضرت سلطان الاولیاء المحققین و قبور منور مشایخ عظام و اجداد عالی مقام مشرف شده چون سال بآخر رسیده بود نوروز ایت ئیل مطابق سنه 995 هجری قریب شده بود یک هفته در آن خطه شریف توقف فرموده ایام نوروز فیروز را بعشرت و شادمانی گذرانیدند و در آن آستان سدره نشان که محل استجابت دعای بازیافتگان درگاه الهی است جزای اعمال سیئه ارباب عصیان و طغیان را مسئلت نموده در اول سال از ارواح مقدسه آن بزرگواران استمداد همت کرد و از راه خلخال روی توجه بعراق آوردند و چون معسکر عالی در نهایت قلت و معاندان در کمال شوکت و کثرت بودند سرعت در رفتن مناسب وقت و صلاح دولت ندیده قورچیان قمر مسیر جهت احضار دولت خواهان و ارباب ارادت فرستاده بتأنی راه مسافت می‌پیمودند.

اما کمتر کسی توفیق مرافقت یافت از جمله جماعت شیخاوند که با اتباع و ملازمان جمعی کثیر میشدند با وجود نسبت قرابت توفیق این خدمت نیافته از همراهی تقاعد ورزیده بلکه جهلاء آن طبقه کرام پای از دایره ادب بیرون نهاده بعضی از اسبان طوایل خاصه را که از عقب میآوردند طمع کرده بعنف متصرف شدند بالجمله چون در الکاء طارم نزول اجلال واقع شد چند روزی بجهت جمعیت عساکر منصوره توقف نموده پیر غیب خان استاجلو را که حاکم طارم بود بمحافظت سرپل تعیین فرمودند و بجهت طغیان آب رودخانه قزل اوزن تردد مردم دهاقین باردوی عالی کمتر واقع

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 333

می‌شد و مأکولات نقصان پذیرفته لشکریان چند روزه تنقیص کشیدند نواب جهانبانی جمیع طلا آلات و نقره آلات سرکار عالی را شکسته بغازیان قزلباش قسمت فرمودند.

درین اثنا خبر وصول طهماسب میرزا و امراء بدار السلطنه قزوین و رفتن اسمعیل قلی خان بجانب رودبار و فرار نمودن او شکسته و بدحال بدیلمان بعرض عالی رسید شرح این واقعه آنکه اسمعیل- قلی خان بنوعی که تمهید یافته بود از راه طارم و خلخال ایلغار نموده خود را بدار السلطنه قزوین رسانید و مردم شهر را از سپاهی و شهری جمع آورده محلات را کوچه بند کرده بر سر هر کوچه- بند مردم جلد کارآمدنی از قزلباش و تفنگچی و کمان دار شهری تعیین کرده چون طهماسب میرزا و امراء تکلو و ترکمان بحوالی ابهر رسیدند مسموع ایشان گردید که اسمعیل قلیخان داخل قزوین شده در مقام مدافعه است علی خان سلطان ترکمان داروغه دفتر خانه را برسم رسالت بشهر فرستاده اسمعیل قلیخان را بایلی و انقیاد دعوت نمودند.

ماحصل سفارت آنکه بحمد اللّه و المنة که پادشاه و مرشد ما نواب سکندر شأن است به دولت و اقبال بر سریر سلطنت تمکن دارد و ما را سوای اخلاص و دولتخواهی آن درگاه امری در خاطر نیست و آن عزیز را مرد دولتمند خیرخواه صلاح اندیش میدانیم توقع ازو داشتیم که در حوالی تبریز باعث اصلاح معامله ما شده نوعی مینمود که نواب جهانبانی دست بر سینه ملتمس ما نمینهاد چون از آن حضرت مأیوس گشته در آن درگاه بار نیافتیم بالضروره صورتی روی نمود که مراجعت لازم شد حالا نیز متوقعیم که آن عزیز بساط منازعه را در نوردیده ابواب موافقت فیما بین مفتوح دارد که یکدیگر را دوستی و ملاقات نموده آنچه در هر باب مصلحت دین و دولت و صلاح آن عزیز باشد بفعل آید و غرض ما جز وفاق و اتفاق نیست و از صوابدید او تجاوز نداریم و چون رسول مذکور ادای رسالت نمود امراء مزبور مقید بمراجعت او نشده متعاقب او بی‌تأمل رانده بیک فرسخی شهر رسیده فرود آمدند.

اسمعیل قلیخان چون اعمال و افعال آن گروه را مخالف اقوال یافت و اعتماد بر فعل و قول ایشان نداشت و مقاومت با آن جماعت در حیز قدرت خود نمیدید علی خان سلطان را باز فرستاده بمصلحت وقت سخنان مصلحانه دوستی آمیز پیغام داد اما در همان شب با فرزندان و اهل و عیال و هر کس از طایفه شاملو قدرت داشت جریده و صبای روی بجبآل رودبار آورده در محل حصین اقامت نمود میر جعفر قزوینی متصدی قزوین و پهلوان سلطان محمود [244] باشی قزوینی بنابر دولتخواهی نواب جهانبانی موافقت اسمعیل قلی خان نموده با او رفتند جماعت ترکمان و تکلو بی‌مانع و منازعی بدار السلطنه قزوین داخل شده دولتخانه همایون را محل اقامت طهماسب- میرزا قرار دادند و هر یک از امراء در منازل مرغوب فرود آمده و اختیار ساعت نموده طهماسب- میرزا را بر مسند فرمانروائی بر آورده بسمت ولیعهدی پدر موسوم گردانیدند و از فراش خانه و یراق بیوتات پادشاهی از سرکار نواب جهانبانی آنچه در شهر و دولتخانه مانده بود متصرف شدند و اموال و اسباب جمعی از امراء و وزراء و اعیان که در ملازمت نواب جهانبانی بودند پیروی نموده آنچه در منزل هر کس و هر جا یافتند بحیطه ضبط درآوردند.

شاه قوام الدین حسین ولد شاه تقی الدین محمد صدر اصفهانی که دختر زاده قاضی جهان وزیر شاه جنت مکان بود و از اصفهان بقصد ملازمت نواب جهانبانی باردوی معلی میآمد در همان

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 334

حین بقزوین رسیده بود تعظیم و تکریم بسیار نموده بوزارت طهماسب میرزا منصوب گردانیدند و اعتماد الدوله لقب دادند و میرزا محمد حسین ولد میرزا شکر اللّه مستوفی شاه جنت مکان را مستوفی کردند و سایر ارباب مناصب تعیین نمودند و در باب وکالت میانه ترکمان و تکلو نزاع واقع شد آخر الامر محمد خان خود را لله نام نهاده منصب وکالت بمسیب خان شرف الدین اغلی تکلو قرار گرفت.

اما صاحب اختیار مطلق محمد خان بود و بدار السلطنه اصفهان و اطراف و جوانب عراق و غیره کس فرستاده از جلوس شهزاده طهماسب میرزا خبر دادند.

بیت

خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی‌گر فلکشان بگذارد که قراری گیرند اما در احکام رعایت جانب نواب سکندر شأن نموده مهر بدستور نواب جهانبانی بر پائین مناشیر زده در بالا مهر نکردند و چون خبر نزول موکب عالی نواب جهانبانی بطارم و اینکه جهت قلت لشکر توقف دارد مسموع امراء طاغی گردید اول متوجه دفع اسمعیل قلیخان شدند که در رودبار بود ولیخان تکلو سردار شده با جمعی از امراء تکلو و ترکمان و غیر ذلک ایلغار نموده بر سر او برودبار رفتند اسمعیل قلیخان در محل مضبوط که یک راه بیش نداشت توقف نموده تفنگنجی و کماندار بر سر راه گذاشته بود اما ولیخان مردم صاحب وقوف از اهل رودبار بدست آورده از راه غیر معهود علی الغفلة بر سر او رفته چون اسمعیل قلیخان بر این حال وقوف یافته دید که پس و پیش او را لشکر مخالف احاطه نمودند متحیر و سراسیمه گشت پسران مولانا نعمت رودباری دولتخواهی کرده متعهد شدند که اگر ترک اغرق و احمال و اثقال نماید او را از میان جنگل براهی که عبور مخالف ممکن نیست بیرون برند اسمعیل قلیخان لاعلاج اغرق خود و اموال و اسباب و خانه کوچ شاملو را ریخته جریده و سبای با معدودی از راه جنگل بدیلمان رفت و اکثر غازیان شاملو از اسب پیاده شده از لباس سپاهیگری عریان گشته خود را بجنگل انداختند و از مضایق بیشه بصد تشویش جان بسلامت بدر بردند و بدیلمان رسیدند.

خان احمد والی گیلان از واقعه مذکور خبر یافته نزل و ساوری فرستاده چند روز نگهداری نمود تمامی جهات و متملکات شاملو بدست تکلو افتاده جمعی ضایع شده جمعی را نیز گرفته بشهر آوردند.

اما محمد خان نگذاشت که دستی بخانه کوچ شاملویان رسد بعد از مراجعت ولیخان اراده نمودند که بر سر طایفه قزلباش که در اطراف و جوانب قزوین اقامت دارند بجریمه آنکه تا غایت چرا بقزوین نیامده اطاعت نکرده‌اند لشکر فرستند و این رأی خطا را بدستور سایر تدابیر صواب شمرده شروع درین امر نمودند و جمعی را بر سر ایل اوسالو و امرلوی افشار فرستادند و غارت و تاراج کردند سایر ایل و اویماقات از ایشان رمیده گردیده میخواستند که بر سر ایل و اویماق بیات فرستند که خبر نواب جهانبانی از آب قزل اوزن و بچمن ماهان آمدن بدیشان رسید فرصت امر دیگر نیافته بعزم محاربه از شهر بیرون آمدند.

اما نواب جهانبانی بعد از شنیدن واقعه رودبار کس فرستاده اسمعیل قلی خان را از دیلمان

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 335

طلب داشتند که از راه پارادبابا منصوری بطارم آمده بموکب عالی پیوندد و حسب الاشاره بموکب عالی پیوست و نواب جهانبانی خیمه و یراق بیوتات و مایحتاج اسمعیل قلیخان و برادران او و آقایان شاملو از سرکار عالی عنایت فرمود و جهت غازیان شاملو که پیاده بودند اسب بر کل امراء و اعیان و هر کس زیاده از سواری کوتل خود اسب داشت رقم کرده پیادگان را سوار نمودند و اسلحه و یراق سرانجام داده از علی قلیخان و فتح اغلی و سایر امراء نیز تکلفات بظهور آمد بالجمله بعد [245] از آمدن او موکب عالی از آب عبور نموده در چمن ماهان نزول فرمودند و در آنجا طوایف استاجلو که در خلخال و طارم بودند جمع شده از آنجا کوچ کرده در چمن سلطانیه نزول فرمودند و محمد- حسین سلطان و جماعت ایلور که در ری و رودبار اقامت داشتند درین منزل با قشون آراسته بموکب عالی ملحق شدند و چون آوازه تاخت و غارت ترکمان و تکلو بایل و اویماقات رسیده بود واهمه کرده هر کس دسترس داشت با ایل و الوس بچمن سلطانیه آمده باردوی عالی پیوست و دولتیار سیاه منصور که قورچی نواب عالی بود و بسمت امارت سپاه منصور موسوم فرمود بجهت لشکر آوردن فرستاده بودند در سلطانیه رسیده جمعی از اکراد سپاه منصور همراه آورد اگر چه مردم احشامی بودند و یراق‌دار در سایه ایشان کمتر بود اما موجب سیاهی لشکر شد و بقدر جمعیتی در سلطانیه روی داد قریب بهفت هزار سوار جرار در موکب نصرت قرین بهم رسید که از آن جمله پنجهزار کارآمدنی بودند اما ترکمان و تکلو با اتباع خود در موکب طهماسب میرزا بچمن باقلوا رسیده عدد لشکریان ایشان از ده هزار متجاوز بودند اما همه مردم کاری و صاحب اسلحه و یراق بودند و اکثر ایشان اسبهای بدو سواری و کوتل داشتند، بالجمله چون خبر آمدن ایشان بسامع علیه رسیده تقارب فئتین دست داد نواب جهانبانی از سلطانیه کوچ کرده در دو فرسخی صاین قلعه نزول فرمودند و همان روز قراولان خبر وصول ایشان رسانیده نواب جهانبانی پیرغیب خان استاجلو چرخچی لشکر کرده جمعی از امراء و مردم کار آمدنی استاجلو و غیره با دو هزار کس همراه او کردند علیقلی خان را با اسلمس خان مهردار و علی سلطان تاتی اغلی و علی سلطان نواده شاهقلی خلیفه مهردار ذوالقدر که مجموع دو هزار کس بودند در دست چپ چرخچی قرار دادند و اسمعیل قلیخان و قورخمس خان و شاهویردی خلیفه ایناللو با قشون شاملو که ایشان نیز یک هزار و دویست نفر میشدند در دست راست آرام گرفتند و ماهچه ظفر پیکر نواب جهانبانی و ملازمان خاصه از افق قلب طالع گشته شاهقلی سلطان خلفاء و سید بیک کمونه و دولتیار خان سیاه منصور در ملازمت آن حضرت قرار گرفتند و اکثر مردم احشامی که اسب زبون داشتند جهت سیاهی لشکر در قلب توقف نمودند چنانچه سیاهی قول همایون شاهزاده عالمیان بدو سه هزار کمابیش میرسید و بآئین شایسته و ترتیب و اسباب مقدمات جنگ از اردو بیرون رفته تا یک فرسخ تشریف بردند تا وقت عصر بر سر اسب توقف فرموده منتظر وصول اهل عصیان بودند وقت عصر خبر رسید که اروی طاغیان در رودخانه میان کوه فرود آمده جنگ را بروز دیگر انداختند و از عالم غیب سروش این ندا بگوش میرسید:

بیت

چنین یافت در قلب دشمن قرارکه جویند فردا ره کارزار

بمیدان کین ترکتازی کنندبگوی سرخویش بازی کنند بعد از تحقیق این خبر نواب جهانبانی دو سه هزار کس از هر طبقه در صحرا گذاشتند که از کید و مکر و شبیخون ایشان واقف باشند و خود باردو عود فرموده آن شب تا صباح با جمعی از فدویان در بیداری

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 336

گذرانیده مکرر ادعا فرمودند که بار خدایا دلهای متمردان را نرم گردانیده این فتنه را بخیر و خوبی بکفایت مقرون ساز کتاب روضة الصفا در میان بود نواب جهانبانی تفأل فرمودند که مبحثی گشوده شود فردا حال خود را با آن جماعت از آن قیاس فرمایند اتفاقا قضیه عصیان امیر سلطان ابو سعید با ایلجایتو خان و مجادله ایشان و ظفر یافتن سلطان ابو سعید خان گشوده شد نواب جهانبانی سر بسجود نهاده نذر فرمودند که اگر بر آن طبقه ظفر یابند بر خلاف آنچه مسموع میشد عمل نموده بعد از فتح و ظفر تجویز قتل احدی نکنند و با گرفتاران شیوه عفو و مروت پیش گرفته چنانچه شیوه اجداد کرام است مسلوک دارند مجملا بیشتر از طلوع صبح صادق نواب بلقیس مکانی زینب بیگم را که عمه محترمه آن حضرت و بانوی دولتخانه عالی بود و با دیگر حرمها و فرزندان وداع فرموده آقاجان بیک افشار را با قورچیان حرم بر سر دولتخانه عالی تعیین فرموده با دقایق الطاف الهی روی توجه بمقابله اعدا آوردند و بدستور روز گذشته چرخچیان و لشکریان دست راست و دست چپ و قول بقاعده مقرر هر یک در مقام خود قرار گرفتند و قریب بظهر طلیعه لشکر معاندان هویدا گشته از کثرت گرد و غبار روی هوا پوشیده گشت.

بیت

ز گرد سواران در آن پهن دشت‌زمین شش شد و آسمان گشت هشت بعد از آنکه جمیع لشکر از پشت کوه بیرون آمدند و در بلندی یسل بسته سیاهی عظیم که علامت بیست هزار [246] کس بود بنظر درآمد ملازمان موکب اقبال بتصور آنکه مبادا سپاهی بوده باشد اندکی آزرده خاطر گشتند و واهمه عظیم در دلها افتاد و ایشان لحظه در آن بلندی کوه ایستاده از آنجا قدم در دشت نهاده پیشتر آمدند مشخص شد که آن سیاهی شتران اردوی ایشان بوده که بار کرده همراه آورده بودند و در پس سر ایشان بود دلها اندک اطمینانی یافت و الحق اگر در آنروز جنگ را در حیز تأخیر انداخته در همانجا فرود میآمدند محتمل بود که از کثرت لشکر و خوف و تسلط و استیلاء معاندان تزلزل تمام باحوال ملازمان موکب عالی شاهزاده عالمیان راه یابد راقم حروف گوید که در آن هنگام بیست و شش مرحله از مراحل زندگانی طی کرده بود در سلک ارباب قلم و منسوبان دیوان نواب جهانبانی انتظام داشت از غایت جهالت نفس و گوسالگی که لازم مردم بیست و شش ساله است زره پوشیده اسلحه و یراق بر خود مرتب داشته با نیزه خطی خود را در زمره ارباب جلادت قرار داده از رکاب مقدس نواب جهانبانی جدائی اختیار ننموده تا هنگام فتح همراه بود و از دقایق احوال خبر داشت این قضیه را بنوعی که مشاهده نموده مرقوم قلم وقایع نگار میگرداند مجملا چون آن طبقه پیشتر آمدند مشخص شد که دو قول قرار داده بودند یک قول مسیب خان و ولیخان و لشکر تکلو که علی سلطان پاکمال چرخچی ایشان بود و یک قول محمد خان و امت خان ذوالقدر و ادهم خان و اسمعیل خان برادر امیر خان و سلطان معصوم خان ترخان‌

 

محاربه نواب جهانبانی با امراء یاغی‌

 

و سایر ترکمانان که چرخچی ایشان گلابی خان ولد امیر خان و شاهقلی سلطان برادر امیر خان و شاهقلی سلطان پیاده ترکمان بود و چتر زرنگار بر سر شهزاده طهماسب میرزا افراخته در قول ترکمانان قرار و آرام داشت چون تقارب فئتین بتلاقی انجامید و چرخچیان طرفین دست بآلت کارزار بردند لشکر تکلو که در مقابل شاملو بودند و جماعت ترکمان که در مقابل استاجلو بودند درهم آویختند گرد و غبار ارتفاع یافت جوانان طرفین داد و دلاوری

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 337

میدادند و در اول حال عساکر اقبال بقدم جلادت پیشاپیش طایفه شاملو بر چرخچیان تکلو ظفر یافتند و علی سلطان پاکمال بقتل رسیده حمزه بیک وزیر اسمعیل خان بخدمت نواب جهانبانی آمده خبر کشته شدن علی سلطان رسانید و همچنین طایفه استاجلو بر چرخچیان ترکمان غلبه نمودند علیقلی خان فتح اغلی که خود را از زمره مبارزان نامی میشمرد از غایت جهالت در قول خود توقف ننموده بنفسه مباشر حرب گشته در میان چرخچیان بکارزار قیام مینمود تا آنکه چرخچیان ترکمان از صولت سپاه استاجلو منهزم گشته شاهقلی سلطان برادر امیر خان بقتل رسید سر او را با نقاره خانه و یراق او آوردند از آنطرف لشکر بیشمار از قول تکلو بیرون آمده خود را مانند برق لامع بر طایفه شاملو زده ایشان را بطریق بنات النعش متفرق و پراکنده ساختند شاه کرم بیک لنکر که داروغه قزوین بود با چند نفر جوانان کار آمدنی بقتل‌

 

انهزام لشکر استاجلو از صدمه حمله سپاه ترکمان‌

 

رسیده حمزه بیک وزیر گرفتار گشت و همچنین از سپاه ترکمان کل برادران و اتباع امیر خان و شاهقلی سلطان پیاده و غیر ذلک با لشکر پرخاش جوی رزم آزما بقصد قلع و قمع علی قلیخان و انتقام خون امیر خان از قول بیرون آمده پیر غیب خان و جماعت چرخچیان استاجلو را بیک صدمه دلیرانه از هم پاشیده خود را بقول علیقلی خان رسانیدند چون علی قلیخان در قول خود نبود مردم قول بهم برآمده بجستجوی خان افتادند و سپاه ترکمان مجال مصادمه و محاربه بایشان نداده کل سپاه استاجلو و اتباع علیقلی خان را از هم پاشیدند و علم و نقاره او و امراء استاجلو را بردند علی قلیخان بعد از تک و دو بسیار و کارزار بیشمار که بنفس خود نموده بود خود را با سه چهار نفر بدامنه کوه کشید خبر هزیمت آن جماعت و شکست شاملو بنواب جهانبانی رسیده اسلمس خان مهردار ذوالقدر و جمعی از امراء ذوالقدر که در دست چپ قول همایون و به کومک علیقلی خان مأمور بودند بمدد و محاربه شتافتند و کاری نساختند و علیقلی سلطان تاتی اغلی ذوالقدر بقتل رسید همگی آن گروه از صولت سپاه ترکمان منهزم گشته منهزمان در قول همایون نیز تاب توقف نیاورده راه فرار پیش گرفتند.

در این حال مزاج اقدس عالی متغیر گشته قول همایون نیز بهم برآمده چون باد از جانب مخالف میوزید و گرد و غبار سطوع یافته در میان گرد و غبار چتر فلکسای نواب جهانبانی از نظر معاندان پوشیده گشت و با وجود آنکه لشکر مخالف از قول گذشته بود متوجه قلب نشده بازگردیدند نواب جهانبانی با وجود پراکندگی لشکر با اندک مایه مردمی که مانده بودند در معرکه پای ثبات و قرار استوار داشته [247] میرزا هدایت نجم ثانی اصفهانی را فرستادند که علیقلی خان را بخدمت اشرف آورد که در رکاب مقدس بوده باشد مشار الیه آمده جواب آورد که علی قلیخان میگوید که روی آمدن بخدمت نواب جهانبانی ندارم و کار از اصلاح گذشته بعد از این زندگانی که در دشمن کامی بمذلت و خواری گذرد بچه کار میآید در معرکه ایستاده‌ام که در دریای حرب غوطه خورده مستغرق بحر فنا گردم نواب جهانبانی دیگر باره او را با علیقلی سلطان ذوالقدر قورغلو فرستاده از روی اعراض پیغام دادند که مگر ترا بخاطر میرسد که من پشت بمعرکه کرده دو روزه حیات مستعار را غنیمت شمرده راه فرار میپیمایم «زهی تصور باطل زهی خیال محال»، بیا که هر چه بر سر ما آید ترا همان بر سر آید ایشان رفته بمبالغه تمام علیقلی خانرا آوردند درین هنگام قول مخالفان پیش آمدن گرفتند اگر چه قول ترکمان که محل نزول طهماسب میرزا بود بتأنی میآمد اما ولیخان و لشکر تکلو که از قتل علی پاکمال داغدار

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 338

بودند بر ایشان پیشی گرفته قریب بچهارصد پانصد نفر تفنگچی تخمینا که در جلو ولیخان به تفنگ انداختن بودند بر سر قول همایون راندند چنانچه لشکر شاملو که شکست خورده بودند در عقب سر ایشان ماندند محمد خان و ادهم خان ترکمان با قشون خود که سیصد چهارصد نفر بودند جند اول لشکر تکلو نموده بودند که مبادا طایفه شاملو که از عقب ایشان مانده‌اند حرکة المذبوحی نمایند و باعث تزلزل سپاه تکلو گردد مجملا در حینی که علی قلیخان و علی قلی سلطان ذوالقدر بموکب عالی رسیدند لشکر تکلو چنان پیش آمده بودند که گلوله تفنگ تفنگچیان بملازمان موکب اقبال رسیده شاهقلی بیک غلام خزانه‌دار سرکار نواب عالی که درین معرکه چتردار و با نواب جهانبانی همعنان بود زخم تفنگ بر پای خورده نواب جهانبانی چتر همایون را بفرخ بیک غلام خاصه شریفه که بعد از این محاربه بفرخ یکه تاز مشهور شد سپرده مقرر کرد که چتر را خورشید آسا بر فرق فرقدسای آن حضرت نگاه داشته از موکب عالی تخلف نورزد.

اما لشکر قول بهم برآمده از صولت سپاه تکلو و آسیب گلوله تفنگ اندک مردمی مانده بودند ایشان نیز از هجوم مخالفان سراسیمه گشته اکثر راه فرار پیش گرفتند نواب جهانبانی که متدرع بدرع حمایت الهی بودند از بیم گلوله سپر آفتاب مثال که بر دوش همایون افکنده بود بدست مبارک گرفته در پیش رو و گاهی در پیش و پس خود نگاه میداشت و ملازمان موکب عالی نیز پهلو بر معرکه داده چند قدمی که علامت فرار مینمود رفتند و همگی حضار موکب بشکست و انهزام متیقن گشته امید فتح و ظفر منقطع شد میان معرکه از سهم گلوله تفنگ از مبارزان خالی گشته در معرکه کسی نماند از پس پشت نواب عالی تا قریب به یک فرسخ منهزمان عساکر اقبال در آن صحرا پراکنده شده راه ادبار می‌پیمودند اما در اینحال قلق و اضطراب در ملازمان موکب عالی افتاده علیخان بیک جارچی باشی روملو از غایت سراسیمگی از اسب پیاده شده دست در عنان تکاور نواب جهانبانی زد و گفت که همیشه احوال جنگ بر یک منوال نمیباشد مردان مرد و دلیران نبرد گاهی غالب‌اند گاهی مغلوب، اگر درین معرکه بحسب اقتضای قضا ظفر از جانب ما نباشد ذات اقدس را بمحض جهالت و تقلید بیهوده بباد نتوان داد کار از این و آن گذشت معاون و ناصری نماند و امید بهبودی نیست تا شب ده فرسخ میتوان رفت کار ما بندگان سهل است نواب جهانبانی خود را بسلامت بآذربایجان بخدمت پدر عالیشأن رسانده دولتخواهان آنطرف را جمع نموده دیگر باره علم ملک ستانی ارتفاع دهند نواب جهانبانی باو اعراض فرموده از روی شدت و غلظت فرمودند که زندگانی با اینگونه عار فرار بچه کار آید که در میانه اهل عالم شهرت کند که فلانی از برادر کوچک خود منهزم گشت درین معرکه شربت شهادت میچشم و بار این عار نمیکشم عنان توسن سبک سیر از دست جارچی مزبور ربوده نیزه خطی بدست مبارک گرفت و بزبان الهام بیان فرمودند که هر کس میل شهادت دارد رفیق من است و هر کس تن آسائی گزیند خدایش همراه این بگفت و مهمیز خارا انگیز بر گردگاه تکاور زده اسب جلادت صاحب قرانی بجولان درآورده خود را نهنک‌وار بدریای آتش کارزار زد و بطرفة العینی نسیم فتح و ظفر از مهب و لا تیاسوا من روح اللّه و زید و تا غایت باد از طرف ایشان میوزید و گرد و غبار معرکه بر فرق عسکر اقبال بیخته و دیده دوربین از مشاهده هیاکل نصرت و بهروزی پوشیده داشت درین اثناء آن باد از طرف عساکر اقبال وزیده از اتفاقات حسنه که عنایت ایزدی عبارت از آنست در وقتی که ولیخان و لشکر تکلو بر قول همایون شاهزاده عالمیان راندند اسمعیل قلیخان و [248] طایفه شاملو که منهزم و پراکنده شده در پس لشکر مخالف مانده بودند از مشاهده اینحال سراسیمه گشته یکجا جمع شده فدائی‌وار از پس سر ایشان حمله کردند ادهم خان ترکمان که

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 339

بجند اولی لشکر در مقابل لشکر پراکنده شاملو ایستاده بود تاب مقاومت ایشان نیاورده منهزم شد و طایفه شاملو بر ایشان ظفر یافته خود را بلشکر تکلو رسانیدند و در حینی که در پیش روی ایشان نواب جهانبانی بنفس شریف خویش حمله کردند راقم حروف در ملازمت عالی بود زیاده از پنجاه نفر تخمینا بنظر در نیامد که با نواب جهانبانی اسب جهانیده باشند.

اما چون نیک مشاهده نمودم جمیع منهزمان را دیدم که بالهام ملهم غیبی روی بمعرکه گردانیده میآمدند در اینحال از تفنگچیان لشکر تکلو که تفنگ می‌انداختند از قضای الهی در میان مغلوبه گلوله تفنگی بر ولیخان خورد یکی از پسران سولاغ حسین بیرام خان نام از اینحال اطلاع یافته جلوریز پیش دوانیده چون چشمش بر طلعت همایون نواب افتاه از اسب پیاده شده نواب جهانبانی آمدن او را مقدمه فتح و ظفر دانسته فرصت ایستادن نداشت فرمودند که سوار شود همچنان تاخته خود را بر قلب تکلو زدند لشکر تکلو که خصم را مغلوب ساخته بخار نخوت و غرور بکاخ دماغشان راه یافته از روی قدرت و اقتدار میآمدند و گمان نمیبردند که کسی در برابر ایشان تواند درآمد از پس و پیش نهنگان دریای دغا خود را غریق بحر فنا و بلا و سردار خود را زخم خورده رنج و عنا دیده از یکدیگر پاشیده شکست عظیم خورده روی بوادی فرار آوردند امت بیک قارخس قورچی استاجلو نیزه بر ولیخان زده از اسب انداخت او خود از زخم تفنگ بیتاب و توان شده مجملا امت بیک سر او را از بدن جدا کرده محمد خان و طایفه ترکمان که مشاهده آنحال نمودند بهیئت اجتماعی روی باینطرف آوردند چون مسافت قریب گشته عرصه بر مبارزان تنگ شده جای نیزه‌وری نمانده بود شبه آغاز نموده عساکر اقبال را که فوجی قلیل در میان جمعی کثیر افتاده بودند تیر باران کردند بعزة اللّه تعالی که راقم حروف تا آن غایت واهمه بخود راه نداده‌

 

ظفر یافتن نواب جهانبانی و انهزام سپاه ترکمان و تکلو

 

بود اما در این وقت عظیم متوهم و سهمناک شد زیرا که معدودی در میان جمعی کثیر مانده بودند نواب جهانبانی و ملازمان رکاب اقدس اندک زمانی که کمتر از نیم لحظه باشد عنان کش گشته جمعی که در موکب عالی بودند متحیر مانده بودند که نصرت یزدانی امداد و همراهی کرده بتأیید ربانی مرتبه دیگر آن شهسوار عرصه دلیری حمله دلیرانه کرده بنفس نفیس عنان تکاور بطرف قول ترکمان تحریک داده خود را بر قلب ایشان زده و بعضی از تیراندازان تیرهای نیمکش رها کرده فرصت تیر دیگرشان نشد اکثر با کیش انداخته متفرق و پراکنده گشته راه فرار پیمودند.

بیت

سواران زهر سو گریزان شدندسلاح از تن خویش ریزان شدند

تو گوئی در آن وادی سهمناک‌ز تیر یلان پر برآورد خاک

بزرگان لشکر سران سپاه‌بخواری فتادند از عز و جاه و از اینطرف ملازمان موکب عالی و اکثر جماعت استاجلو طبقه ترکمان و طایفه شاملو لشکر تکلو را تعاقب کردند محمد خان در پهلوی چتر طهماسب میرزا ایستاده بود روح اللّه یساول صحبت ذوالقدر او را از اسب انداخت اما علیقلی سلطان ذوالقدر خود را در بالای او انداخته گرفت تاج و دستارش را با جیقه‌های مرصع روح اللّه بیک ربود و کمر خنجر و سایر یراق او را علیقلی سلطان

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 340

گرفت طهماسب میرزا را که از اسب افتاده بود مهدی قلی سلطان طالش بدست آورده نگاه داشت طایفه استاجلو و شاملو تیغ در مخالفان نهاده بهر کس میرسیدند بقتل میآوردند.

اما چون نسیم فتح و ظفر از مهب و ما النصر الا من عند اللّه بر پرچم لوای فلکسای نواب جهانبانی وزید بر حسب کلام صدق انجام او اوفوا بعهدی اوف بعهدکم بمقتضای نذر که فرموده بودند عرق مروت پادشاهانه بحرکت درآورده جارچیان حسب الامر عالی فریاد برآورند که من بعد کسی را بقتل نیاورند و هر کس گرفتار شده باشد زنده بنظر اشرف رسانیده از پی هزیمتیان نروند و از ارباب هزیمت جمعی ترکمانان خود را بکوه کشیده بیرون رفتند ادهم خان بقم رفته سلطان معصومخان بساوه رفت و امت خان ذوالقدر باراده رفتن شیراز با معدودی تا یزد رفته بود و در آنجا بدست افشاران بقتل رسید و اسمعیل سلطان برادر امیر خان و سلطان مراد خان و گلابی خان پسران امیر خان و شاه بوداق سلطان قوم امیر خان بجانب روم رفتند سلطان مراد خان و شاه بوداق سلطان از راه برگشته اسمعیل سلطان و گلابی خان رفتند اسمعیل سلطان نیز در زمان دولت خجسته نشان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی از روم [249] بجانب قزلباش بازگشته کلابی خان به تبلیس نزد شرف خان کرد داماد امیر خان رفت مآل حال هر یک از ایشان در زمان فرخنده نشان حضرت اعلی رقم زده کلک بیان خواهد شد.

طایفه تکلو در صحرای ابهر پراکنده شده خلیل بیک لله ابوطالب میرزا و اکثر معارف تکلو بقتل رسیده بقیه لشکر رو بجانب همدان آوردند و جمع کثیر از آن طبقه بطرف بغداد رفتند مسیب خان شرف الدین اغلی را مرشد قلی بیک برادر اسمعیل قلیخان گرفته آورد و اکثر هزیمتیان را رعایای مواضع و محال پیاده و برهنه و عریان کردند بحالی که کس مبیناد و ایشان حیات را غنیمت شمرده عریان و برهنه پای راه نجات و خلاص پیش گرفتند و جمیع اموال و اسباب و یراق ترکمانان و تکلو که بر شتران کوه پیکر بار شده در نیم فرسخی معرکه ایستاده بود عرضه نهب و تاراج غازیان شد شاه قوام الدین حسین اصفهانی که وزیر و اعتماد الدوله شده بود در معرکه بقتل رسید قاتل معلوم نشد محمد خان را متجنده بمیان گرفته زبان طعن و لعن برو گشودند و قریب بصد نفر از اواسط الناس تیغ و سنان بقصد قتل او تیز کرده بودند نواب جهانبانی بسروقت او رسیده طاغیانرا بطعن سنان ازو دور کرده بنظر عفو و اغماض درو نگریست و او را بمعتمدان سپردند که بسلامت باردو رسانند.

مجملا بعد از ظهور فتح و فیروزی نواب جهانبانی خواجه آقا شاه ابهری که مشرف خزانه نواب عالی بود باردو فرستادند که مشتلق فتح و فیروزی بنواب بلقیس مکانی علیه عالیه عمه محترمه نواب جهانبانی و سایر مخدرات استار سلطنت رساند مشارالیه در حالتی که اخبار موحش باردو رسیده مخدرات سرادق سلطنت مشوش خاطر و مضطرب الاحوال بودند رسیده مژده فتح و بشارت فیروزی داد و در اردوی عالی نقاره‌های شادمانی بنوازش درآمد و نواب جهانبانی بمراسم شکرگزاری الطاف الهی قیام نموده در کمال شوکت و کامرانی و نصرت یزدانی رو باردوی عالی آوردند و از آسمان و زمین غلغله مبارکباد فتح و آواز تحسین و آفرین بگوش ساکنان کره خاک و مقیمان سرادق افلاک میرسید و درین قضیه عظمی نواب جهانبانی بجز لطف ایزدی و عنایت پروردگار منت‌پذیر هیچ کس از امراء و عساکر ظفر شعار یار و مددکار نبودند.

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 341

چون بدولتخانه عالی نزول فرمودند بحرم تشریف برده مخدرات دودمان قدس نشان از سلامتی ذات اقدس و فتح و فیروزی بلوازم شکرگزاری قیام نموده مسرور و خوشحال گشتند چون دو شبانه روز بود که خواب نکرده بودند لحظه استراحت فرمودند و آخر روز مجلس عیش و عشرت آراسته سرهای مخالفانرا در برابر بارگاه چیده نظارگی نظارگیان عالم عبرت بودند.

در همان شب شاهویردی بیک یساول صحبت بایبردلو را جهت تبلیغ این بشارت بدار السلطنه تبریز و خدمت نواب سکندر شأن فرستادند روز دیگر مجلسی در کمال مهابت و عظمت آراسته بر صندلی مرصع آرام گرفته امراء و خوانین عالیشأن خصوصا علیقلی خان و اسمعیل قلی خان و پیر غیب خان و اسلمس خان بر یمین و یسار قرار گرفته دلاوران نصرت شعار و هوا خواهان جلادت آثار سرها و افسرها و گرفتاران را یکیک بنظر انور میرسانند.

اول برادر طفل بیگناه طهماسب میرزا را در آغوش مهربانی کشیده در پهلوی خود جای دادند محمد خان و مسیب خان حسب الامر عالی دستها گشوده در مجلس جای دادند که بنشینند و رقم عفو اغماض بر زلات اکثر کشید.

اما جمعی که تمول داشتند بمحصلان سپرده مورد مصادره و مؤاخذه ساختند و بعضی را اطلاق فرموده در مقام انتقام درنیامدند محمد خان را بعلیقلیخان و مسیب خان را باسمعیل قلیخان سپردند که بطریق مهمان معزز و محترم نگاه دارند ایشان غریق بحر خجالت گشته از کرده‌ها نادم و پشیمان در منازل امراء عالیشأن معزز و گرامی بسر میبردند و علی قلیخان پدر فرزندانه با محمد خان سلوک مینمودند و بیلمس بیک آسان اغلی ایناللو را بجهت آنکه از اویماق شاملو است داخل لشکر مخالف شده بود و کچل مصطفی افشار را بجهت آنکه ترک منصب قورچی باشیگری نواب جهانبانی نموده بمیان آن جماعت گریخته مورد قهر و سیاست گردانیده در چرم گاو کشیدند و چند روز در چرم گاو بودند چون بسرحد هلاکت نزدیک شدند بیلمس بیک بشفاعت اسمعیل قلیخان شاملو و کچل مصطفی بدرخواست علیقلیخان خلاص شدند.

بعد از این فتح نامدار که طراز فتوحات سلاطین کامکار تواند بود عنان عزیمت بصوب مقر دولت و مستقر خلافت منعطف ساخته در ساعت میمون دولتخانه همایون از فر قدوم شاهزاده عالمیان رشک باغ جنان گردید و جمعی را که درین معرکه مردانگی کرده از ایشان [250] آثار حقیقت و وفاداری بظهور رسیده بود نوازشات ارجمند فرموده بانعامات وافره سرافراز گردانیدند.

بعد از چند روز ادهم خان از قم و سلطان معصوم خان از ساوه بپایه سریر سلطنت مصیر رسیده شمشیر در گردن انداخته بطریق گناهکاران بنظر انور درآمدند چون همیشه شفقت خاصی با ادهم خان داشتند و گاهی اظهار میفرمودند که ادهمخان باکراه رفیق آن طبقه شده بنابر ظهور اخلاص و حقوق نیکو خدمتی‌های سابق رقم عفو بر زلات او کشیده بمضمون این بیت با او عمل فرمودند:

دوستان را کجا کنی محروم‌تو که با دشمنان نظر داری اما سلطان معصوم خان بجهت سوء اعمال و بی‌ادبیها و تقصیرات خدمت که پیشتر ازین قضایاء از آمدن یساق تقاعد ورزیده مصدر حرکات قبیحه شده بود و رعایا و عجزه و زیر دستان ساوه

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 342

از سلوک ناپسند او شکوه‌ناک بودند مؤاخذ گردیده اسباب و متملکات او بصونک دیوان منسوب شد، الکاء ری که بهترین محال عراق و مصداق این سیاق است

معدن مردمی و کان سخا شاه بلادری بود ری که چوری در همه عالم نبود در عوض تبریز بعلی قلیخان اختصاص یافته الکاء همدان به پیر غیب خان استاجلو متعلق گشت و بسایر امراء استاجلو سیما حسین قلی سلطان برادر علی قلیخان و اللّه قلی سلطان کنگرلو ولد جعفر سلطان و احمد سلطان آسایش اغلی و مهدی قلی سلطان چاوشلو ولد انعوت سلطان و غیر- ذلک الکاء و ولایات مرغوب شفقت شد و اسمعیل قلیخان نیز که سمت یولداشی و منصب عالی تواجی- باشی‌گری داشت مقرر شد که در ضمن احکام و مناشیر دیوان مهرزند و الکاء فراهان بمرشد قلی- سلطان برادرش مرحمت شده مدینه المؤمنین قم بعلی قلی سلطان قورغلو نواده شاهقلی خلیفه مهردار تعلق گرفت و امیر الامرائی فارس بدستور سابق بعلیخان شادی تکلو ذوالقدر شفقت شده مقرر شد که امراء عظام بزودی تجهیز لشکر کرده بموکب ظفر قرین پیوندند و طهماسب میرزا را بقلعه الموت که کوتوالی آن به قیجلو قوم علیقلی خان تعلق داشت فرستادند که چند گاه در آنجا مسکن داشته باشد.

چون دو سه ماه از نوروز ایت ئیل گذشته یک دو ماه دیگر هنگام حرکت لشکر روم بود نواب جهانبانی در باب قلعه تبریز بی‌آرام بودند مقید بجمعیت لشکرهای ممالک نشده عنان عزیمت بدار السلطنه تبریز منعطف ساختند.

 

ذکر توجه جهانبانی بجانب تبریز و آمدن لشکر روم و توجه رایات جلال بقراباغ و از آنجا آهنک عراق نمودن و شرح بعضی قضایا که روی داد

 

اشاره

 

چون نواب جهانبانی قریب بدو ماه در دار السلطنه قزوین بانتظام مهام ضروری و اصلاح حال لشکر ظفر قرین پرداخته روی توجه بجانب تبریز آوردند همگی همت عالی نهمت مصروف آن بود که پیشتر از آنکه لشکر روم بدان مرز و بوم آیند قلعه تبریز را بدست آورده ویران سازند و درین مرتبه اگر طوایف قزلباش غیرت و حمیت بظهور آورده دفع دشمنان دین و دولت پیشنهاد همت سازند با یکدیگر متفق بوده صورت اجتماعی دست دهد باستعداد تمام و آئین شایسته کمر همت بدفع آن خصم قوی بسته از روی قدرت و اقتدار بمدافعه آن گروه اشرار پردازند لهذا چند روزی در چمن سلطانیه توقف واقع شد که شاید جمعیت لشکر بنوعی که در خاطر رسوخ یافته بود دست دهد چون هنوز کوکب بخت قزلباش در حضیض و بال مانده سعادت اقبال از ایشان کناره گرفته بود جمعیتی که خاطر خواه نواب میرزا بود نشد چه اکثر صنادید طایفه ترکمان تکلو که با آن طایفه رفاقت کرده بودند مقتول و گرفتار شده متجنده آن گروه با وجود ظهور مروت و عفو خسروانه پراکنده شده باطراف و جوانب رفته بودند.

امراء و طایفه افشار که در حدود اصفهان و یزد و ابرقو و کرمان و کوه گیلویه و آن حدود

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 343

که بجهت قلی بیک قورچی باشی و فرار نمودن او بقلعه بد مظنه و خوفناک بوده بدین بهانه تمسک جسته پای در دامن فراغت و عافیت کشیده بودند و جمعی دیگر که احتمال آمدن داشت چون وقت مضیق گشته فرصت توقف نمانده بود مقید بآمدن ایشان و جمعیت لشکر نشده با ده هزار کس کمابیش که در اردوی عالی جمع آمده بودند از چمن سلطانیه در حرکت آمده کوچ بر کوچ بحوالی دار السلطنه تبریز رسیدند و در ساعت سعد بفیروزی و اقبال داخل آن [251] بلده جنت مثال گردیدند.

نواب سکندر شأن باستقبال فرزند ارجمند سعادت نشان از شهر بیرون آمده و قریب یک فرسخ تشریف آوردند نخست شاهزاده والا گهر ابوطالب میرزا پیشتر آمده پیاده شده سعادت ملاقات برادر بزرگتر حمیده سیر دریافت و چون نواب جهانبانی را چشم بر چتر همایون پادشاه سکندر جاه افتاد از روی ادب پیاده شده ران و رکاب پدر بزرگوار عالی مقدار را بوسه دادند و در موکب همایونی بشهر آمده در منازل پیره محمد خان چاوشلو منزل گزیدند و نواب سکندر شأن روز دیگر بمنزل شریف آن حضرت تشریف آورده لوازم تفقد و دلجوئی بظهور آوردند و نواب جهانبانی جشن پادشاهانه آراسته لوازم ضیافت و میهمانی از پای انداز و نثار و اصناف اطعمه و الوان اشربه بر وجه لایق وقوع یافت و ما یعرف سرکار خود را بر سبیل پیشکش بر طبق عرض نهاده و بمضمون العبد و ما فی یده کان لمولاه با پدر عالی مقدار سکندر جاه عمل نمودند.

اما آن حضرت از علو همت التفات بدان هدایا نفرموده جهت تسلی خاطر فرزند سعادتمند بقلیلی اکتفا نموده مابقی را بدستور بسرکار عالی مسلم و ارزانی داشتند.

بعد از فراغ از لوازم جشن و سرور و عیش و سور متوجه مهام قلعه گیری شده توپ بزرگ از جانب تربت حسن پادشاه نصب نموده توپچیان شروع در توپ زدن نمودند و از طرف صاحب آباد خاک پیش برده شب و روز بسعی هر چه تمامتر در سرانجام اسباب قلعه گیری میکوشیدند اما چون‌

 

یورش سپاه قزلباش بقلعه رومیان و عدم حصول مراد ایشان‌

 

ظفر یافتن شاهزاده عالمیان بر طایفه تکلو و ترکمان و عود نمودن به جانب آذربایجان و اهتمام نمودن در تسخیر قلعه تبریز بفرهاد پاشا که سردار لشکر روم شده بود رسید در تسخیر قلعه اندیشه‌مند گشته به کومک و امداد جعفر پاشا بسرعت و استعجال تمام روی توجه بجانب تبریز آورده در حینی که لشکر ظفر قرین در امر قلعه گیری میکوشیدند حرکت لشکر روم و قرب وصول ایشان در حدود تبریز رسید عساکر فیروزی مآثر متفکر و متلاشی گردیدند یورش نمودن قلعه را که موجب تضییع لشکر است مصلحت نمیدانستند و اسباب یورش هنوز سرانجام نیافته بود ارباب رأی و تدبیر بجهت ضیق وقت بیورش راضی شده قرار دادند که از اطراف و جوانب هجوم عام نموده یورش بقلعه اندازند اگر صورت فتح و ظفر در آینه مراد جلوه‌گر آید فهو المطلوب و الا نزد ارباب خرد و دلیران معارک نبرد بتقصیر و تهاون متهم و منسوب نگردند بدین اراده خام که مخالف رضای خاص و عام بود جازم گشته طوعا او کرها صبح روز موعود نواب جهانبانی بمسجد شریف حسن پادشاه تشریف آورد و لشکریان را بنوعی که تمهید یافته بود بیورش مرخص و مأمور گردانیدند.

دلیران اخلاص شعار و اخلاص گزینان شجاعت آثار نقد حیات را که در دارالضرب جانسپاری سکه قبول یافته بود بر کف و نردبان‌های مردانگی در دوش گرفته از همه طرف بجانب قلعه روی آوردند.

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 344

اما چون رومیان زیاده از ایام سابق حزم و احتیاط مرعی داشته یک لحظه از محافظت قلعه غافل و ذاهل نبوده در بروج و باره مستعد مدافعه و مصادمه ایستاده بودند گلوله تفنگ بطریق تگرک آتشین که از کره اثیر باریدن گیرد ریزان گشت از دود تفنک روی هوا تیره و تاریک شد از گیر و دار دلیران معرکه کارزار غلغله در قلعه افلاک افتاده از کثرت کشتگان و مجروحان زخم سنگ و سنان خندق با سنان تساوی پذیرفته دل بهرام خون آشام از آتش حیرت بر خاص و عام آن معرکه بسوخت جمعی از شجعان لشکر بهرام قهر که از آسیب گلوله تفنگ سالم مانده نردبان بپای قلعه رسانیدند و صعود کردند بضرب مطراق بوزدقان و طعن سیخ و سنان محافظان از بالای نردبان غلطان غلطان بخندق می‌افتادند مجملا بسیاری از عساکر منصوره درین یورش ناچیز گشته راه عدم پیمودند و کاری از پیش نرفت.

اولیاء دولت قاهره شکسته خاطر و پریشان حال گردیده اهل تبریز قلق و اضطراب آغاز نهادند چون تسخیر این قلعه گردون اساس در مشیت حضرت خالق الجن و الناس موقوف بزمان خجسته نشان شهریار ظفر قرین سعادت قران اعنی حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بود هیچ اثری بر سعی و اهتمام شاهزاده عالمیان و غازیان نصرت نشان که درین مدت بظهور می‌پیوست مترتب نشد.

مجملا چون از تسخیر قلعه یأس و نومیدی روی داده لشکر روم قریب بشهر شده بودند امر عالی بنفاذ پیوست که اهالی و اصحاب شهر کوچانیده بجانب دار السلطنه قزوین برند امراء و اعیان اردوی معلی شتر و الاغ مدد نمایند جمعی که از ارباب یقین بودند با اکثر خواص و صواحب و اعیان [252] حسب الفرمان قضا جریان روانه قزوین شده بسیاری از اواسط الناس بمواضع و محال قریبه و بعیده شهر پراکنده گشته شهری بدان عظمت در یک شبانروز چنان خالی شد که مضمون لیس فی الدار غیره دیار مناسب حال آن روضه جنت مثال گردید.

بعد از رفتن تبریزیان رایات جلال نیز کوچ کرده بجانب اروم دول و زمار نهضت نمودند که بعد از آنکه بکیفیت و کمیت لشکر روم اطلاع حاصل آمد در امر محاربه بدانچه مقتضای وقت و صلاح دولت باشد عمل رود روز دیگر فرهاد پاشا بحوالی شهر رسید در چرنداب نزول کرده و ذخیره و یراق سالیانه که همراه آورده بود بقلعه ریخته از لشکریان جمعی که از قلعه داری بستوه آمده بودند بیرون آورده جمعی دیگر را در قلعه گذاشت و خاطر از مهمات قلعه جمع کرده بلاتوقف کوچ نموده معاودت کرد و چند روزی که در تبریز بود ایلچی باردوی معلی فرستاده بعلی قلیخان و امراء قزلباش مکتوبی در باب صلح نوشته بود.

مضمون آنکه از روزی که فیما بین پادشاهان با فساد مفسدان شورش و فساد بهم رسیده‌

 

نامه فرهاد پاشا بعلیقلی خان در باب صلح‌

 

چندین هزار نفس قائل کلمتین ضایع و نابود شدند و هر چند از اینجانب حکایت صلح بمیان آمده خاطر نشان کردیم که هر محل بتصرف آل عثمان درآید قانون سلسله عثمانی نیست که دست از آن بازدارند سعی نمایند که محلی از تصرف شما بیرون نرود و امراء قزلباش لجاج و عناد آغاز نهاده راضی بآن نمی‌شدند و در هر سال ولایتی از دست می- دادند تا آنکه شهر تبریز که پای تخت پادشاهان ایران بود از دست دادند و اگر بهمان دستور عناد و کلفت در میان باشد و این معنی به ظهور آید سال دیگر باردبیل و عراق سرایت مینماید چون نمک پرورده آن دودمان‌اند نصیحت

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 345

خیرخواهانه ما را قبول کرده راضی بصلح شوند و شاهزاده نامدار را بصلح راغب ساخته قرار دهند که چون بی‌اتفاقی طوایف قزلباش و اختلال حال ایشان بر اهل روم ظاهر شده و تسخیر ملک ایران را سهل و آسان انگاشته‌اند مقتضای عقل و صلاح دولت آن خانواده رفیعه آنست که از لجاج و عناد گذشته با حضرت خواندگار طرح دوستی اندازند و بهر طریق توانند در استرضای خاطر او کوشیده آثار دوستی بظهور آورند که اینجانب و سایر خیراندیشان اینطرف باعث شده محضا بجهت نیک- نامی و ترفیه حال خلایق و عباداللّه معامله صلح را استحکام دهیم که من بعد ترک نزاع و لجاج و جدال نموده شود.

چون نامه فرهاد پاشا رسید بعضی از امراء که راکب مرکب جهل و غرور بودند میگفتند که مطلب فرهاد پاشا ازین گفتگو آنست که چون مراجعت لشکر روم واقع شود از جانب قزلباش تعرضی بقلعه تبریز نرود و قلعه بدین تدبیر سالم ماند فرصت را از دست نمی‌باید داد و بعد از مراجعت ایشان بپای قلعه رفته در تسخیر آن میباید کوشید.

بعد از تسخیر قلعه در زمستان که رومیان در قلاع خزیده‌اند قدم بولایت ایشان نهاده آتش نهب و غارت در آن دیار میباید افروخت نواب جهانبانی از غایت آزردگی که از بی‌التفاتی طوایف قزلباش و عدم موافقت ایشان داشت بنظر تدبیر و تأمل ملاحظه نمود که از بدایت حال که رومیان ابواب نزاع و جدال گشوده‌اند الی غایت هر سال مملکتی از دست رفته و طوایف قزلباش از غایت نفاق و شقاق در مقام اتفاق نشدند و یک موضع از مواضع مفتوحه رومیان را استرداد ننمودند اگر یک دو سال بدین نهج گذرد فتور تمام بدین دولت راه مییابد رجوع بعقل دوربین کرده قبول این امر را از عناد و مخالفت اهم دانسته بر خلاف صوابدید امراء سخنان دوستی آمیز بایلچی گفته بر وفق مدعا جواب نوشته قبول مصالحه نمودند مشروط بر آنکه ولایت تبریز چون گورخانه قدیم قزلباش است و بر سر آن تا ممکن و مقدور است تلاش خواهند نمود رومیان دست از آن باز دارد.

فرهاد پاشا دیگر باره کس روانه نموده اظهار کرد که اگر یکی از پادشاهزادگان کامکار را جهت استحکام مبانی دوستی بخدمت خواندگار فرستند که در سلک سایر فرزندان پادشاه منسلک بوده باشد ممکن است که ولایت تبریز را بآن شهزاده مسلم دارند و بدون آن صورت پذیر نیست چون در نظر عقل بدیع نمینمود نواب جهانبانی قائل بفرستادن شهزاده شده علی قلی خان فتح اغلی نیز در این امر با نواب جهانبانی اتفاق نموده قرار دادند که سلطان حیدر میرزا را که پسر کوچکتر نواب جهانبانی و به لله‌گی او مقرر بود بخدمت خواندگار فرستند هر چند این معنی مخالف طبع شاه و سپاه بود اما در آنوقت بجهت حفظ حال شیعیان و ترفیه احوال رعایای شکسته بال پریشان بمرتبه وجوب رسیده بود چون ایلچی بازگشته فرهاد پاشا از مکنون نواب جهانبانی خبر یافت که بر خلاف رأی متخالفه قزلباش با خواندگار در مقام دوستی و اتحاد در آمده [253] استحسان آن حضرت نموده گفته بود که کاش قبل از تسخیر تبریز در این مقام در می‌آمدند چون فرهاد پاشا این معنی را سرمایه افتخار میدانست که بوسیله او پادشاهزاده از دودمان قدس نشان صفوی بخدمت پادشاه روم رفته موجب ازدیاد رفعت و عظم شأن پادشاهان آل عثمان گردد در این باب اصرار نموده ولی آقای چاشنی گیر باشی را که از آقایان معتبر روم بود بجهت آوردن

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 346

شهزاده عالیمقدار و قرار صلح و صلاح بخدمت نواب جهانبانی فرستاد.

ولی آقا در بلده گنجه بپایه سریر اعلی رسیده ابلاغ رسالت کرد او را در منزل علیقلیخان سپرده کمال اعزاز و احترام بتقدیم رسید و فرهاد پاشا بارز روم رفته در آنجا قشلاق کرده منتظر ورود ایلچی و آوردن شاهزاده بود و مکررا مکاتیب نوشته اعلام کرد که نوعی نمایند که قبل از آنکه در سال آینده حرکت لشکر روم واقع شود ایلچی خود را با نامه دوستی و تحف و هدایاء لایق و شهزاده نامدار روانه نمایند که وسیله مراجعت این جانب بوده باشد تا دامن در میان زده بدرگاه اعلی پادشاهی رفته مقدمات صلح را استحکام دهد و نوعی نماید که حضرت خواندگار ولایت تبریز را دانسته بشهزاده مسلم دارد.

نواب جهانبانی بر وجه مذکور بامر خیر انجام مصالحه راغب گشته قرار یافت که عنان عزیمت بصوب عراق معطوف داشته در آنجا یراق و اسباب شهزاده را سامان و سرانجام داده با ایلچی کاردان و نامه صداقت بنیان روانه مقصد نماید.

چون میل سیر اصفهان که از منزهات جهان و بلاد مشهوره ایران است و بسرکار عالی آن حضرت اختصاص داشت بسیار داشتند و در خاطر خطیر تصور یافته بود که متوجه اصفهان گردد و چند روزی در آن بلده دلگشا بعشرت و شادکامی پرداخته خاطر شریف را از مشاغل روزگار آسودگی بخشد و مهمات فارس و کرمان و یزد و آن حدود را نیز که در اقتدار طایفه افشار و ذوالقدر بود و بجهت هر گونه حوادث مختل گشته حکام خود رأی آن محال سر از گریبان خودسری و طغیان برآورده بودند انتظامی دهد امام قلی خانرا بخلاع فاخره و نوازشات وافره سربلندی داده مجددا نیک و بد مهمات سرحد قراباغ را بعهده اهتمام او کرده سایر معاملات آذربایجان را موقوف بامر مصالحه کردند که بعد از آنکه آن امر خیر انجام سرانجام یابد در هر باب بدانچه صلاح دین و دولت باشد بعمل آید بدین عزیمت از بلده گنجه کوچ کرده در ابو شحمه نام محلی نزول اجلال واقع شد درین اثنا از نیرنگسازی چرخ شعبده باز قضیه شهادت آن شاهزاده کامکار بوقوع پیوست.

 

ذکر شهادت یافتن آن نونهال چمن دولت و کامرانی اعنی نواب جهانبانی بتیغ غدر سرکرده مدبران ناپاک خداویردی دلاک از تأثیرات انجم و افلاک‌

 

چون عادت سپهر جفاکار و اقتضای فلک کجرفتار همیشه آن بوده و هست که هر نخل مرادی که از جویبار عزت و علا سرکشیده بثمره آرزو بارور گردد عنقریب از آفت صرصر بیداد حوادث دوران از پای درآید و هر ذیشوکتی که با عروس دولت دست اعتناق در کمر زده هم آغوشی گزیند عاقبت در کید و مکر شبروان وقایع روزگار شاهد مهر افروز امل را سه طلاق بر گوشه چادر بسته بحرمان ابدی گرفتار آید ما صدق این مقاله قضیه هایله شهادت شاهزاده غفران مآل اعنی نواب جهانبانی است که در حدود گنجه از اقتضای قضا بوقوع پیوست.

شرح این واقعه غریبه عبرت افزا آنکه چون عزیمت عراق تصمیم یافته از گنجه طبل رحیل کوفته در چشمه برنجرد نزول اجلال واقع شد در همان شب که بیست و دویم شهر

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 347

ذی الحجة الحرام ایت ئیل سنه اربع و تسعین و تسعمائة بود نواب جهانبانی بمنزل علیقلی خان تشریف برده تا نصف شب در آنجا بتجرع شراب ارغوانی عشرت پیرا و صحبت آرا بودند و نصف شب مست طافح از منزل او بیرون آمده با چند نفر از ملازمان و غلامان خاص که در خدمت بودند بدولتخانه عالی تشریف آوردند.

چون قصد رفتن حرم کردند و واقعه شهادت آن سرو ریاض سلطنت و کامکاری در لوح قضا رقم پذیر کلک تقدیر شده بود دست حادثه گریبان آن حضرت را گرفته بآله چوقی که قوشخانه بود و جوارح خاصه را بسته بودند برد و در آنجا رختخواب طلبیده بر بستر استراحت خفت خدا- ویردی دلاک ناپاک که پسر یتیم مجهول الاب و در دار السلطنه قزوین دلاکی مینمود و در ایام طفولیت شرف ملازمت شاهزاده نامدار دریافته از آنجا [254] که طبایع صبیان با یکدیگر الفت دارد توجه خسروانه شامل حال او گشته خدمت دلاکی او مستحسن طبع عالی افتاده بود که در خدمت شاهزاده نشو و نما یافته کمال محرمیت داشت و بیمن شفقت عالی مرجع افاخم و اعالی و صاحب ثروت و سامان شده نزد امراء و ارکان دولت معزز و گرامی بود خبث باطن و بدنهادی او را برین داشت که مرتکب این فعل شنیع گشته آن نونهال چمن آرای دولت و کامرانی را که در ریاض سلطنت و جهانبانی بالا کشیده بثمره اقبال بارور شده بود از پای درآرد در وقتیکه شاهزاده نامدار بآله چوق درآمده پهلو بر بستر استراحت نهاد خداویردی دلاک بیرون آمده جمعی از ملازمان عالی که همیشه کشیک بودند و میخواستند که بحوالی خوابگاه بکشیک و پاسبانی قیام نمایند ببهانه آنکه نواب عالی با شاهدی اراده خلوت دارد و از شما حجاب میکند از حوالی خوابگاه دور نموده نگذاشت که در آنجا باشند.

چون احتمال نوع دیگر نمیدادند گفته او را اذعان نموده از حوالی خوابگاه دور شدند دلاک ناپاک نمک حرام حوالی خوابگاه آن حضرت را از حارس و کشیکچی خالی یافت خنجر از میان آن سرو ریاض پادشاهی کشید و در عین شاد خواب مستی چند خنجر بر شکم و پهلوی زده خاطر از کار او جمع نموده بیرون رفت.

فتاح نام پسری از خدمتکاران که حسب الامر بخدمت آمده بود داخل آله چوق شد ملاحظه نمود که نواب جهانبانی در دریای خون غوطه خورده نفس سرد از دل پردرد می‌کشید فی‌الفور بیرون آمده فریاد برآورد غلامان و ملازمان خاصه که در کشیک بودند واقف شده هیچ کدام جرأت داخل شدن آله چوق نمینمودند زینل بیک شربتدار بآله چوق درآمده ملاحظه نمود که آن سرو ریاض کامرانی از تند باد حوادث روزگار از پای درآمده جراحان و حکماء حاضر ساختند چون کار از معالجه و مداوا گذاشته بود باندک لحظه طایر روح شریفش باوج اعلی علیین پرواز نمود مقیمان ملاء اعلی این مقال ادا مینمودند:

عرش است نشیمن تو شرمت باداکائی و مقیم خطه خاک شوی کسان نزد علی قلیخان و اسمعیل قلیخان که در آن وقت رکن رکین دولت بودند فرستاده از این حال خبر دادند چون قرار یافته بود که قریب بصبح کوچ شود اکثر اهل اردو که از آنحال اطلاعی نداشتند ندای رحیل در داده بیشتری از اهل اردو کوچ کرده بودند که این خبر شایع شد نواب

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 348

سکندر شأن و مخدرات سرادق سلطنت بفریاد و فغان درآمده ناله و نفیر برنا و پیر بکره اثیر رسید امراء عظام بمنزل علیقلیخان جمع شده همگی با او اتفاق نمودند که بدر دولت سرای نواب سکندر- شأن آمده بعد از تقدیم لوازم پرسش تعزیه آن واقعه هایله التماس سواری نمایند ادهمخان ترکمان را بر سر نعش غفران مآل گذاشتند که متعاقب بمنزل رساند.

ادهم خان باتفاق ملازمان خاصه میرزا آن حضرت را با رخوت خون آلود بمحفه گذاشته قورچیان بر دوش گرفته دو سه هزار کس در پیش محفه سینه‌های چاک بر سر خاک ریخته نوحه- کنان باردو رسانیدند امراء عظام از اردو باستقبال بیرون آمده چون چشمشان بر نعش محفوف برحمت حی لایزال آن تازه چمن دولت و اقبال افتاد تاج و افزار سر برداشته بر زمین زدند و فریاد و فغان باوج آسمان رسانیدند.

مجملا فزع روز اکبر در میان خلایق پدید آمده آسمانیان بموافقت زمینیان مویه- گری میکردند چون نعش را بخیمه که بحوالی حرم نصب شده بود بردند نواب سکندر شأن یعقوب- وار گریه کنان بآن بیت الاحزان درآمده حجله نشینان سراپرده عزت بارویهای بناخن خراشیده و بدست بیتابی مویها کنده بر سر نعش آمدند و نوحه و زاری و گریه و بیقراری آغاز نهادند بعد از آن نعش شاهزاده بمغسل برده صدور و علماء موافق شریعت غرابغسل و تکفین پرداختند جمعی را مقرر کردند که نعش را پیشتر بدار الارشاد اردبیل برده در روضه مقدسه سلطان الاولیاء در جوار اجداد عظام مدفون سازند از غریب حالات نصف شب خون آن شاهزاده مظلوم گریبان خداویردی ناپاک را گرفته کشان کشان بر سر نعش آورد.

شرح این حال و تفصیل این اجمال آنکه بعد از وقوع اینحال آن حرام نمک بد نهاد که قدر تربیت‌های آن حضرت را ندانسته باین امر شنیع اقدام نمود بمنزل خود رفته یک کیسه زر اشرفی که تخمینا پنجاه شصت تومان باشد ببهانه آنکه نواب میرزا زر میطلبد که بشادی دهد برداشته چون از امراء عظام خصوصیت و آشنائی باسمعیل قلیخان بیشتر داشت پیاده و تنها بمنزل او میرود اسمعیل- قلیخان با جمعی از هم صحبتان بصحبت مشغول بودند که او مضطرب الاحوال بمجلس میآید ایشان بعد از تواضعات رسمی از آمدن بیهنگام سؤال مینمایند میگوید که گناه عظیمی کرده‌ام و خطای بزرگ از من در وجود آمده صلاح حال من چیست بعد از تحقیق اظهار [255] این فعل شنیع و قضیه بدیع مینماید طلب استغاثه از وی مینماید آن ناجوانمرد را چگویم که چرا در آنحال بی اختیار خون او را نریخت و خاکهای عالم بر سر نبیخت.

بعد از اظهار این حکایت غریب او را برضا قلی بیک ولد پیری بیک ایناللو که بجای پدر ایشیک- آقاسی باشی نواب جهانبانی شده بود سپرد که محافظت نموده بمنزل رساند مشار الیه او را در میان صندوق گذاشته با صنادیق رخوت بار کرده بمنزل آورده بوده و شب حسب الصلاح اسمعیل قلیخان بدو نفر ملازم خود داده که پوشیده و پنهان بمیان جنگل برده بقتل آورند.

ملازمان حسب الامر او را بمیان جنگل برده یک دو زخم بر او زده قسمت زری که همراه داشته ایشان را از اتمام کار او غافل ساخته او خود را بمیان سیاه آبی که نیزار بود انداخته اتفاقا آن زخم‌ها کارگر نیفتاده آسیبی چنان بدو نرسیده بود بعد از رفتن ایشان از میان نیزار و سیاه آب بیرون آمده و سرمای مفرط در او اثر کرده آتشی از دور دیده خود را بی‌تابانه بسر آتش رسانید اتفاقا آتش مشعلی بود که در خیمه شاهزاده میسوخت جماعتی از ملازمان شاهزاده که در سر نعش

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 349

بودند در روشنائی مشعل او را دیده و شناخته گرفتند چون چشم او بر آن نعش مغفرت مآل افتاد اشک ندامت از دیده باریدن گرفت از او سؤال کردند که تو بدولت این شاهزاده مطاع اعاظم و اعالی بودی چرا این عمل کردی گفته بود که جمعی مرا تعلیم داده وعده‌ها دادند و خلاف کردند و من از بی‌عقلی گول خورده این عمل کردم.

اما نگفته بود که چه کسان مرا تعلیم دادند صبح زود خبر گرفتن او بنواب سکندر شأن رسید اول او را بمجلس امراء آوردند شروع در مهمل گوئی کرده حسب الامر امراء جوالدوزی بر زبانش زدند که هرزه گوئی نکند و مخلصان خیرخواه را مورد تهمت و افتراء نسازد نواب سکندر شأن فرموده بودند که من او را بدست خود قصاص میکنم او را بخدمت اشرف بردند قدرت تکلم و قوت نطق نداشت نواب سکندر شأن بدست خود چند زخم خنجر بر شکم او زدند و جسد ناپاکش را اردو بازاریان برده سوخته خاکسترش بباد فنا دادند سبحان اللّه آدمیزاد چگونه بوساوس شیطانی از جاده عقل دوراندیش منحرف گشته بامور ناصواب که موجب خذلان دنیا و آخرت است اقدام مینماید.

سیاحان دریای تفکر شبها در بحر این اندیشه غوطه خورده در سبب این فعل شنیع غور نمودند اصلا سفینه فکرشان بساحل مقصد نرسیده دوربینان عالم تدبیر پیک خیال را بهر طرف دوانیده خبری از ته کار نیافتند مجملا صورت این مدعا در پرده خیال چهره ننمود و ساعت بساعت حیرت بر حیرت می‌افزود اصلا سببی که موجب تشفی خاطرها شود ظاهر نمیشد از افواه و السنه ارباب کیاست وجوه متخالفه در این باب مسموع شده چون ایراد آن ناگزیر واقعه نویس است بتسوید آن می- پردازد از قول جمعی که در حواشی بساط عزت راه داشتند چنین معلوم شد که خداویردی دلاک برضا قلی ایناللو که از ساده رخان صاحبجمال بود تعلق و تعشق مفرط داشته و گاهی بمطایبه در مجلس عالی باظهار ما فی الضمیر جرأت میکرده و نواب جهانبانی نیز در هنگام شکفتگی طبع ازین مقوله هزلا یا جدا حکایات که موجب اضطراب و بی‌تابی او گردد اظهار میفرموده‌اند و خداویردی بمظنه آنکه نواب جهانبانی را با او پر خلوتی دست داده همیشه میگفته که این انتقام از تو میکشم و میرزا حمل بر ظرافت و خوش طبعی میکرده آخر الامر غیرت عشق و محبت بر طبیعت او مستولی گشته بدین واقعه عظمی جسارت نمود و جمعی دیگر تفرس نمودند که اسمعیل قلی خان را از شفقتهای نمایان که از نواب میرزا نسبت بعلیقلی خان بظهور میرسیده رتبه تقدم و بزرگی نسبت باو یافته خانلر خانی شده بود رشک و حسد دامنگیر او گشته جهت تضییع علی قلیخان راضی بافناء و اعدام آن شاهزاده نوجوان شده خداویردی را تحریک این امر نمود و رفتن او را بعد از این قضیه بمنزل اسمعیل قلیخان و پنهان داشتن او مشار الیه را دلیل این مدعا میساختند و بعضی دیگر را گمان شد که علی قلی خان و اسمعیل قلیخان و محمدی ساروسولاغ جهت آنکه نواب میرزا رقمی باسم مرتضی قلیخان ترکمان نوشته او را از دامغان باردو طلب نمودند از امراء مذکور که مصاحب شبانروزی میرزا بودند مخفی داشته بوده ایشان را گمان شده که میرزا نسبت بایشان بی- التفات شده در مقام دفع ایشان است از آن جهت پیشدستی نمودند و با یکدیگر اتفاق نموده خدا- ویردی را باین قضیه اغوا نمودند و این معنی را دلیل قول خود میساختند که بعد از قضیه مزبور با وجود ضدیت و نفاقی که با هم داشتند با یکدیگر اتفاق نموده در مقام منازعه نشدند.

اسمعیل قلی خان بوکالت و بزرگی علی قلیخان راضی شده طرح دوستی با هم انداختند و این چنین واقعه عظمی سهل و آسان انگاشتند و خداویردی را بحرف و حکایت [256] نگذاشتند

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 350

و نواب ابو طالب میرزا را که کودک خردسال بود بجای آن حضرت اختیار نموده سلطنت او را با خود مخمر ساختند راقم حروف از میرزا لطف اللّه شیرازی که وزیر نواب عالی بود شنیدم که بعد از قضیه میرزا نقل مینمود که نواب میرزا با خوانین بی‌التفات گشتند و بد مظنه شده بودند چنانچه درین دو روز که از گنجه بیرون میآمد مرا در حمام طلب نموده گفت که ما در خدمت این دو جوانمرد چه تقصیر کرده‌ایم که حالا بخون ما تشنه شده در مجلس شراب بسر ما داد میطلبند یعنی قصد قتل ما دارند.

در آنوقت خداویردی سر او را میتراشید و این حکایت میشنید یحتمل که از جهل و نادانی بایشان تقریر نموده باشد و ایشان در این مقام درآمده خداویردی را فریفته باشند و آن نادان بی‌عاقبت از مسلک عقل دور افتاده بتعلیم امراء ارتکاب این عمل نموده باشد هر چند در نظر عقل بعید مینمایند که امراء مذکور که هر دو تربیت یافته آن حضرت بودند که از پایه ملازمت و مرتبه نوکری برتبه بلند ایالت و خانی رسیده رکن رکین دولت شده بودند قدر تربیت‌های آن حضرت را ندانسته چنان گوهر گرانبها را که سرمایه عالمی بود چنین رایگان از دست دهند آیا چرا در مآل اینگونه حرام نمکی خوض ننمودند و چگونه از مرشد عقل و پیر خرد رخصت یافتند که خود را بدنام دنیا و آخرت ساخته مرتکب چنین فعل قبیحی شوند.

بالجمله در خاطرها قرار گرفته بود راقم حروف از مردم دور و نزدیک شنیده بود بتحریر آن پرداخت علی ای التقادیر امراء مذکور بعد از این واقعه سال بسر نبردند و ایزد تعالی که منتقم حقیقی است حضرت اعلی شاهی ظل اللهی را توفیق داده که در همان زودی از مشهد مقدس معلی تشریف آورده جزای بدکاران را در کنار ایشان نهاد چنانچه در محل خود سمت گزارش خواهد یافت.

 

ذکر ولیعهد گردانیدن شاهزاده سعادت انتما ابوطالب میرزا و اختلال احوال او باقتضای قضای خالق الارض و السماء

 

بعد از واقعه عظیمه شاهزاده غفران مآل نواب سکندر شأن امراء عظام را حاضر ساخته بدرر نصایح دلپذیر گوش هوش ایشان را گرانبار گردانیده در دفع خصومت و نفاق اویماقات و موافقت و اتفاق و یکدلی ایشان خصوصا کلفت و عنادی که شاملو و استاجلو را با ترکمان و تکلو هست مبالغه بسیار نمودند و اراده خاطر اشرف آن بود که بنفس شریف مباشر مهمات سلطنت و متحمل مشاغل امور دولت گشته بنابر بعضی از مصلحت‌های باطنی که در آن وقت اظهار آن مناسب وقت نمیدانستند هیچیک از فرزندان کامکار و شاهزاده‌های نامدار را بسمت نیابت دیوان اعلی و رتبه ولیعهدی موسوم نگرداند چه بندگان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی که بعد از نواب غفران پناه فرزند ارشد اکبر بودند در خراسان تشریف داشتند.

مرشد قلیخان و امراء خراسان که در ملازمت آن حضرت بودند با امراء عراق مخالفت میورزیدند و ابوطالب میرزا و طهماسب میرزا بجهت حداثت سن و طفولیت در آنوقت شایستگی رتبه

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 351

عظیم القدر ولیعهدی نداشتند مع ذلک طهماسب میرزا بجهت آنکه تربیت کرده طایفه ترکمان و تکلو بود در آن هنگام در قلعه الموت بدست طایفه استاجلو محبوس بود چون اراده ازلی و مقدرات لم یزلی بدان تعلق گرفته بود که عنقریب آفتاب دولت و جهانگشائی حضرت اعلی شاهی ظل اللهی از افق خراسان طالع گشته ساحت ملک ایران را بانوار معدلت بیاراید و تدارک اختلال احوال ایرانیان و ترفیه حال زیر دستان برای ملک آرای آن حضرت منوط و مربوط گشته زمانه اسباب آنرا بدستیاری کارکنان عالم غیب سرانجام میداد «فکر واعظ دیگر و سودای عاشق دیگر است».

لهذا آنچه عقلاء زمان موافق مطلب خود می‌اندیشیدند بر عکس مطلوب نتیجه میداد مجملا امراء درگاه که صاحب اختیار دولت بودند مخالفت رأی جهان آرای اشرف اختیار نموده با یکدیگر مواضعه کرده مصلحت خود در آن دانستند که ابوطالب میرزا را که در خدمت والد ماجد تربیت نموده بجای شاهزاده مغفور ولیعهد گردانند و زمام مهام سلطنت و فرمانروائی را بکف اختیار و ید اقتدار خود درآرند و نواب سکندر شأن بجهت اموری که سبق ذکر یافت تشخیص این امر را مصلحت ندانسته تأخیر در آن صوابتر [257] میدیدند.

بر زبان الهام بیان میگذرانیدند که بر سر فرزند سعید شهید بجهت هم صحبتی جهلاء قزلباش این قضیه آمد من بعد بمساعدت و خودسری هیچیک از فرزندان رضا نمیدهم و راه آمد شد قزلباش را نزد ایشان مفتوح نمیسازم امراء درگاه متفق اللفظ گشته میرزا محمد را که در آنوقت مستوفی الممالک بود وسیله ساخته عرض کردند که نواب جهانبانی چند سال بود که حسب- الاشاره همایون اعلی راتق فاتق امور سلطنت و پادشاهی شده آوازه اقتدار و اعتبار او باطراف و اکناف رسیده بود چون او را این واقعه هایله پیش آمده خبر بدوست و دشمن و دور و نزدیک رسید اگر متعاقب خبر جلوس یکی از شاهزادگان کامکار عاجلا بسرحدها نرسد محتمل است که اختلال تمام در اطراف و جوانب وقوع یابد که نقصان دین و دولت باشد صلاح دولت قاهره در آنست که یکی از شاهزادگان نامدار که شایستگی سلطنت و پادشاهی داشته باشد عاجلا برتبه ولیعهدی معزز و گرامی گشته زیاده از نواب غفران مآب در اختیار و اقتدار او کوشیده شود که صریحا آوازه جلوس او بسرحدها رسد و چون شاهزاده عالیقدر فلک اقتدار اعنی حضرت شاهی ظل اللهی که فرزند بزرگتر است در خراسان تشریف دارند و مع ذلک امراء آن ملک آن حضرت را بسلطنت خراسان موسوم گردانیده در موکب عالی بضبط آن ممالک مشغول‌اند و ابو طالب میرزا در موکب همایون حاضر است او را بدین رتبه نامی گرامی گردانید.

میرزا محمد بلطایف الحیل این مقدمه را بزیور دلایل معقول آراسته در باطن حقیقت تأثر نواب سکندر شأن جلوه داد و نواب سکندر شأن چون تمامی امراء و اعیانرا بالطبع طالب این مطلب یافت باکراه تمام سر رضا جنبانیده و اول خطائی که امراء مذکور را در انتظام امور دولت افتاد این بود که اصلا در عاقبت این امر خوض نکردند و دیده بصیرتشان از مشاهده انور دولت و کامرانی حضرت اعلی شاهی ظل اللهی خیرگی یافته بر ایشان پوشیده گشت که ساحت خلافت و جهانداری را با شعشعه نیر عالم افروز طلعت همایون از چراغ بیفروغ دیگری چه روشنی افزاید و کرم شب تاب در برابر انور آفتاب ظلمت سوز افق سعادت چه پرتو اندازد چه اظهر من الشمس بود که هر گاه ماهیچه خورشید مثال موکب همایون از مشرق خراسان طلوع نموده بساحت ملک عراق و آذربایجان پرتو ورود اندازد از طوایف قزلباش جز اطاعت انقیاد امری بظهور نمیرسد و قرار

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 352

داد خاطر ایشان شده بود که امراء خراسان خصوصا مرشد قلیخان که در مشهد مقدس لله و رکن- السلطنه حضرت اعلی بود در آن ولایت حاکم علی الاطلاق است بمظنه آنکه مبادا آن اختیار و اقتدار که در خراسان دارد در پایه سریر اعلی نداشته باشد اراده آمدن عراق نخواهد کرد و بندگان حضرت اعلی را سرمایه خود ساخته عروس سلطنت خراسان را در نظر او جلوه داده نخواهد گذاشت که از آنجا بممالک دیگر توجه نماید ندانستند که شهباز بلند پرواز که عقاب اوج کمال را قابل صید خود نمیداند چگونه بشکار صعوه التفات نماید.

بیت

ز آب خرد ماهی خرد خیزدنهنگ آن به که با دریا ستیزد مجملا امراء خودرأی بعد از استجازه از نواب سکندر شأن تعجیل درین امر صایب دانسته در ایام عاشورا که شاه و سپاه در شهادت شهید مغفرت انتماسیه پوش بودند ساعتی اختیار کرده در یورت ترتر جاهی شاهزاده را بخدمت والد نامدار بردند که بدست اشرف تاج کثیر الابتهاج که تا غایت بر سر نهاده بود بر سر او نهاده کمر خنجر مرصع و کمر شمشیر بر میانش بسته خلعتهای فاخره در او پوشانیده برتبه ولیعهدی معزز و گرامی گردانید و مقرر شد که ملازمان شاهزاده مغفور و ارباب مناصب دیوان عالی بهمان قاعده در خدمت میرزا بوده باشند و اموال و اسباب و بیوتات سرکار او بسرکار نواب میرزا تعلق گرفت و همگی امراء و اعاظم و اعیان قزلباش که در آنوقت در پایه سریر اعلی بودند برسم و قاعده معهود این دودمان پای بوس کرده تهنیت و مبارکباد بجای آوردند و احکام باطراف و جوانب فرستاده خلایق را از جلوس شاهزاده خبر دادند و از آن منزل امام قلیخان و امراء قراباغ رخصت یافته باقطاعات خود شتافتند و از آنجا کوچ واقع شده متوجه دارالارشاد اردبیل گشتند.

چون میرزا محمد در حصول مطلب امراء سعی موفور بظهور آورده بود رأی علیقلی خان و امراء بدان قرار گرفت که او را بوزارت دیوان اعلی منصوب گردانیده زمام مهام دیوان را بکف کفایت و قبضه دریافت او نهند و او متقبل شده بود که در رواج مهام سلطنت و توقیر مآل دیوان سعی نموده متکفل امور دولت باشد لهذا بدین پایه ارجمند اعتلا یافته [258] من حیث الاستقلال متصدی مهام دیوانی گشت و اعتماد الدوله لقب یافت.

چون امراء مذکور از سلک حق عدول نموده بهوای نفس خود عمل کردند وضع شئ در غیر موضع خود نموده مصلحت کار خود را بصلاح دین و دولت مقدم داشتند لاجرم بتحریک کار- پردازان قضا و قدر اسباب ادبار خود را سرانجام داده در تخریب دولت خود کوشیدند و کعبتین مراد ایشان مخالف نشسته از دستبرد زمانه بایشان رسید آنچه رسید و در همان زودی حق بمرکز خود قرار گرفته بدکاران جزای عمل یافتند چنانچه از سیاق کلام آینده بوضوح میپیوندد.

القصه اردوی همایون منازل و مراحل پیموده بدارالارشاد اردبیل رسیدند و جسد مطهر شاهزاده سعید شهید را در جنب مراقد آباء عظام مدفون ساختند آن در گرانمایه را بخازنان خاک و روح مقدسش را بمقیمان عالم افلاک سپردند.

نواب سکندر شأن جهت ترویح روح فرزند ارجمند در روضه مقدسه حضرت سلطان الاولیاء

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 353

بختمات کلام ملک علام و اطعام فقراء انام پرداختند و تصدقات بفقراء و ارباب احتیاج رسانیدند و از آنجا کوچ فرموده از راه طارم و خلخال بدار السلطنه قزوین آمده در آن زمستان قشلاق همایون در مقر سلطنت ابد مقرون واقع شد.

 

ذکر واقعه هایله امراء عراق و آذربایجان و کرمان از زمان واقعه هایله شاهزاده مغفرت نشان تا طلوع آفتاب دولت و کامرانی حضرت اعلی از افق خراسان‌

 

سابقا بتحریر پیوست که بعد از انهزام ترکمان و تکلو اکثر اعیان ترکمان که از معرکه جنگ بیرون رفتند بدامغان نزد مرتضی قلیخان پرناک جمع شدند و نواب جهانبانی جهت تألیف قلوب آنجماعت بی‌اطلاع امراء رقم استمالت مرتضی قلیخان نوشته او را بپایه سریر اعلی طلب نموده بمواعید پادشاهانه مستظهر گردانیده بود و او با کمال استظهار و استبشار روی توجه بعراق آورده چون بری رسید خبر جانسوز محنت اندوز شاهزاده مغفرت انتما و تربیت یافتن ابوطالب میرزا و اختیار و اقتدار علی قلیخان و اسمعیل قلیخان باو رسید جرأت رفتن نکرد و از مضرت ایشان بایل ترکمان نیز اندیشه‌مند بود بعزم کوچانیدن ایل ترکمان و اهل و عیال ایشان که بیشتر در قم و ساوه اقامت داشتند از ری بالکاء قم و ساوه آمده و بهر کس از آن طبقه دست رسید طوعا او کرها کوچانده روانه دامغان شد و چند روزی که در جلکای قم و ساوه بود اهالی آن ولایت بگمان یاغیگری و طغیان مرتضی قلیخان و دفع مضرت طایفه ترکمان نزل و ساوری میفرستادند ولیجان خان ولد محمد خان ترکمان که او و پدرش چند سال حکومت کاشان کرده بودند همیشه مرتضی قلیخان را تحریک میکرد که از مردم بلده کاشان که اکثر تجار و متمولین هر دیار بودند پیشکش کلی توقع نماید و خود باعث آن شده با اهالی کاشان غایبانه گفتگو کرده بود و مردم کاشان در اول حال بقدم مخالفت پیش آمده ستیزه آغاز نهادند.

اما بالاخره از خوف مال و جان باستصواب بهزاد بیک غلام که داروغه بود و میرزا کججی وزیر با او ملایمت آغاز نهادند و بجهت دفع مضرت مرتضی قلیخان باو توسل جسته استدعای حضور او کرده بودند و او بی‌صوابدید مرتضی قلیخان بکاشان رفته خود را بلطایف الحیل بشهر انداخت داروغه و وزیر زیاده حسابی ازو نگرفته در آمدن شهر مضایقه باو نکردند و او در منزل داروغه مهمان شد جمعی از ترکمان کهنه فعله پای چناری کاشان که از زمان حکومت محمد خان و پسران او در شهر مانده بودند و اکثر ملازمت داروغه مذکور اختیار نموده جمع شدند و از بیرون نیز در آن دو روز جماعتی از ملازمان او آمدند و او قوت خود را در شهر زیاده از داروغه و وزیر دید همت بر آن گماشت که شهر را از تصرف ایشان انتزاع نموده بجهت خود ضبط نماید جمیع عمله و فعله ایشان را بترکمانان گیرانیده و در آخر کار ایشان را نیز گرفته محبوس ساخت و متملکات ایشانرا بحیطه تصرف درآورده و مردم کاشان طوعا او کرها متابعت او نموده پیشکشهای لایق کشیدند و در اول حال با مردم شهر سلوک پسندیده پیش گرفت بعد از آنکه قوتی یافت تغییر سلوک کرد. تاریخ عالم‌آرای عباسی ج‌1 354 ذکر واقعه هایله امراء عراق و آذربایجان و کرمان از زمان واقعه هایله شاهزاده مغفرت نشان تا طلوع آفتاب دولت و کامرانی حضرت اعلی از افق خراسان ..... ص : 353

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 354

القصه مرتضی قلیخان دست از مرافقت ولیجانخان باز داشته با جمعی که مرافقت او اختیار نموده بودند روانه دامغان شده از آنجا چند نفر از معتبران ترکمان را بمشهد مقدس بخدمت [259] بندگان حضرت اعلی فرستاده و مرشد قلیخان عرض کرد که تا غایت که نواب شاهزاده مغفور در قید حیات بود چون فرزند بزرگتر نواب سکندر شأن بود و رتبه ولیعهدی داشت ما طریق صوفیگری و شیوه ارادت و اخلاص مرعی داشته با آن حضرت متفق بودیم و با ملازمان عالی مخالفت میورزیدیم اما حالا که او را این قضیه پیش آمد حضرت اعلی را ولیعهد و قایم مقام پدر نامدار میدانیم و اگر رایات نصرت آیات بجانب عراق در حرکت آید نهایت اخلاص و غلامی از طایفه ترکمان بظهور میرسد و ولی جان خان بعد از رفتن او در حکومت کاشان استقلال یافته توقعات کلی از متمولین آنجا نمود و رفته رفته جمع کثیر از طوایف ترکمان در خدمت او جمع شده بخار نخوت و غرور که در دماغ او جای داشت متصاعد گشته خود را فرمانده مستقل آن ملک یافت و عرضه داشتی مبنی بر اظهار اطاعت و انقیاد و حسن خدمات خود که کاشان را از مرتضی قلی خان صیانت نموده بود بپایه سریر اعلی فرستاده چشم آن میداشت که امراء و ارکان دولت مضایقه بملک کاشان باو ننموده حکم ایالت آن ولایت باسم او عز اصدار یابد ارکان دولت قاهره این خودسری و خود رأیی از او نپسندیده از غایت عجب و غروری که داشتند ایجاب ملتمس او را مسامحه و فروتنی پنداشته رقم ایالت کاشان از دیوان اعلی باسم علی قلیخان شرف صدور یافت و چون ولیجان خان از جانب ایشان مأیوس گشت کس بخراسان فرستاده خود را عباسی نام نهاده سر از اطاعت و متابعت ابوطالب میرزائیان پیچید و جمیع گرکیراقان امراء و ارکان دولت که در کاشان بودند گرفته بارخانهای ایشانرا متصرف شد و مآل حال او در ذیل این دفتر مرقوم قلم وقایع رقم میگردد.

اما احوال امراء افشار آنکه یوسف خان ولد قلی بیک قورچی باشی که بعد از فرار نمودن پدرش از ابرقو بیزد آمده باتفاق محمد خلیفه افشار داروغه آنجا قلعه یزد را متصرف شده دست درازی باموال و اسباب امراء پادشاهی نموده بعد از فتح ترکمان تکلو حسب الامر نواب جهانبانی باستصواب میر میران مقید و محبوس بود ولی خان حاکم کرمان باتفاق بیکتاش خان پسرش باراده یساق آذربایجان از دارالامان کرمان بدارالعباده یزد آمده بودند چون بیکتاش مذکور هوای رشد و طغیان در سر داشت نام خانی بر خود نهاده در یزد باراده‌های باطل و خیالات فاسد سر از جیب عصیان و بی‌ادبی بر- آورده یوسف خان را از قید و حبس خلاص کرد داروغه و گرکیراق که از دیوان عالی نصب شده بود گیرانیده شعار خلاف بظهور رسانیده بود در همان ایام خبر واقعه هایله نواب جهانبانی بدیشان رسید ولی خان بازگشته بکرمان رفت و بیکتاش خان نسبت مصاهرت با میرمیران درست کرده بیشتر از پیشتر در مقام استقلال و استبداد درآمده دست تصرف بولایت مذکور دراز کرده خود را حاکم نافذ فرمان آنولایت پنداشت و یوسف خان باستصواب او بدستور بابرقوه رفته در آنجا لوای حکومت برافراشت و بیکتاش خان بنا بر ظهور این اعمال از امراء و ارکان دولت قاهره خایف گشته او نیز باستصواب میرمیران کس بخراسان بخدمت بندگان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی و مرشد قلیخان فرستاده اظهار اطاعت و انقیاد کرده خود را از زمره عباسیان شمرد و امراء ارشلو و افشار نیز که در حدود اصفهان اقامت داشتند با بیکتاش خان اتفاق نموده با ابوطالب میرزائیان در مقام خلاف درآمدند و افشاران کوه گیلویه نیز چند گروه شده هر گروهی امیری گزیده بودند ذوالقدران فارس که علیخان سادی تکلو حاکم ایشان هنوز شاهزاده مغفور در حیات بود که با حاکم خود ستیره آغاز نهاده آقایان معتبر که

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 355

در میانه آن جماعت بودند از حکومت علی خان دلگیر شده اطاعت شایسته بتقدیم نمیرسانیدند میان ایشان کدورت و نزاع واقع شد علی خان بقصد ملازمت شاهزاده مغفور از شیراز بیرون آمد که مهمات خود را استحکام دهد و مفسدان طایفه ذوالقدر را بجزا و سزا رساند چون بدار السلطنه قزوین رسید خبر واقعه هایله شاهزاده مغفور را شنید توقف نمود تا آنکه موکب همایون پادشاهی بقزوین رسیده بشرف پای بوس نواب سکندر شأن و ابوطالب میرزا مشرف شد امراء و ارکان دولت او را بمواعید دلپسند مستظهر گردانیده مجددا ایالت دار الملک شیراز باو تفویض یافت و احکام مطاعه مشتمل بر وعد و وعید بآقایان ذوالقدر فرستاده متمردان را از سیاست و غضب پادشاهانه تخویف نمودند و علیخان را بخلع فاخره سرافراز گردانیده روانه فارس کردند.

چون خبر [260] آمدن او بفارس رسید آقایان ذوالقدر با فساد میرزا عبداللّه ولد میرزا سلمان جابری که آرزوی وزارت دیوان اعلی داشت و بجهت تدبیر حصول مطلب شبها بروز آورده یک لحظه ازین فکر و اندیشه خالی نبود جمعیت نموده امراء فارس را با خود متفق ساخته و خاطر بمخالفت علی خان قرار دادند و مهدی قلی بیک ساوی تکلو از میان خود بایالت و خانی برگزیده یراق و اسباب علیخان آنچه در شیراز بود بحیطه ضبط او درآمد همگی با یکدیگر عهد و میثاق بمیان آورده در موافقت مهدیقلی خان و مخالفت علیخان یکجهت گشتند و علی خان در راه این اخبار شنیده با دویست سیصد نفر از ملازمان که با او متفق بودند بیخوف و دهشت مراحل و منازل پیموده دلیرانه قدم بولایت فارس نهاد و از آمدن خود آن جماعت را اخبار نموده مترصد آن بود که اختلاف در میانه آن جماعت بهم رسیده گروه گروه باستقبال او آیند و گمان آن نداشت که طایفه ذوالقدر مخالفت حکم پادشاهی نمایند و تا بکوتل مائین که دوازده فرسخی شیراز است رسید کسی از مردم شیراز از سپاهی و رعیت باستقبال او نیامده حقیقت اتفاق آن جماعت در یکرنگی و یک جهتی مهدی قلیخان و مخالفت علیخان بدرجه ظهور رسیده خوف و دهشت برو مستولی گشت نه جرأت رفتن و نه روی باز گشتن داشت.

اما چون به مهدی قلی خان و آقایان ذوالقدر خبر رسید که علیخان بمائین رسیده بتجدید عهد و میثاق پرداخته بعزم دفع علیخان با غلبه و ازدحام تمام از شهر بیرون آمدند و علیخان چون علاج دیگر نداشت ناچار پای ثبات و قرار استوار داشته باندک مردمی که داشت دل بمحاربه آن جماعت نهاد چون تقارب فئتین دست داد شیرازیان که اضعاف مضاعف مردم علیخان بودند جلوریز بر سر او تاخته سلک جمعیت او را از هم پاشیدند علیخان منهزم گردید لشکریان چون قوم و ایل و عشیرت و خویش یکدیگر بودند زیاده قتلی واقع نشد.

اما اموال و اسباب اردوی او بغارت و تاراج رفت و علیخان را مقید و محبوس بشهر آورده در میدان شیراز بخواری تمام بقتل رسید و از جماعتی که سالها نمک پرورد سلسله او بودند خصوصا مهدیقلی خان که قوم مشار الیه و تربیت یافته او بود و نزد او همیشه معزز و گرامی و رتبه فرزندی داشت نسبت باو و دودمان او امور شنیعه بفعل آمد و الحق امر ناپسندی بود که از آن قوم بیحقیقت بعمل آمد و عاجلا مکافات آن باراده منتقم جبار از زمانه غدار یافتند چنانچه در دفتر دویم در محل خود سمت تحریر خواهد یافت و چون مردم شیراز بدین امر جرأت و دلیری کردند از ارکان دولت پادشاه و ابو طالب میرزائیان خایف و هراسان گشته کس بخراسان بخدمت بندگان حضرت اعلی و

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 356

مرشد قلی خان فرستاده خود را در مسلک عباسیان درآوردند و از آنجا رقم وزارت دیوان اعلی باسم میرزا عبداللّه ولد میرزا سلمان و ایالت شیراز باسم مهدیقلی خان آمد.

اما ایشان ملاحظه جانب نواب سکندر شأن کرده در فارس تغییر خطبه و سکه نکردند و رعایت جانب هر دو طرف میکردند و در دار السلطنه اصفهان نیز فرهاد آقای غلام که چند سال از جانب شاهزاده مغفور حاکم و صاحب اختیار آن ملک بود و قلعه در کمال متانت و استحکام در حوالی نقش جهان ترتیب داده آذوقه و یراق قلعه داری بقدر احتیاج سرانجام داده بود درین هنگام که قضیه هایله شاهزاده مغفور وقوع یافت و علیقلی خان فتح اغلی وکیل مطلق العنان و میرزا محمد وزیر و اعتماد الدوله پادشاه نشان گشتند چون در سالی که علیقلی خان داروغه اصفهان شده بود میانه او و فرهاد آقا وحشت و نزاع پدید آمده فرهاد آقا وکلاء او را زیاده مدخلی نداده بود بجانب او اعتمادی نداشت و از میرزا محمد نیز سوء مزاحی نسبت بخود داشت ببهانه دفع مضرت طایفه ارشلو در استحکام قلعه و حفظ حال خود کوشیده نمیخواست که تابع امر و نهی ارکان دولت ابوطالب میرزا بوده باشد و در آذربایجان نیز بعد از قضیه نواب میرزا هر سری را سودای خودسری بر سر افتاده مقید بحکم و فرمان پادشاهی نشده هر کدام هر ولایتی که توانستند بضبط خود درآورده اطاعت یکدیگر نمیکردند و جعفر پاشا که در قلعه تبریز بود فرصت غنیمت شمرده اطراف و جوانب آن ملک را ضبط نمود و اکثر محال آذربایجان از تصرف قزلباش بیرون رفت.

مجملا احوال مردم آذربایجان و عراق و فارس و کرمان و کوه گیلویه و خوزستان از انتظام افتاده احوال رعیت بجهت استیلای سپاهیان بیعاقبت مختل گشت و سپاهیان چون گله بی‌شبان بیسامان گردیده انتظار لطیفه غیبی میکشیدند که نسیم عنایت الهی در وزیدن آمده در اواخر همان سال طنطنه رایات جهانگشائی [261] حضرت اعلی شاهی ظل اللهی در ممالک عراق بلند آوازه گشته سایه عاطفت بر مفارق ساکنان ملک ایران گسترانید و آن اختلال روی در کمی نهاده بیمن اقبال بیزوال شاهی در اندک زمانی ساحت ملک ایران که از خشک سال حوادث و نوایب از نزاهت و خرمی افتاده بود طراوت گلزار ارم یافت.

 

ذکر احوال امراء و ارکان دولت نواب سکندر شأن و ابو طالب میرزائیان‌

 

اما احوال ابوطالب میرزا و ارکان دولت او آنست که در اول حال که بدار السلطنه قزوین آمده اقامت نمودند چنان از باده نخوت و غرور سرمست بودند که هیچکس را بنظر در نمیآوردند و اصلا احتمال نمیدادند که صورت مخالفت ایشان در صفحه خیال هیچ متنفسی نقش پذیر گردد و گمان نمیبردند که مرشد قلیخان با اندک مایه مردمی که دارد جرأت آمدن عراق نموده نواب کامیاب اشرف را بعراق آورد چون زمستان بانتها رسیده نوروز عالم افروز سال تنگوزئیل خمس و تسعین و تسعمائة روی نموده دماغ روزگار از عطر گلهای باغ بهار عنبر آگین گشت روز بروز از جانب کاشان و اصفهان و یزد و شیراز و

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 357

کرمان اخبار موحشی که سمت تحریر یافت رسیدن گرفت اندکی از باده غفلت هشیار شده در مقام انتظام حال و تدارک اختلال احوال هر دیار گشتند.

اما چون عهد دولت ایشان سپری گشته اسباب دولت و کامرانی حضرت اعلی شاهی ظل اللهی سرانجام مییافت هر نقش مرادی که از کعبتین طالع بر تخته آرزوی ایشان می‌افتاد بر عکس مطلوب نتیجه میداد میر جعفر قزوینی را که سابقا وزیر فرهاد آقا بود و در آخر متصدی مهمات قزوین شده بود جهت آوردن فرهاد آقا باصفهان فرستاده احکام استمالت باسم مشار الیه عز صدور یافت و پیر قلی بیک ولد شاهقلی سقا را که با سلسله قلی بیک قورچی باشی و جماعت افشار ربط تمام داشت بدار العباده یزد نزد بیکتاش خان فرستادند که او را از وادی خلاف گذرانیده مطیع و منقاد ابوطالب میرزا گرداند و اردوی همایون بییلاق خرقان رفته چند گاه در ییلاق بسر بردند میر جعفر مذکور آمده فرهاد آقا را آورد و او محقر پیشکشی بخدمت شاه و شاهزاده گذرانید.

اما بعلی قلیخان و اسمعیل قلیخان و میرزا محمد وزیر برسم تحفه و ارمغانی نقود فراوان داد و مجددا نوید حکومت اصفهان یافته در رخصت انصراف استعجال تمام میورزید تا آنکه هر روز خبر موحشی از هر طرف میآمد که مکروه طبع امراء و ارکان دولت بود و در کل مواد برأی و تدبیر میرزا- محمد وزیر عمل مینمودند و چون زمانه کفیل سرانجام مهام اسباب سلطنت و پادشاهی و متضمن انتظام مهام خلافت و شاهنشاهی نواب کامیاب شاهی ظل اللهی شده بود آنچه در انتظام امور دولت و انعقاد قواعد ملک و ملت می‌اندیشیدند بر عکس مطلوب نتیجه داده هیچ تدبیر ایشان موافق تقدیر نیفتاد درین اثناء میانه شاملو و استاجلو اندک غبار نقاری ارتفاع یافته بسعی محمدی بیک سارو سولاغ رفع آن شد ماده نزاع آن بود که نواب غفران مآب جهانبانی ایالت ولایت همدان را به پیر غیب خان استاجلو تفویض نموده بود درینوقت اسمعیل قلیخان شاملو اراده نمود که ایالت آن ولایت بشاهویردی خلیفه که برادر بزرگتر او بود تفویض یابد علیقلی خان چون از صوابدید او تجاوز نمیتوانست کرد و با پیر غیب خان نیز سوء- مزاجی داشت راضی بدینمعنی شده رقم ایالت همدان باسم شاهویردی خلیفه عز اصدار یافته مشار الیه روانه آن صوب شد پیر غیب خان از اینمعنی آزرده خاطر شده اگر چه ظاهرا انقیاد نمود اما دست از داد و ستد مملکت کوتاه نمیکرد و در منازلی که حاکم نشین است اقامت داشت بیرون نمیرفت.

شاهویردی خلیفه مرد دولتمند کدخدا روش صلاح اندیش بود اما جهلاء شاملو که اقوام و ملازم او بودند بگفتگو درآمده اراده نمودند که او را جبرا قهرا از همدان بیرون کنند پیر غیب خان که طینت او از عجب و غرور سرشته شده بود و از شاهویردی خلیفه در آنوقت قوت و قدرت بیشتر داشت تاب تسلط ایشان نیاورده آزردگی که داشت تمکین ایشان نکرد و کار بنزاع و جدال انجامیده زیادتی از طرف استاجلو واقع شد و فی الجمله هتک حرمت شاهویردی خلیفه شد چون این خبر باردو رسید اسمعیل قلیخان با طایفه شاملو باستعجال سوار شده اراده رفتن همدان و تنبیه و تأدیب پیر غیب خان کرد علیقلی خان بملاحظه خاطر اسمعیل قلیخان و اینکه میانه شاملو [262] و استاجلو نزاع واقع نشود انواع ملایمت و فروتنی کرده او را از این اراده منصرف ساخت و متقبل شد که خود رفته شاهویردی خلیفه را در حکومت آنجا متمکن سازد و پیر غیب خان را گرفته بدست او دهد اسمعیل قلیخان ملتمس او را مبذول داشته ترک رفتن کرد و علیقلی خان با جمعی امراء روانه آن صوب شد.

اما قبل از ورود او مصلحان و خیراندیشان طرفین بمیان آمده فیما بین ایشان گرگ آشتی

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 358

واقع شده بود و پیر غیب خان ترک حکومت همدان کرده از آن ولایت بیرون آمده بود و در راه بعلی قلیخان رسیده همراه او باردو آمد چون علیقلی خانرا با او زیاده صفائی نبود و او از اسمعیل قلیخان اندیشه تمام داشت از ییلاق خرقان باتفاق برادران و چند نفر از جوانان استاجلو که ملازمان قدیمی او بودند احمال و اثقال خود را انداخته از اردو فرار نمود و راه خراسان پیش گرفت و چند شبانه روز از حرکت نیاسوده در مشهد مقدس بپای بوس حضرت اعلی شاهی ظل اللهی و عز ملاقات مرشد قلیخان فایز گشته او را بآمدن عراق راغب ساخته بی‌انتظامی دولت و اختلال احوال عراق را چنانچه بود خاطر نشان کرده و در ایامی که اردوی همایون در ییلاق خرقان بود عاشور آقا نامی از جانب حضرت اعلی شاهی ظل اللهی و مرشد قلیخان بعراق آمده کتابات آورد.

بیان این حال بر سبیل اجمال آنست که چون خبر واقعه هایله نواب غفران مآب جهانبانی بمشهد مقدس رسید از اطراف و جوانب عراق و فارس و کرمان عرایض اخلاص آئین ورود مییافت مرشد قلیخان که مرد عاقل کاردان بود خواست که یکی از مردم کاردیده صاحب هوش را بعراق فرستد که اوضاع در خانه و ارکان دولت و حقایق حالات اردو و امراء عراق از قرار واقع فهمیده بعرض رساند که بعد از معاودت او بدانچه صلاح دولت دانند عمل نمایند عاشور آقای مذکور را بدین خدمت مأمور ساخته روانه نمود و عرضه داشتی از جانب حضرت اعلی بخدمت والد نامدار مشتمل بر پرسش واقعه هایله برادر بزرگوار و اظهار اشتیاق نوشته مرشد قلیخان نیز عریضه اخلاص آمیز فرستاده کتابت بحضرات ارکان دولت مشتمل بر مواعظ و نصایح نوشته بود.

خلاصه مضمون آنکه چون چند سال شد که باقتضای ملکی و افساد مفسدان طرفین میانه امراء عظام عراق و خراسان وحشت پدید آمده انواع مخالفت بظهور آمده و باعث فساد کلی شده از بی‌اتفاقی قزلباش و نفاق امراء و ریش سفیدان طوایف اعادی دست تطاول بانحاء ممالک دراز کرده اختلال تمام بامور سلطنت و پادشاهی راه یافت و الحال چون باقتضای قضا قضیه هایله شاهزاده مغفور بوقوع انجامیده و الیوم حضرت اعلی شاهی در مشهد مقدس تشریف دارند پسر بزرگتر نواب سکندر شأن‌اند و بمرتبه رشد و تمیز رسیده آثار جهانداری از ناصیه همایونش پیداست مطموع از حضرات ارکان دولت آنست که بعد الیوم بساط مخالفت در نوردیده همگی سر از یک گریبان بیرون آوریم و با یکدیگر اتفاق نموده در امور سلطنت و پادشاهی و دفع اعادی و انتظام مهام ممالک بهر طریق رأی و صلاح دولت قاهره باشد بمصلحت یکدیگر بعمل آوریم و دو هوائی را از میانه قزلباش براندازیم چون عاشور آقا بقزوین رسید قورخمس خان شاملو که بجهت حراست پایتخت همایون در شهر مانده بود او را نگاه داشته حقیقت عرضه داشت نمود بعد از استجازه باردو آمده حضرات خوانین عظام بمضامین مسطور اطلاع یافتند و دیده بصیرتشان از طریق مستقیم پوشیده گشت و چون اعتمادی بجانب مرشد قلی خان که در خدمت حضرت اعلی وکیل و صاحب اختیار مطلق بود نداشتند و علیقلی خان فتح اغلی را در دیوان اعلی پایه قدر و منزلت بایوان کیوان رسانیده زمام مهام سلطنت و پادشاهی را بقبضه اقتدار خود درآورده بود و خود را پادشاه نشان دیده دیگری را بنظر درنمیآورد و میدانست که بودن او و مرشد قلیخان در یک مکان امکان ندارد صلاح حال خود را منظور داشته سخنان او را بحیله و تزویر حمل نموده انکار بلیغ نمودند و در جواب نوشتند که نواب سکندر شأن فرزند ارجمند خود سلطان حمزه میرزا را ولیعهد و قایم مقام گردانیده بود و او در وقتی که متوجه محاربه ترکمان و تکلو میشد وصیت کرده بود که اگر او را

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 359

در آن سفر قضیه واقع شود ابوطالب میرزا جانشین او باشد و حالا بنابر اقراری که طوایف قزلباش بسلطان حمزه میرزا نموده بودند وصیت او منظور داشته کمر بخدمت شهزاده نامدار ابوطالب میرزا بسته بامر دیگر راضی نمیشوند و مرشد قلیخان را که میانه امراء عراق و خراسان بادی فتنه و نزاع شده بود سرزنشها کرده از جانب کل امراء و ریش سفیدان اویماقات [263] وثیقه در این باب نوشته جمیع امراء و ریش سفیدان هر طبقه مهر بر آن نهاده عاشور آقا را در کمال خفت و بی‌اعتباری روانه کردند اما سوای علیقلی خان و اسمعیل قلیخان و محمدی سارو- سولاغ و میرزا محمد وزیر سایر امراء و اعیان باین معنی راضی نبودند و باکراه مهر بر آن وثیقه نهاده و جمعی بر وفق مدعا پیغامهای زبانی داد.

بعد از رفتن او رأی و تدبیرشان بر آن قرار گرفت که روانه کاشان گشته آن بلده را از تصرف ولیجان خان انتزاع نمایند و از آنجا باصفهان و یزد رفته مهمات فارس و کرمان و آن حدود را فیصل داده متمردان را تأدیب نمایند و جمعی را که محل اعتماد ایشان باشد در هر ولایت نصب نمایند و علیقلی سلطان ذوالقدر حاکم قم و مرشد قلی سلطان شاملو برادر اسمعیل خان را پیشتر بر سر ولیجان- خان بکاشان فرستادند و چون گمان نقود وافره بفرهاد آقا داشتند بعضی از اهالی اصفهان که در اردو بودند و از فرهاد آقا شکایت داشتند محرک مصادره و مواخذه او گشتند و متقبل شدند که از اموال و متملکات فرهاد آقا و اتباع و عمال او مبلغی گیرانیده بحصول موصول گردانند در همان ییلاق خرقان فرهاد آقا را گیرانیده اموال و اسباب او را بحیطه ضبط درآوردند و میرزا احمد کفرانی ناظر وزیر و صاحب معامله اصفهان شده میرزا هدایت نجم ثانی را ناظر معاملات آنجا کردند و ضابطان بجهت ضبط اموال فرهاد آقا تعیین نموده با پنجاه شصت نفر از اتباع و عمله و فعله او هر یک را مبلغی گیرانیده محصلان شدید فرستادند و داروغگی اصفهان را بسید بیک کمونه تفویض نموده روانه اصفهان کردند و اردوی همایون کوچ کرده در عرض بیست روز بکاشان رسیدند.

ولیجان خان چون از ایشان مأیوس بود دروب شهر را مضبوط ساخته یراق قلعه‌داری سرانجام داد و دست باموال تجار و متمولین دراز کرده بملازمان انعامات وافر داد رفته رفته بجائی رسیده که بمقتضای العبد و ما فی یده کان لمولاه آنچه نزد هر کس گمان کرد ملک طلق خود پنداشته جبرا قهرا باز یافت میکرد و بیرونیان شهر را محاصره کرده سیبها ترتیب داده در قلعه گیری سعی مینمودند تا آنکه سیبها بخندق رسانیدند درین اثناء اخبار موحش از جانب اصفهان رسید. ما حصل کلام آنکه چون ملازمان و مردم فرهاد آقا که در قلعه اصفهان بودند و سرکرده ایشان خسروبیک نام غلامی بود که نسبت قومی با او داشت خبر گرفتاری او را شنیده دروب قلعه را مسدود ساخته خاطر بر تحصن قلعه داری قرار دادند و تمکین ضابطان اموال و تحصیلداران نکرده باعلان کلمه عصیان مبادرت نمودند و سید بیک کمونه و میرزا احمد کفرانی که وزیر و صاحب مقطع بود در دیوار بست سادات عالی درجات حسینی نقبای آن ملک که بین الجمهور بحسینیه مشهور است و تا غایت مردم آن ولایت از غایت تعظیم آن مکان را بست و ملتجا میدانستند قرار گرفته از بلوکات تفنگچی و کماندار آورده محافظت شهر و حسینیه میکردند.

از اهل قلعه که اکثر غلامان بیسر و پا بودند دست درازیها واقع شده احوال اهالی شهر مختل گشته امنیت و استقامت از آن بلده فاخره کناره جست و غلامان عاصی یوما فیوما در عصیان و طغیان

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 360

می‌افزودند تا آنکه انتهاز فرصت نموده روزی علی الغفله بحسینیه رفته چند جا دیوارها سوراخ کرده باندرون ریخته اموال و اسباب بینهایت بتاراج بردند و سید بیک کمونه داروغه و میرزا محمد امین که هر یک مرتضی ممالک اسلام بودند گرفته بگرو فرهاد آقا بقلعه رسانیدند و میرزا احمد وزیر با جمعی فرار نموده پریشان حال بکاشان رسیده حقایق حالات عرض نمودند حضرات ارکان دولت اللّه قلی- سلطان کنگرلو را با جمعی از امراء بجهت حراست شهر اصفهان فرستادند چون ایشان قدم بولایت اصفهان نهادند امراء ارشلو که یاغی بودند خبر آمدن ایشان شنیده در مورچه خورت اصفهان بر سر ایشان ریخته اللّه قلی سلطان و میرزا هدایت نجم ثانی و چند نفر دیگر از اعیان ترک و تاجیک را گرفته بمیانه خود بردند حضرات ارکان دولت در کاشان از وقوع این حالات بی‌آرام گشته در تسخیر قلعه کاشان بیشتر از پیشتر سعی نمودن گرفتند.

چون در رفتن اصفهان تعجیل داشتند بی‌آنکه اسباب یورش سامان شایسته یافته باشد شبی یورش نمودند و تا نصف شب از جانبین جدال و قتال واقع شده جمعی از جوانان کارآمدنی ضایع شده کاری از پیش نرفت بعد از یورش مذکور اسمعیل قلی خان صلاح در آن دانست که چون مهم اصفهان که عمده‌تر است اهم و اولی است با ولیجان خان صلح گونه کرده مهم او را بوقت دیگر حواله کنند و متوجه [264] اصفهان شوند و خود باعث گفتگو شده کس باندرون فرستاد متعهد نیک و بد مهمات او شد ولیجان خان که از مضیق محاصره در تنگ بود این معنی را غنیمت شمرده باسمعیل قلیخان متوسل شد و نیک و بد مهمات خود را در عهده اشفاق او گذاشت و چند کس خود را با محقر پیشکشی بیرون فرستاده در مقام اعتذار درآمد و فرستادگان بوسیله اسمعیل قلیخان ملازمت علیقی- خان دریافته بشرف سجده و پای بوس نواب سکندر شأن و ابوطالب میرزا مشرف شدند و عذر بی‌ادبیها خواسته متقبل شدند که یک دو ماه او را مهلت دهند که در کاشان یراق خود را گرفته بهر الکاء که از دیوان اعلی نامزد او شود روانه گردد بعد از قیل و قال بسیار قرار یافت که چون اردو کوچ نماید او دروازه‌ها را بگشاید و سیصد نفر از جماعت شاملو و بیات و غیره در کاشان بگذارد که بوده باشد و بعد از رفتن او شهر را محافظت نمایند از جانبین راضی شده صلحی چنین که کس مبیناد روی نمود و اردو کوچ کرده روانه اصفهان شده در ساعتی که میرزا عرب منجم هروی تعیین نموده بود داخل شهر شده حسینیه دولتخانه همایون قرار گرفت.

علیقلی خان در حوالی دولتخانه فرود آمد و اسمعیل قلیخان بمحله کلبار رفته هر یک از امراء و ارکان دولت در منزلی مناسب نزول کردند و غلامان در مخالفت و قلعه داری اصرار نموده از اینجانب شروع در توپ ریزی و یراق قلعه‌گیری شد بعد از چند روز علیقلی خان صلاح در آن دانست که با فرهاد آقا و غلامان قلعه برفق و ملایمت پیش آمده شاید بلطایف الحیل قلعه از دست ایشان بیرون آورد فرهاد آقا را بمنزل خود آورده زنجیز از گردن او برداشت و بطریق مهمان با او سلوک نموده خاطر او را بمواعید جمیله اطمینان بخشید و متعهد مهمات او شد و او کس بقلعه نزد خسرو بیک فرستاد یک دو کس از معتمدان خود را طلب داشت و ایشان را بمتابعت و اطاعت و قلعه گشودن امر فرمود در اول حال خسرو بیک و غلامان اعتماد نکرده با فرهاد آقا سخنان درشت خشونت آمیز گفتند اما رفته رفته بصلح راغب گشته بعد از قیل و قال بسیار خاطر از قتل و سیاست جمع نموده خسرو بیک بیرون آمد و با علی قلیخان و امراء ملاقات نموده ابواب قلعه مفتوح ساخت و با اندک ملایمت و حسن تدبیر مهم قلعه بآسانی صورت یافت.

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 361

بعد از انجام مهم قلعه از جانب مهدیقلی خان و ذوالقدران شیراز ریش سفیدان آمده عرایض و پیشکش آوردند و در باب قتل علیخان عذری چند گفته التماس نمودند که اگر ارکان دولت قاهره ازین مقدمات اغماض نموده مهدی قلیخانرا بایالت شیراز منصوب سازند ایشان نیز غاشیه اطاعت و انقیاد بر دوش گرفته طایفه ذوالقدر که بصوفیگری و اخلاص متصفند از رضای خاطر نواب سکندر شأن در نگذرند و ترجمان کلی بدیوان اعلی و اصل سازند و الحق در آنوقت مقتضی عقل ایجاب ملتمس ایشان بود و محتمل بود که ازین مسامحه و اغماص فواید کلی بدولت ایشان رسد میرزا محمد وزیر این فروتنی را نپسندید و ایالت شیراز را بشاهقلی خلیفه ذوالقدر حاکم دار ابجرد را که باردو آمده بود نامزد نموده الکاء او را بطهماسب قلی سلطان ولد علی خان دادند اگر چه رفتن ایشان بفارس میسر نگشت اما این معنی باعث آن شد که مهدی قلیخان و ذوالقدران در مخالفت اصرار نموده شعار عباسیگری ظاهر ساختند و دیگران نیز که با ارکان دولت ابوطالب میرزا خلاف ورزیده بر وفق مدعای ایشان سلوک نکرده بودند بالکلیه قطع طمع از آن طبقه کرده از ایشان رمیده‌تر شدند در خلال این احوال میانه علیقلی خان و اسمعیل قلیخان نقار خاطری بمیان آمد چند روز بین الجانبین کدورت و نزاع بود ماده نزاع آنکه علی قلی سلطان ذوالقدر نواده شاهقلی خلیفه مهردار شاه جنت مکان مصاحب علی قلیخان و تربیت کرده او بود و الکاء قم که در زمان شاه جنت مکان بجد او تعلق داشت باو اختصاص یافته بود.

درین هنگام که علیقلی خان صاحب اقتدار و مختار السلطنه شد علی قلی سلطان خواست که منصب مهرداری که در زمان شاه جنت مکان بپدر و جد او تعلق داشت بامداد مشار الیه باو تفویض یابد و در خواهش این منصب غلو کرده استمداد از علیقلی خان نمود علی قلی خان نیز بجهت تسلی خاطر او و عدم رضا از اسلمس خان ولد شاهرخ خان که بجای والد برتبه مهرداری سرافرازی داشت محرک این مدعا شد و جمعی از طایفه ذوالقدر که تربیت یافته شاهرخ خان بودند جانب اسلمسخان ولد او را ترجیح داده از این معنی سرباز زدند و باسمعیل خان توسل جسته او در مقام حمایت مشار الیه درآمد و علیقلخانرا [265] این حمایت ناپسند آمد و در حصول مدعای خود اصرار نمود و این معنی ماده کدورت شد بین الجانبین با فساد مفسدان کمال وحشت پدید آمد و طوایف قزلباش دو گروهه شده جمعی بر سر اسمعیل قلیخان جمعیت نموده هر روزه در شهر اصفهان سیبه آرائی کرده از یکدیگر خایف و هراسان بودند و این معنی باعث برهمزدگی شهر و مملکت شده احدی متوجه حراست ملک و صیانت احوال عجزه و مساکین نمیشد از بی‌اعتدالی جهلاء و بیدولتان قزلباش تردد در کوچه و بازار دشوار گشت و دروب دکاکین مسدود گشته داد و ستد در اسواق برطرف شد.

اما ابواب مصادره و مؤاخذه مفتوح گردید و مبلغهای کلی بعلت مقطع اصفهان و دوشلکات ارکان دولت در مملکت برقم درآمده تنخواه ارباب حوالات شد رعایای بیچاره بدست محصلان شدید گرفتار بودند و چون پرسشی نبود بدست هر کس براتی می‌افتاد بالمضاعف از رعیت زر میگرفت.

مجملا احوال مردم اصفهان بغایت مختل گشت درین اثناء خبر رسید که عبداللّه خان پادشاه اوزبک بعزم تسخیر خراسان بر سر هرات آمد و شهر را محاصره کرد علیقلی خان شاملو حاکم هرات قلعه را مسدود گردانیده بقلعه داری مشغول است و مرشد قلیخان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی را از مشهد بیرون آورده از راه طبس اراده آمدن عراق دارد و چون آمد شد از خراسان بعراق کمتر

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 362

واقع میشد خبر صحیحی نمیرسید و مشخص نبود که غرض مرشد قلیخان از بیرون آمدن مشهد مقدس از خوف عبداللّه خان است یا عزیمت عراق دارد فی الجمله این خبر باعث آن شد که مصلحان بمیان آمده میانه خوانین عظام اصلاحی کردند.

اما خوانین از ملاقات با یکدیگر ملاحظه و احتیاط بجای آورده طایفه شاملو اسمعیل قلیخانرا نمیگذاشتند که بمنزل علیقلی خان رفته برفع غبار خاطر او پردازد در روزی که میانه ایشان ملاقات واقع شد از هر دو طرف لشکر عظیم آراسته اسمعیل قلیخان در کمال شکوه و اقتدار بحسینیه آمد از اینطرف نیز چند درگاه از سپاه آراسته بواب و حجاب گماشته تفنگچی بسیار در اطراف و جوانب ایستاده مجلسی در کمال عظمت و مهابت ترتیب داده چون اسمعیل قلیخان بدرخانه او رسید این اوضاع مشاهده نمود طوعا او ضرورة برفق و مردمی پیش آمده با چند نفر از برادران و امراء و ریش سفیدان شاملو و سایر اویماقات که با او بودند داخل خانه علیقلی خان شد و سایر لشکریانرا از دخول مانع آمدند و اسمعیل قلیخان مضایقه در آن ننموده با چند نفری از اعیان بمجلس علیقلی خان درآمده بین الجانبین ملاقات واقع شد و با یکدیگر گرگ آشتی کردند و هنوز میانه ایشان التیام تام نشده بود که خبر فوت مرتضی قلیخان پرناک و آمدن مرشد قلیخان از راه دامغان بعراق متواتر شد رأی علی قلیخان بدین قرار گرفت که با جمعی از امراء و اتباع خود که قریب بپنجهزار کس میشدند ایلغار نموده بالکاء ری که به تیول او مقرر بود رفته از آنجا بخوار و سمنان رود و تا دامغان راهها را مضبوط سازد که کسی از اهل عراق هوس استقبال موکب همایون شاهی ظل اللهی نتواند نمود و چون مردم خراسان بسیار کمند قدرت آمدن عراق نتوانند کرد اسمعیل قلیخان در موکب نواب سکندر شأن و ابوطالب میرزا بدار السلطنه قزوین رفته در پای تخت همایون استقرار داشته باشند هواخواهان مشار الیه او را ازین اراده مانع آمده گفتند که چون اعتمادی بجانب اسمعیل قلیخان نیست پادشاه و پادشاهزاده را باو سپردن و خود از در خانه دوری گزیدن از عقل دور است و گاهی ملاحظه داشتند که مبادا مرشد قلیخان باستظهار لشکر افشار و ذوالقدر که از یزد و کرمان و شیراز نزد او فرستاده‌اند و خود را عباسی نام نهاده‌اند از راه یزد باصفهان آید در همانجا توقف نمودن اولی و انسب میشمردند چند روز درین فکر و اندیشه بسر بردند چون اراده ازلی بسلطنت و پادشاهی حضرت اعلی شاهی تعلق گرفته بود هیچ تدبیر ایشان بصواب ایشان مقرون نگشت بعد از چند روز که آوازه موکب جهانگشا از راه دامغان متواتر گشت رأیها برفتن دار السلطنه قزوین قرار گرفت و از بخت برگشتگی دست جور و تعدی گشوده اکثر اکابر و اهالی اصفهانرا گیرانیده ابواب مؤاخذه و مصادره مفتوح گردانیدند و شهر و مملکت از نظام و نسق افتاده خلایق را پناهی پدید نبود.

مجملا بعد از خراب البصره ابراهیمخان ترکمان ولد حیدر سلطان چاپوق را بداروغگی اصفهان نصب نموده عنان توجه بصوب مقر سلطنت معطوف گردانیدند علیقلی سلطان ذوالقدر حاکم قم را پیشتر فرستادند که بقم رفته لشکر خود را آراسته بهر جا مقرر شود حاضر گردد از تقدیرات الهی و علامات ظهور دولت شاهی محمدی سارو سولاغ را که رکن رکین دولت و مدبر امور سلطنت ابوطالب [266] میرزائیان بود عارضه طاری شده تا ده روز بجهت بیماری او در جزبرخوار اصفهان توقف واقع شد دو آن اثنا خبر آمدن حضرت اعلی و مرشد قلیخان از راه خوار و سمنان بتحقیق انجامید و

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 363

اردو کوچ کرده بجهت یاغیگری ولیجان خان عنان از طریق متعارف کاشان پیچیده از راه جرپادقان روانه شدند

 

ذکر احوال خراسان و توجه موکب همایون شاهی ظل اللهی بعراق و تمکن یافتن بر سریر سلطنت ایران‌

 

سابقا مرقوم کلک بیان گشت که در سالی که میانه علی قلیخان شاملو حاکم هرات و مرشد قلیخان حاکم مشهد مقدس مقاتله واقع شده لشکر هرات منهزم گشتند حضرت اعلی شاهی ظل اللهی که در حداثت سن بودند و علیقلی خان بسعادت لله‌گی و خدمتکاری آن سرو ریاض اقبال سرافراز بود بدستیاری کارکنان عالم غیب و اسرار خفیه که عنقریب نتایج آن بحیز ظهور آمده بدست مرشد قلیخان درآمده علی قلیخان شکسته و پریشان حال بهرات آمد چون سرمایه چنین از دست داده بود و مع ذلک از مرشد قلیخان خوف تمام داشت و از عراق خود مددی متصور نبود بمقتضای الغریق یتشبث بکل حشیش از غایت اضطرار بامید اینکه معین و ناصری بدست آورد یک کس بخدمت میرزایان قندهار و یک کس دیگر ببخارا نزد عبداللّه خان اوزبک فرستاده طرح آشنائی انداخت و بایشان متوسل و ملتجی گشت و تواضعات دنیادارانه بظهور آورده خود را از منسوبان هر یک شمرد عبداللّه خان نیز این معنی را فوزی عظیم دانسته از جانب ایشان نیز ملاطفات ظاهری بظهور پیوست میرزایان خود بتواضعات او از مسلک فراغت و عافیت عدول ننمودند.

اما عبدالله خان ازین آشنائی قوت طامعه‌اش بحرکت درآمده هوس تسخیر ملک عدیم المثال هرات که در آرزوی آن شبها بروز آورده بود در خاطرش ازدیاد پذیرفته بتوجه جانب خراسان مصمم گشت و بسرانجام اسباب یورش خراسان پرداخت تا آنکه در اوایل سال تنگوزئیل سنه ست و تسعین و تسعمائة با جنود نامعدود اوزبک بخراسان آمد نخست کس نزد علیقلی خان فرستاده پیغام داد که او قبل ازین عرضه داشتی فرستاده با وی الفت و آشنائی شده تواضعات دوستانه و تکلفات چاکرانه بظهور آورده بود اکنون همت بر تسخیر ملک خراسان مصروف گشته موکب عالی متوجه آن صوب است اگر در قول خود صادق بوده بلاتأمل بموکب عالی پیوسته سعادت کورنش دریابد و در آن ملک خطبه و سکه باسم و لقب خانی مزین سازد که از جانب ما نیز مورد عواطف و الطاف گشته ایالت آن ولایت بدستور باو مسلم میگردد و اگر آن ولایت را بدیوان عالی گذارد هر محل دیگر از ممالک ماوراء النهر و ترکستان و بدخشان که اراده داشته باشد باو اختصاص مییابد و اگر در قول خود صادق نبوده و ملازمت ما موافق مزاج او نیست چون عزیمت آن صوب تصمیم یافته بی‌نیل مقصود مراجعت مناسب ناموس سلطنت نیست بلده هرات را خالی کرده بجانب قزلباش رود علیقلی خان از وقوع اینحال بی‌آرام شده از آن طرح آشنائی که از روی ضرورت و اضطرار با عبدالله خان انداخته بود پشیمان گشت طایفه قزلباش را با اوزبکیه تعیش و آمیزش ممکن نیست و دل از حکومت ملک هرات که اعظم بلاد ایران و رشک روضه رضوان است برنمیداشت و اعتمادی بجانب اهل عراق نیز نداشت.

بالضروره رضا بقضای الهی داده دل بر تحصن و قلعه داری نهاده بسرانجام اسباب آن پرداخت

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 364

و عبدالله خان از اطاعت و انقیاد او مأیوس گشته در کمال شدت و غلظت بظاهر هرات رسیده بمحاصره قیام نمود همه روزه بین الجانبین محاربه و مصادمه در کار بود شرح اینحال و بیان این مقال در صحیفه دویم از مساعدت بخت میمنت مآل مأمول است مرشد قلیخان که در مشهد مقدس معلی از اینحال آگاه گشت چون لشکر خراسان را قوت مقاومت با عبدالله خان نبود و قضیه هایله شاهزاده مغفور سلطان حمزه میرزا در عراق روی داده بود و مرشد قلیخان چنانچه گذشت کس بعراق فرستاده بود که از امراء و ارکان دولت نواب سکندر شأن استمزاج نماید که اگر بسلطنت و ولیعهدی حضرت اعلی راضی باشند و مخالفت و سرکشی بوفاق و اتفاق مبدل گردد روی توجه بعراق آورده با لشکر عراق کمر همت بدفع مخالفان دین و دولت بندد فرستاده او مراجعت نموده جواب بر خلاف مدعا آورد.

اما مرتضی قلیخان پرناک بعد از آنکه از عراق بازگشته بدامغان رسید کاظم قلی سلطان برادر خود را با بسطام آقا و بیکتاش بیک ولد محمد خان ترکمان بمشهد مقدس معلی نزد مرشد قلیخان [267] فرستاده اظهار اتحاد و یک دلی نموده او را بتوجه جانب عراق ترغیب نمود و از جانب فارس و کرمان و یزد نیز بنوعی که بتحریر پیوست متواتر و متوالی کسان آمده اظهار اطاعت و انقیاد مینمودند.

مرشد قلیخان که مرد عاقل کاردان بود بجهت عنادی که طایفه ترکمان را با استاجلو هست اعتماد بجانب مرتضی قلیخان چندانی نداشت و نمیخواست که حضرت اعلی را که سرمایه دولت او بود بمیانه دو سه هزار خانه ترکمان برد در رفتن راه دامغان متأمل بود و با استعدادی که داشت جرأت آمدن عراق نمیکرد و نگاه داشتن آن چمن آرای ریاض دولت و اقبال را در مشهد مقدس از بیم سطوت و صولت عبداللّه خان مصلحت نمیدانست شبها درین فکر و اندیشه بسر برده رأی او بدین قرار گرفت که چون امراء افشار و ذوالقدر که در یزد و کرمان و شیرازند متواتر ایلچیان فرستاده اظهار انقیاد نموده‌اند او در موکب همایون شاهی ظل اللهی از راه طبس و یزد رود و آن جماعت را بخود ملحق ساخته باستعداد تمام قدم بولایت عراق نهد و مرتضی قلیخان نیز با طایفه ترکمان از دامغان روانه کاشان گشته ولیجان خان را بخود ملحق ساخته در عراق بموکب همایون پیوندد ابراهیمخان برادر خود را بحکومت مشهد مقدس معلی نصب نموده ابومسلم خان چاوشلو حاکم اسفراین و محمد خان ولد ایغوت سلطان چاوشلو حاکم جام و بوداقخان چکنی حاکم خبوشان را نزد او گذاشته ظاهرا توجه جانب هرات و دفع سپاه اوزبک شهرت داد.

اما باطنا بعزیمت جانب عراق در موکب عالی خسرو آفاق از مشهد مقدس بیرون آمده چون بحوالی ترشیز رسید بعضی اخبار ورود یافت که فسخ اراده سابق لازم گشته توجه از جانب دامغان و سمنان بعراق اولی و انسب بود.

اول آنکه خبر رسید که مرتضی قلیخان در دامغان رخت اقامت بر راحله فنا بسته از دار دنیا بسرای عقبی انتقال نمود از واقعه او خوفی که مرشد قلیخان را از طایفه ترکمان بود و ملاحظه و احتیاطی که جماعت استاجلو از رفتن راه دامغان مینمودند زایل گشت دیگر آنکه بتحقیق پیوست که امراء عراق در موکب نواب سکندر شأن و ابوطالب میرزا باصفهان آمده و از آنجا بجهت انتظام مهمات فارس و کرمان و یزد خواهند آمد در این صورت محتمل است که امراء افشار و ذوالقدر از ایشان خایف و اندیشه‌مند گردیده بموکب عالی ملحق نگردند و مهمات بر وجهی که مرکوز خاطر و قرارداد ضمیر است سمت وقوع نپذیرد و چون دار السلطنه قزوین که مقر خلافت عظمی

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 365

است خالی است و بسیاری از اهل عراق خصوصا شاملویان که بحراست پای تخت همایون مشغولند با عاشور آقا اظهار دولتخواهی کرده بزبان اخلاص پیغام داده بودند که در آمدن عراق استعجال نموده بی‌تأمل و توقف روی توجه باین صوب آورند که مهمات بتوفیق اللّه تعالی حسب الدعا صورت پذیر است و شاهویردی سلطان بیت اغلی ذوالقدر حاکم سمنان که از جمله ابوطالب میرزائیان و تربیت کرده علیقلی خان فتح اغلی و محل اعتماد و نیکخواه او بود فوت شد.

از وقوع حالات مذکور که محض ازدیاد دولت و افزونی بود عزیمت راه عراق از دامغان در خاطر همگنان رسوخ یافته آرای دولتخواهان دولت شاهی بدین عزم لایق تصمیم یافت و از منزلی که نزول اجلال واقع بود کوچ کرده بمشهد مقدس عود نمودند و چند روز اوقات صرف تعمیر قلعه و استحکام برج و باره نموده خاطر از امور ضروری قلعه مشهد جمع کرده با پانصد ششصد از ملازمان جانسپار و جان سپاران اخلاص شعار از روضه مقدس و روح مطهر حضرت امام الجن و الانس سلام اللّه علیه و علی آبائه استمداد همت نموده با جنود الطاف الهی بطالع سعد و بخت فیروز از مشهد مقدس معلی بیرون آمدند و از قمر سرعت سیر استعاره کرده هیچ مرحله و مکانی توقف جایز نداشتند چون بدامغان رسیدند برادران و پسران مرتضی قلیخان و اعیان ترکمان که در آنجا بودند کمر خدمتکاری بر میان جان بسته مرافقت موکب شاهی اختیار نمودند و از آنجا کس بمیان ذوالقدران سمنان فرستاده احمد سلطان که وکیل شاهویردی سلطان بیت اغلی بود و بعد از فوت او بصلاح ریش سفیدان و تجویز علیقلی خان فتح اغلی حاکم ایشان شده بود باطاعت و انقیاد دلالت نمودند مشار الیه صلاح در موافقت دانسته کسان اعتمادی باستقبال موکب همایون فرستاد و ابواب قلعه سمنان را مانند بخت و دولت بر روی اولیاء دولت قاهره گشوده با قشون آراسته بسعادت ملازمت مشرف گشته منظور نظر شفقت و التفات شاهانه گردید و از آنجا کس بدار السلطنه قزوین فرستاد قورخمس خان شاملو و اهالی [268] و اعیان شهر را باستقبال موکب ظفر قرین دلالت نمودند قورخمس خان برادر اسمعیل قلیخان و آقایان شاملو و عظماء قوم را که در دار السلطنه قزوین بودند سیما عباسعلی سلطان ولد چرنداب سلطان و اهالی و اعیان بلده مذکور را جمع نموده در باب اطاعت و مخالفت مشورت نمود برادران اسمعیل قلیخان و تبعه و اولاد ولی خلیفه راضی باطاعت و متابعت نبودند اما عوام الناس از سپاهی و رعیت هجوم نموده از مژده قدوم میمنت لزوم شاهی اظهار بشاشت و خرمی بی‌اندازه کرده شعار عباسیان پیش گرفتند.

مجملا همگی در مقام متابعت درآمده ابواب مخالفت مسدود گردانیدند و بدلالت و رهنمائی قاید اقبال جوق جوق باستقبال موکب غالی میشتافتند حسینقلی سلطان فتح اغلی برادر علیقلی خان که از جانب برادر حاکم ری بود از آوازه توجه موکب مقدس و هجوم خلایق خوف و هراس بیقیاس بخود راه داده در ری مجال توقف نیافت و اکثر احمال و اثقال خود را ریخته جریده بجانب قلعه الموت که جماعت فتح لو اقوام او کوتوال آن قلعه بودند و طهماسب میرزا را در آنجا نگاه میداشتند رفت و هواخواهان سلطنت قاهره که بمرافقت موکب معلی سعادت امتیاز داشتند در رکاب مقدس حضرت اعلی بی‌مانع و منازعی راه دار السلطنه قزوین پیش گرفتند و در ساعت سعد داخل شهر شده در دولتخانه مبارکه جد بزرگوار نزول سعادت فرمودند و مقر سلطنت و پادشاهی بفر قدوم سعادت لزوم آن مسند آرای محفل شاهنشاهی رفعت سپهر بوقلمون یافت و زبان حال خلایق باین مقام گویا بود:

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 366

شعر

کای شاه کامکار که دوران بکام تست‌سلطان چاربالش گردون غلام تست

خوش تکیه زن به مسند شاهان نامدارکاندر زمانه سکه دولت بنام تست القصه چون پای تخت همایون بمقدم شریف سعادت افزای حضرت والا جاه کسری بارگاه آراسته گشته مرشد قلیخان وکالت دیوان اعلی را من حیث الاستقلال پیش گرفت در اطراف و جوانب قلمرو همایون امراء و ریش سفیدان طوایف قزلباش بدرگاه جهان پناه آمدن آغاز نهاده تهنیت قدوم میمنت لزوم بجای میآورند از کاشان ولیجان خان ایلغار نموده از راه ری بقزوین آمده بشرف پای بوس مشرف گشت.

مرشد قلیخان چون از امراء و خوانین ابوطالب میرزائی خوفناک بود لحظه از فکر و تدبیر کار ایشان فارغ نبود و در کل مواد حزم و احتیاط مرعی میداشت امراء ترکمان را عموما با پیر غیب خان استاجلو و برادران فرستادند که در بیرون شهر در ده پیر صوفیان که سر راه اصفهان است نزول نموده از آن راه خبردار باشند.

اما چون علی قلیخان و اسمعیل قلی خان و امراء عظام ابوطالب میرزائی در موکب نواب سکندر شأن و جناب میرزا از جرپادقان گذشته بحوالی دارالمؤمنین قم رسیدند خبر ورود موکب همایون حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بدیشان رسید تزلزل تمام باحوال آن جماعت راه یافت کس بطلب علی قلی سلطان ذوالقدر حاکم قم فرستادند او از آمدن تقاعد ورزیده دروب قلعه را مسدود ساخته آثار خلاف بظهور رسانید علیقلی خان از وقوع این حال که هرگز تصور نکرده بود و او را از جمله فدویان خود میدانست بغایت استبعاد نموده باتفاق اسمعیل قلیخان و امراء ببهانه زیارت مرقد منور معصومه علیها و علی آبائها الصلواة و التحیه از اردو جدا شده بقم آمدند و کس اعتمادی زبان- دان نزد او فرستادند که او را بچرب زبانی بموافقت ایشان راغب ساخته بیرون آورد و پیغام دادند که بمیهمانی تو آمده‌ایم شرط میزبانی بجای آور و بعضی سخنان ضروری هست که در مواجهه گفتگو شود مشار الیه جواب فرستاد که طایفه قورغلو مرا از آمدن مانع شده هوای عباسیگری بر سردارند و مرا اختیاری نیست امراء از موافقت او مأیوس گشته بعد از طواف آستانه مقدسه باردو عود نمودند تا آنوقت چندان باد نخوت و غرور در دماغ ایشان پیچیده بود که خلاف مطلب اصلا در آینه خاطرشان صورت نمینمود مرشد قلیخان و مردم خراسان را زیاده وقعی در نظر ایشان نبود در آنروز اندکی از خواب غفلت بیدار و از باده نخوت و غرور هشیار گشتند و بفکر کار خود افتاده چون از حوالی قم بساوه رسیده متجنده و اوسط الناس اهل اردو که همه خانه کوچ در قزوین داشتند بیرخصت شروع در رفتن کردند خوانین عظام مرشد قلی سلطان شاملو برادر اسمعیل قلی خان را تعیین کردند که با قشون خود در سر راه بوده هر کس بیرخصت بجانب [269] شهر رود قتل و غارت نماید این ممانعت باعث ازدیاد رغبت مردم گشته شبها احمال و اثقال خود را انداخته از راههای غیر متعارف میرفتند کار بجائی رسید که مرشد قلی سلطان از ضبط آن عاجز گشت و اعیان قزلباش پرده از روی کار برداشته بامراء اظهار کردند که خانه کوچ اکثر مردم از قورچیان عظام

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 367

و ملازمان خاصه شریفه و غیر ذلک در دار السلطنه قزوین‌اند و هر گاه میانه این دو گروه مخالفت روی دهد مهم منجر بقتال و جدال خواهد شد و محتمل است که مرشد قلیخان و اتباع او دست تعرض بخانه کوچ مردم این اردو دراز نمایند بجهت رفع این دغدغه در رفتن قزوین بیتابی میکنند.

امراء چون دانستند که محاربه و مجادله میانه این دو گروه مکروه طبیعت اکثر قزلباش است هر لحظه فکری و هر دم اندیشه دیگر میکردند و مع ذلک علیقلی خان خاطر از یکدلی و یکجهتی اسمعیل قلیخان جمع نداشت و با یکدیگر از روی وفاق و اتفاق و دوستی حرف نمیگفتند و هر تدبیری که علی قلیخان میکرد اسمعیل قلیخان آنرا صایب نمیشمرد و مدعای علیقلی خان آن بود که چون در این وقت اختلاف در میانه قزلباش بهم رسیده و اکثر مردم روی بقزوین دارند ما با اینحال و تذبذب و اختلال آرای با خراسانیان منسوبان حضرت اعلی شاهی مقاومت نمیتوانیم نمود پادشاه و پادشاهزاده خود را با هر کس موافقت ما را اختیار کند از ساوه بجانب همدان رفته در آنجا اقامت نمائیم مردم عراق از بودن ما در همدان اکثر عاقبت اندیشی کرده عنان از رفتن قزوین پیچیده تقاعد اختیار خواهند کرد و چنین مسموع میشود که خراسان آمدها تهی دست و پریشان حال‌اند و ما خزاین و اسباب همراه داریم رفته رفته سپاهیان که چشم بر زخارف دنیوی دارند ازیشان مأیوس گشته بر سر ما جمعیت خواهند کرد و جامه چند روزی حفظ حال خود نموده بمقتضای اللیل حبلی ما تبلی سرائره «ببین تا چه زاید شب آبستن است» خود را بگوشه کشیده منتظر باشیم که از پس پرده غیب چه صورت روی دهد اسمعیل قلیخان رد این کنکاش کرده میگفت که جماعتی که الیوم در این اردواند همه خانه کوچ در قزوین دارند و بالطبع برفتن آنجا و بر سر اهل و عیال خود بودن راغبند هرگاه کوچ بجانب همدان واقع شود این صورت نوعی از علامات هزیمت است و محتمل است که همین جماعت که الحال رفیقند بر ما خیره شده ببعضی امور دلیری نمایند و یک کس بر سر ما نمیماند و بالکلیه ضایع و نابود میشویم اولی این است که بجانب قزوین رویم مرشد قلیخان یک کس بیش نیست و میشنویم که آن جماعت بکره و اجبار متابعت او مینمایند اگر بر وفق رضای ما سلوک نماید فبها و الا قوت و قدرت ما ازو بیشتر و لشکر عراق از خراسانیان زیاده‌تر است او را از میان برداشته هر یک از شاهزادگان والا قدر را اراده داشته باشیم بسلطنت و ولیعهدی اختیار نمائیم علی قلیخان بهیچوجه راضی بآن نمیشد و میگفت که هر گاه بقزوین رفته عنان اختیار خود را یک روز بدست مرشد قلیخان دهیم او در همانروز بدفع ما پرداخته بروز دیگر موقوف ندارد حزم و احتیاط مقتضی آنست که از یک دیگر دور بوده باشیم و روزی چند بمراسله و پیغام گذرانیم تا ببینیم که فلک شعبده باز چه شعبده می‌انگیزد.

مجملا سر رشته تدبیر را از دست داده بودند و معهذا با یکدیگر یک دل و یکجهت نبودند و تزلزل احوال ایشان بر همه کس ظاهر شد و فرار نمودن متجنده و اوسط الناس بارباب یقین سرایت کرده هر شب جمعی از مردم روشناس و اعیان قزلباش فرار مینمودند و سعی میکردند که در ادراک ملازمت اشرف بر یکدیگر سبقت داشته باشند.

مجملا چون امراء رأی رفتن قزوین اندیشه دیگر نتوانستند نمود قرار دادند که کل امراء و یوزباشیان و اعیان طوایف قزلباش و معتبران هر اویماق که در اردو بودند و معظم ایشان علی قلیخان فتح- اغلی و اسمعیل قلیخان شاملو و شاهویردی خلیفه ایناللوی شاملو و اسلمس خان ذوالقدر مهردار و ادهم خان ترکمان و شاهقلی خلفای روملو و سید بیک کمونه و اسمعیل سلطان الپلوی افشار و شاه‌قلی خلیفه ذوالقدر که حاکم شیراز شده بود و مهدیقلی سلطان طالش ولد حمزه خلیفه و سایر امراء استاجلو و شاملو و

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 368

بیات و میرزاده‌های موصلوی ترکمان اقوام سلطانم والده نواب سکندر شأن و غیر ذلک یکجا جمع شده عهد و شرط بمیان آوردند که همگی با یکدیگر دوست و یکدل بوده از صلاح و صوابدید یکدیگر تجاوز ننمایند و باراده خود و تحریک دیگری در مقام قصد یکدیگر نبوده باشند و هر کس در مقام دفع یکی ازیشان شود همگی اتفاق نموده بدفع آنکس پردازند.

تمامی امراء و یوزباشیان و معتبران قزلباش در خانه میرزا محمد وزیر جمع شده مصحف مجید بمیان آوردند بنوعی که ذکر شد با یکدیگر بکلام خدا [270] قسم یاد کردند و هنوز خاطرها برفتن قزوین رسوخ تمام نیافته بود که از امراء اتباع علی قلی خان اول مهدیقلی سلطان طالش و اللّه قلی سلطان طالش کنگرلو که محل اعتماد و استظهار او بودند فرار نموده بیرخصت رفتند و طایفه استاجلو اکثر راه فرار پیمودند چنانچه با علیقلی خان اندک مردمی ماندند.

اما طایفه شاملو ثبات قدم ورزیده از سر اسمعیل قلیخان پراکنده نشدند چون او در این وقت اعوان و انصار بیشتر داشت خان از صلاح او تجاوز نمیتوانست نمود و مرشد قلی خان باو پیغام کرده بود که بر آن عزیز ظاهر است که میانه طایفه شاملو و استاجلو اتحاد قدیم است و همیشه در حدوث وقایع با یکدیگر متفق بوده‌اند و هرگز فیما بین جدائی نبوده و ناچار است که درین دولت یکی از اعاظم امراء شاملو و ریش سفید این طایفه رکنی از ارکان دولت باشد و امروز کسی که در میانه شاملو شایستگی این امر دارد علیقلی خان حاکم هرات نواده دورمیش خان و آن عزیز است و عداوت او با ما و تو بر همگنان معلوم و دشمن دشمن دوست میباشد پس بالضروره مرا با آن عزیز جز محبت و دوستی چاره نیست و در وکالت و ریش سفیدی علیقلی خان فتح اغلی که با هم از یک اویماقیم بجهت منصب وکالت و ریش سفیدی اویماق در آمدن متردد خاطر از اینجانب دغدغه‌ناک باشد آن عزیز در آمدن چرا تحاشی مینماید.

مجملا انواع چرب زبانیها بمصلحت وقت بظهور آورده بود هر چند این حکایت فروغی از صدق نداشت اما چون ظاهرا صورت وقوعی داشت اسمعیل قلیخان ازین دروغ راست نما گول خورده بجز رفتن قزوین حرفی نمیگفت و علیقلی خان این معنی را فهمیده هر چند میگفت که مرشد قلیخان از اویماق ما است و ما او را بهتر از تو می‌شناسیم بملایمت و سخنان مصلحت آمیز او اصلا اعتمادی نیست هر گاه دست یابد یک روز بر ما و تو ابقا نمینماید در میانه شاملو صاحب داعیه بسیار است دیگری را تربیت خواهد کرد که دست پرورده او باشد و دفع تو پیشتر از من خواهد کرد فکر دیگر بحال خود کنیم.

القصه کارپردازان عالم غیب که آراینده بساط دولت حضرت اعلی بودند طریق تدبیر را از دیده بصیرت ایشان پوشیده میداشتند و در بادیه حیرت و تیه سرگردانی مانده قاید تقدیر عنان اختیار آن قوم براهی که مخالف مطلب ایشان و منتج حصول مقصود اولیاء دولت سپهر بنیان اشرف اعلی بود دلالت مینمود لهذا اسمعیل قلیخان بی‌اختیار اختیار رفتن کرده بطریق دیگر راضی نمیشد بعد از قیل و قال بسیار مقرر شد که هر کدام یکی از معتمدان صاحب خرد کاردیده خود را بقزوین فرستند که بسجده اشرف مشرف شده با مرشد قلیخان ملاقات نموده اظهار نمایند که امراء و خوانین بجهت ثبات دولت ابد پیوند از مطالب خود گذشته تجویز نزاع و جدال میانه این دو گروه نکردند و از رضا و صلاح خیراندیشان بیرون نیستند و بدیده بصیرت مشاهده اوضاع آن جماعت نموده مکنون خاطر ایشان را از قرار واقع فهمیده بازگردند که بعد از اطلاع بر اوضاع آنجا بمقتضای آن عمل رود احمد بیک بیئ

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 369

از جانب علیقلی خان و احمد بیک بیکدلی شاملو از جانب اسمعیل قلیخان برفتن قزوین مأمور شدند و ایشان رفته با مرشد قلیخان ملاقات کرده او از روی عقل و کاردانی بهر یک گفتگو کرده هر دو را بانواع ملایمت و فروتنی و چرب زبانیها مطمئن خاطر باز گردانیده ایشان آنچه ازو دیده و شنیده بودند تقریر کردند.

مجملا رفتن قزوین طوعا او کرها خاطرها رسوخ یافته از ساوه کوچ کرده چون بخشکرود رسیدند از جانب قزوین جناب میر سید حسین مجتهد و عباسعلی سلطان شاملو و احمد بیک ایشیک آقاسی که از ریش سفیدان استاجلو بود برسالت آمده از جانب مرشد قلیخان ابلاغ رسالت بخوانین عظام کردند خلاصه پیغام آنکه تا غایت که باقتضای فلکی میانه طوایف قزلباش دو هوائی واقع شده بود انواع شر و فساد فیما بین روی نمود و این معنی باعث دلیری اعدای دین گشته بسیاری از ممالک متعلقه بقزلباش بتصرف اعادی رومیه درآمد و حالا از طرف خراسان نیز اوزبکیه انتهاز فرصت نموده لشکر بتسخیر آنملک کشیده‌اند و بر همگنان معلوم است که تا این دو گروهی در میانه بوده باشد نه لشکر خراسان را قدرت و قوت اوزبکیه است و نه سپاه عراق را تاب مقاومت رومیه و اگر دو سه سال دیگر برین نهج گذرد نقصان تمام بدین و دولت میرسد و من درین وقت که عبداللّه خان بخراسان آمده بود لایق دولت نمیدانستم که پادشاهزاده را که الیوم فرزند اکبر ارشد نواب سکندر شأن و سرمایه دولت قزلباش است و انوار جهانداری خورشید آسا از ناصیه همایونش لامع و درخشان در خراسان نگاه داشته محصور اوزبکیه گردانم حقوق نعمت این خاندان ولایت نشانرا منظور داشته آن حضرت را [271] روی توجه بدین صوب آوردیم و غرض بجز اتفاق و یکدلی و تقویت دین و دولت و دفع اعادی نیست مطموع از حضرات خوانین عظام و ریش سفیدان دولت قاهره آنست که ترک لجاج و عناد کرده با یکدیگر متفق گردیم و آنچه لایق دولت باشد بصلاح یکدیگر پیش گیریم و با ایشان قرار داده بود که اگر امراء و خوانین در مقام وفاق و اتفاق باشند تکلیف قسم نمایند که با مرشد قلیخان دوست بوده با اوغدری نیندیشند و مخادیم که تشریف آورده بودند اول بمنزل علیقلی خان رفتند و اسمعیل قلیخان و سایر امراء و ریش سفیدان بمنزل او جمع آمده با مخادیم ملاقات کرده اسمعیل قلیخان بیشتر از دیگران سر رضا جنبانیده مرشد قلیخان را درین آمدن تحسین کردند علیقلی خان که جوان عاقل صاحب خرد بود میدانست که بودن او و مرشد قلیخان که هر دو از یک طایفه استاجلو و هر دو پادشاه نشان و وکیل السلطنه بوده‌اند در یک در خانه ممکن نیست هر کدام قدرت یابند یک نفس بدیگری ابقاء نمینمایند چون علاج دیگر نداشت و نفاق اسمعیل قلیخان ظاهر بود باکراه تمام رضا بقضا داده بهر چه تکلیف کردند قسم یاد نمودند و قرار یافت که هر یک از خوانین عظام معتمدی همراه ایشان نمایند که بشهر رفته مرشد قلیخان را نیز قسم دهند که خاطر از کید و غدر یکدیگر جمع نموده داخل شهر شده بسعادت ملاقات مشرف گشته ابواب مخالفت مسدود گردانند بعد از وقوع این حال امراء و خوانین باتفاق فرستادها کل اجمعهم بخدمت نواب سکندر شأن رفته عباسعلی سلطان و جناب مجتهد الزمانی از جانب بندگان حضرت اعلی اعلاه اللّه تعالی مدارج اقباله عرض دعا و اظهار شوق و آرزومندی بسیار بوالد بزرگوار کرده از جانب مرشد قلیخان سخنان اخلاص آئین دولتخواهانه که مناسب حال بود عرض کردند و نواب سکندر شأن که اینگونه ترددات مکروه خاطر شریفش بود بالکلیه از مشاغل عظیم سلطنت دلگیر شده بود از تشریف قدوم فرزند ارجمندش اظهار

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 370

بشاشت و خرمی کرده مرشد قلیخان را استحسان فرمودند و حضرات مخادیم مهمات بر وفق مدعا ساخته و پرداخته مقضی المرام روانه شدند و محمدی بیک سارو سولاغ همراه ایشان بشهر رفت که با مرشد قلیخان ملاقات کرده او را قسم دهد که با علیقلی خان برادرانه سلوک کرده در مقام غدر و نفاق نبوده باشند و همگی اعیان اردو کسان فرستاده تهنیت قدوم مبارک بجای آوردند و چون اخبار بر همزدگی لشکر عراق و تزلزل احوال امراء و بی‌اتفاقی ایشان با یکدیگر معلوم مرشد قلیخان گردید خونی که از وقوع محاربه فئتین داشت زایل گشته مهم چنین بزرگ باین آسانی که تصور نکرده بود باقبال مصون از اختلال حضرت اعلی شاهی ظل اللهی ساخته و پرداخته شد.

اما دغدغه داشت که مبادا ایشان بهیئت اجتماعی آمده در وقت ملاقات غدری اندیشند شب و روز درین اندیشه بود که سلک جمعیت او را از یکدیگر پاشیده هر یک از امراء را فردا فردا بشهر آورده تا ممکن و مقدور باشد بهیأت اجتماعی با علیقلی خان و اسمعیل قلیخان و محمدی سارو سولاغ ملاقات نکند و بنوعی که تواند زودتر بدفع ایشان پرداخته خود را از دغدغه ایشان فارغ گرداند چون جناب مجتهد الزمانی و عباسعلی سلطان و احمد بیک ایشیک آقاسی عود نموده احوال امراء عراق و آمدن محمدی ساروسولاغ را خاطر نشان نمودند مرشد قلی خان بدی ساعت را بهانه کرده محمدی بیک را مقرر کرد که در خانه محمد شریف بیک چاوشلو قورچی تیر و کمان فرود آید که چون ساعت خوب شود با او ملاقات نماید و ارقام بمهر همایون اعلی باسم هر یک از امراء و وزراء بمصحوب ملازمان که فرستاده بودند اصدار یافته فرستاد که مقید برفاقت یکدیگر نشده شرف ملازمت اشرف دریابند محمدی بیک از مشاهده این اوضاع تفرس نمود که میانه مرشد قلی خان و ایشان التیام ممکن نیست.

اما احوال اردوی نواب سکندر شأن آنکه بعد از رفتن محمدی بیک در اردو تفرق تمام دست داده طبقات اجناد از بزرگ و کوچک مقید بامر و نهی احدی نشده بیمحابا شروع در رفتن کردند ویرانی و پراکندگی باحوال اردو راه یافته حتی عمله بیوتات پادشاهی کارخانه‌ها را انداخته رفتند عمله نقاره خانه کره‌نا و نقاره‌های پادشاهی را برداشته بشهر بردند و در آنجا بنام نامی حضرت اعلی بنوازش برآورده بلند آوازه گردانیدند روزی که از آن منزل کوچ کرده پیشتر آمدند از امیر آخوران و جلوداران و عمله طوایل دو سه کس نمانده بود که جهت نواب سکندر شأن و ابوطالب میرزا جلو کشند و از اهل خدمت سوای زینل بیک شربت دار و چند نفر شاگرد پیشگان و غلامان کسی در خدمت [272] ابوطالب میرزا نمانده بود امراء عظام که همیشه بساحت بارگاه سلطنت جمع شده در هنگام سواری پادشاه و پادشاهزاده کره‌نا مینواختند درین کوچ بدر دولتخانه نیامدند و امراء نیز از یکدیگر خائف گشته در آن کوچ با یکدیگر ملاقات نکردند و آنقدر صبر نتوانستند کرد که از محمدی بیک که بشهر رفته خبری رسد در آمدن بی‌اختیار شده شب که در موضع منتره که چهار فرسخی شهر است فرود آمده بودند هر یک از امراء اراده نمودند که بی‌اطلاع دیگری بشهر رفته بسجده اشرف و ملاقات مرشد قلیخان بر یکدیگر سبقت داشته باشند چون اسمعیل قلیخان لشکر و انصار بیشتر داشت و علیقلیخان از او خائف بود اول او پاسی از شب گذشته بی‌اطلاع اسمعیل قلیخان باتفاق احمد سلطان آسایش اغلی و قنبر بیک کوزی بیوکلو و جمعی که با او بودند روانه شهر شد و همچنین اسمعیل قلیخان همین رأی اندیشیده باتفاق شاهویردی خلیفه ایناللو و حسن بیک قورچی

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 371

شمشیر برادرزاده خود و رضا قلی بیک ایشیک آقاسی باشی ولد پیری بیک ایناللو و جمعی از مردم شاملو که قریب بپانصد کس بودند از منتره سوار شده متوجه شهر شدند میرزا محمد وزیر حال و میرزا لطفی که وزیر معزول بود با پسرش میرزا محمد زمان که مستوفی الممالک شده بود بدغدغه آنکه مبادا علیقلی خان و اسمعیل قلی خان فکری دیگر داشته باشند و بایشان که تاجیک و عضو زبونند گمان زرداری هست دست درازی بمال ایشان کرده بطرف دیگر روند در همان شب از راه غیر متعارف روانه شهر شدند و بمنزل قورخمس خان شاملو رفتند و او را استدعاء نموده همراه بدر دولتخانه آوردند که در آن شب بوسیله او بپای بوس اشرف رسیده با مرشد قلیخان ملاقات نماید بحسب اتفاق همگی اعزه که مذکور شد در درگاه دولتخانه مبارکه قزوین یکجا جمع شده بمضمون «بر هر که بنگری بهمین درد مبتلاست» بظهور آمد در آنجا از آمدن بیهنگام یکدیگر مطلع شدند مرشد قلی خان که دروب دولتخانه مبارکه استحکام داده بمردم اعتمادی خراسان آمدها سپرده بود چون از آمدن آن جماعت خبر یافت و مطلب اصلی او که بدست درآوردن این چند نفر صاحب داعیه بود بمضمون این مقال:

بیت

آن دولتی که می‌طلبیدیم روز و شب‌پرسیده راه خانه و خود بر در آمده به نیروی همایون اعلی بدین آسانی بحصول پیوست آمدن ایشان را بدین طریق فوز عظیم دانسته مقرر کرد که هر کدام را با یک ملازم بدولتخانه درآورده سایر مردم را رخصت دهند که بمنازل خود رفته صباح بدولتخانه آیند قاپوچیان و مستحفظان درگاه در دولتخانه را گشوده خوانین عظام و رفقا را باندرون گذاشته لشکریانرا از دخول مانع آمدند مرشد قلی خان کس فرستاد که چون حضرات اخلاص و صوفیگری ورزیده بی‌آنکه بمنازل خود روند بدولت خانه مبارکه آمدند طریق صوفیگری آنست که اول بسجده و پای بوس اشرف مشرف شوند و الحال نواب اشرف بخواب رفته‌اند امشب در دولتخانه آسایش فرمایند که صباح بسجده اشرف مشرف گردند ایشانرا ببالاخانه- هائی که ما بین دولتخانه و میدان اسب است بردند و همان شب جمعی بمحارست ایشان مأمور شدند امراء دانستند که گرفتار شده‌اند و بسعادت خدمت اشرف اعلی مشرف نخواهند شد و ملاقات ایشان با مرشد قلیخان دست نخواهد داد چون صباح شد حارسان آمده شمشیرها و آلت جارحه آنچه همراه داشتند از ایشان گرفتند و علامت حبس و قید ظاهر شد.

اما احوال اردوی نواب سکندر شأن آنکه چون سایر امراء از رفتن خوانین عالیشأن اطلاع یافتند هر کدام با مردم خود بشهر درآمده بمنازل خود رفته فرود آمدند صباح حسب الامر قورخمس خان شاملو میرزا شاهولی وزیر مرشد قلی خان و جمعی از ریش سفیدان استاجلو باستقبال نواب سکندر شأن رفتند که آن حضرت را با ابوطالب میرزا بشهر درآوردند و ایشان بمنتره آمده نواب سکندر- شأن و نواب شاهزادگی را که در خیمه نشسته حیران کارخانه الهی بودند سوار کرده بشهر آوردند و چون بدولتخانه تشریف آوردند نواب کامیاب اشرف استقبال پدر بزرگوار کرده بعز ملاقات دست بوس مشرف شده برادر گرامی را در آغوش مهربانی گرفتند و دست پدر نامدار گرفته بحرمسرای مقدس درآمدند نواب سکندر شأن که از اوضاع ناهموار روزگار و گیر و دار جهان ناپایدار دلگیر گشته گوشه عافیت و فراغت

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 372

میطلبید از ملاقات فرزند ارجمند سعادت یار اظهار مسرت و شادمانی بسیار کرده خود را از سلطنت و پادشاهی خلع کرده فرق فرقدسای همایون اعلی را بتاج و هاج شاهی آراست و ودایع ارشادی که از آباء و اجداد [273] بآنحضرت رسیده بود بفرزند ارجمند تسلیم نمود و اسم مبارکش که تا غایت بر زبان خواص و عوام لشکر عراق عباس میرزا بوده شاه عباس جاری گشت و در همان شب مخدرات سراپرده سلطنت که عمده ایشان نواب مستطاب علیه عالیه زینب بیگم صبیه قدسیه شاه جنت مکان و نواب سلطانم والده نواب سکندر شأن بودند با سایر شاهزاده‌ها بشهر آمده بحرم سرای مقدس رفته شرف ملاقات گرامی دریافتند و چون بنیروی دولت روز افزون حضرت اعلی شاهی ظل اللهی دشمنان قوی دست باین آسانی بدست درآمده بودند بفکر دفع ایشان افتادند و انهدام بنای حیات آن خودسرانرا عاجلا صایب شمردند مرشد قلیخان در تضییع اسمعیل قلیخان اندک دغدغه از طایفه شاملو داشت قورخمس خانرا بریش سفیدی شاملو وعده داده او را با خود متفق ساخت.

روز دیگر بایوان چهل ستون آمده دیوانخانه مبارکه را آراسته جمیع امراء و ارکان دولت حاضر ساخته حضرت اعلی شاهی ظل اللهی را باجازه والد نامدار مسند شاهی را بفر طلعت همایونی رفعت آسمانی بخشیده جامع سلطنت صوری و خلافت معنوی گردیدند و درین مجمع امراء و اعیان قزلباش که در پایه سریر اعلی صف زده کمر دولتخواهی بر میان بسته بودند خوانین ابوطالب میرزائی را بخون برادر سعید شهید مؤاخذه نموده بخلفاء و ریش سفیدان خطاب نموده خون برادر را قصاص طلب فرمودند جمیع طوایف قزلباش رضاجوی گشته تصدیق قول همایون کردند و مقرر شد که آنجماعت را بپای ایوان چهل ستون حاضر ساخته صوفیان و هواخواهان این دودمان والا ایشان را بقصاص رسانند.

چون آن جماعت حسب الامر از بالاخانه پائین آمدند دانستند که حال چیست یکیک که برابر ایوان میرسیدند از اطراف و جوانب شمشیرها حواله ایشان میشد از نوادر اتفاقات بنوعی که علی قلیخان میگفت اول اسمعیل قلیخان را پاره پاره کردند بعد از آن علی قلیخان را از همان شربت چشانیدند محمد بیک ساروسولاغ را نیز از خانه محمد شریف بیک چاوشلو آورده برفقاء ملحق ساختند احمد سلطان آسایش اغلی که احتمال کشتن او نبود محض رفاقت و همراهی ایشان خنجری که در میان پنهان داشت کشیده یک دو کس را زخمی کرده بدین جهت کشته شد رضا قلی بیک ایناللو که خداویردی موزه دلاک بآشنائی او مرتکب قتل شاهزاده مغفور شده بود مقتول گشت.

مجملا امراء مذکور که سرگشته بادیه غرور بودند با قبح وجهی جزای بد اندیشی یافته رخت امل بسزای آخرت کشیدند و ما یعرف ایشان بحیطه تصرف درآمده تقصیر سایر امراء و وزراء و ارباب مناصب بعفو مقرون گشته بجریمه و ترجمان قرار یافت و باسم هر یک فراخور مبلغی بر سبیل ترجمان رقم شده محصلان گماشتند که بوصول رسانند و آن وجوه بمدد خرج و انعام ملازمان رکاب اشرف که از خراسان آمده بودند تقسیم یافت و ساحت ملک ایران که محل آشوب و فتن بود بانوار معدلت شاهی فروغ مهر انور یافت و زبان حال کافه انام بدین مقال گویا گشت:

بیت

سریر سلطنت اکنون کند سرافرازی‌که سایه بر سرش افکند خسرو غازی

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 373

چون در صدر مرقوم کلک بیان گردیده که این جلد مشتمل بر دوازده مقاله است للّه الحمد که مقاله اول از مقالات دوازده گانه که محتوی بر شرح حالات اسلاف گرام و مقالات عالیه اجداد عالیمقام مذیل بنام نامی و اسم مبارک سامی آن حضرت بود بقلم ارادت و حسن اخلاص ترقیم یافته و سوانح عجیبه غریبه ایام ولادت با سعادت آن حضرت را تا زمان جلوس بر مسند دولت و کامرانی که آغاز جهانبانی و طلوع نیر گیتی ستانی است و وقایعی که در طی آن ایام نیکو فرجام سمت ظهور یافته بنوعی که دانست و توانست بر صحیفه بیان نگاشته زیب این دیباچه دفتر سعادت گردانید اکنون ناتمام است بنابر وعده سابقه جواد نیکو خرام قلم را در مضمار سخن سرائی بجلوه درآورده بقیه مقالات اثنی عشری را که محتوی بر خلاصه اطوار زکیه و سیر مرضیه و مجملی از صادرات خجسته مآل و قضایای زمان دولت بیزوال آن حضرت است در صحیفه دویم بتوفیق اللّه و حسن تأییداته بتفصیل مرقوم قلم شکسته رقم خواهد شد در انجام این صحیفه در رشته تحریر درمیآورد که مطالعه کنندگان این صحیفه را فی الجمله اطلاعی بر آن حاصل آید تا بر منتظمان کارخانه عالم و نظارگیان جهان آفرینش و ابداع جوهر دانش و آداب جهانداری و خصائل سنجیده و بزرگواری آن یگانه روزگار ظاهر و واضح گردد که بچه مثابه بوده و بتأیید حضرت ذوالجلال و نیروی اختر اقبال و مساعدت کوکب بخت فرخ فال چه فتوحات عظیمه او را روی داد و زمانه چگونه ابواب ترقی بر روی روزگار اولیاء دولتش گشاده و بچه طریق مهام انام را بحسن تدبیر و رأی صایب [274] و دانش خداداد نظام و انتظام بخشیده که سلاطین کشورگیر ارباب رأی و تدبیر چون نظر بر دیباچه دیوان تقدیر اندازند قوانین پسندیده آن را قانون کردار و دستور العمل اطوار خود سازند. [به توضیح ذیل صفحه بعد مراجعه کنید]

الحمد للّه و المنه که راقم این ارقام توفیق اتمام صحیفه اول از تاریخ عالم آرای عباسی یافته رقم تسوید پذیرفت و چون مکررا در این صحیفه مرقوم کلک بیان گردیده که این نسخه شریفه بتاریخ خمس و عشرین و الف بتحریر پیوست و بعد از آن نیز چند ساله وقایع زمان دولت سعادت پیوند حضرت ظل اللهی وقوع یافته بود در مقصد ثانی جلد دویم بتحریر آورده بود لازم دید که مجملی از آنها بدستور ضمیمه اینمقالات گرداند که خلاصه احوال چهل ساله زمان دولتش از مطالعه این جلد معلوم گشته متعطشان بوادی اخبار را موجب سیرابی گردد بنابر رفع تناقص در فوق اشاره درین معنی شده از تکرار نیندیشیده در آخر کتاب نیز بتحریر این مدعا پرداخت که مورد اعتراض معترضان نبوده باشد هر چند این فقرات پراکنده ناتمام که فراهم آمده صحرای بیدانشی است آن قدر ندارد که در تلو دراری تألیفات ارباب سیر و اصحاب اخبار که از بحار فضل و کمال بساحل ظهور آمده انتظام یابد تا قابلیت تسوید و شایستگی تحریر داشته باشد.

اما چون خزف فروشان فرومایه در رسته بازار تعلق با کمال بیجوهری و زبونی کالا و متاع خود را هر چند کاسد باشد رایگان نداده‌اند بل چون جواهر گرانبها دست مایه دکانچه اعتبار دانسته بها نشمرده‌اند علی الخصوص که صادرات احوال گرامی خاندان صفوت نشان صفوی بنیان و صورت احوال فرخنده مآل خاقان جم قدر ممالک ستان گزارش و نگارش یافته که اگر بدین دو سعادت عظمی «مطلع السعدین» زمانش خوانند رواست و بدین دو نسبت علیا «ظفر نامه» دورانش نامند سزاست ملتمس ارباب فطنت و ذکاء آنست که بعین عنایت و دیده الطاف درونگرند و در حین مطالعه هر جا نظر بسهو و خطایی اندازند پرده فتوت الطاف در او پوشیده در مقام اصلاح درآیند و بمضمون این کلام «بزرگان خرده بر خردان نگیرند»

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌1، ص: 374

عمل نموده بهمت یار و مددکار باشند که بتوفیق حضرت رب العزة و مددکاری توفیق الهی صورت آرزوئی که در جریده خیال رقم ارتسام دارد بخوبترین وجهی در صحیفه بیان چهره گشا گردیده صحیفه دویم بر وفق مدعا در دو مقصد که ثانیش هرگز با تمام مرساد نگاشته کلک بیان گردد و بوسیله وساطت سعادتمندی که اوصاف کمالش در دیباچه کتاب سمت تحریر یافته در صفحه خاطر آن جم قدر سلیمان اقتدار بخوبی سعادت قبول یافته این تازه عروس شبستان بلاغت را بآن قاعده آموز انجمن آرای ممالک کشورستانی عقد مجالست داده ابد الدهر بنیکی از آن کام گیرد.

که باقی بود از ثنا گستران‌همی در جهان نام نام‌آوران توضیح: قاعده مقاله یازدهم که در انتهای مجلد دوم صفحات 1097 تا 1116 چاپ شده است باید پس از سطر 17 صفحه قبل آمده باشد و چاپ سنگی قدیم فاقد آن قسمت است.

تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌2، ص: 375

کلیک کنید:  فهرست بخشهای تاریخ عالم ‌آرای عباسی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد